درماندگی آموخته شده

ایرج شهبازی
یکی از گرفتاری‌های بنیان‌برافکنی که باعث توقف و رکود و سقوطِ هر فرد و جامعه‌ای می‌شود «درماندگیِ آموخته‌شده» است. این درماندگی زمانی پیش می‌آید که شخص مدتی در یک وضعیت ناخوشایند به سر می‌برد و ازآنجاکه هیچ راهی برای رهایی از آن وضعیت پیدا نمی‌کند، به تدریج به آن وضعیت عادت می‌کند. وقتی که شخص به وضعیت ناخوشایند خود خو می‌گیرد و آموخته می‌شود، حتی اگر در موقعیتی قرار بگیرد که امکان رهایی وجود دارد، باز هم هیچ کاری نمی‌کند و مذبوحانه و منفعلانه، وضعیت ناخوشایند را تحمل می‌کند. در این‌جا به اصطلاح روان‌شناس برجسته، استاد مارتین سلیگمن، می‌گوییم که شخص در حالت «درماندگیِ آموخته‌شده» قرار گرفته است. برای درک بهتر این مسألۀ مهم، آزمایشِ تکان‌دهندۀ زیر را با دقت تمام مطالعه بفرمایید:

«مارتین سلیگمن در آزمایشی ساده، گروهی از سگ‌ها را به دو دسته تقسیم کرد و هر گروه را در قفسی مجزا قرار داد. کف هر دو قفس به سیم‌هایی مجهز شده بود که شوک‌های الکتریکیِ بی‌ضرر، اما ناخوشایندی را به پای سگ‌ها وارد می‌کرد. سگ‌ها در یکی از قفس‌ها این امکان را داشتند که با فشار دادن بینی خود به صفحه‌ای مخصوص، جریان الکتریکی را قطع کنند، درحالی‌که در قفس دیگر، سگ‌ها چاره‌ای نداشتند جز این‌که شوک‌های الکتریکی را تحمل کنند. همین‌که سگ‌ها به شرایطِ محیطیِ خود عادت کردند، سلیگمن هر دو گروه را به یک قفسِ جدید منتقل کرد که دیواره‌ای کوتاه داشت. برای رهایی از شوک‌های الکتریکیِ ناخوشایند، تنها لازم بود که سگ‌ها از روی دیواره به بیرون قفس بجهند. سگ‌های قفس اول که آموخته بودند این امکان وجود دارد که بتوانند با انجام فعالیتی، از شرّ شوک‌های الکتریکی خلاص شوند، خیلی زود، با جهشی، قفس را ترک کردند، اما گروه دوم، بااین‌که فرار از قفس به راحتی امکان‌پذیر بود، به سرنوشت نامطبوع خود تن دردادند. این دسته از سگ‌ها روی زمین نشستند و زوزه‌کشان شوک‌های الکتریکی را، یکی بعد از دیگری، تحمل کردند. به وضوح معلوم بود که تأثیرِ عمیقِ استیصالی را که در قفسِ اول تجربه کرده بودند، با خود به شرایطِ محیطیِ جدید برده بودند. تمام علایم خمودگیِ ناشی از افسردگی، از جمله بی‌اشتهایی و بی‌علاقگی به بازی با هم‌دیگر و [بی‌توجهی] به برقراری رابطۀ جنسی در میان این سگ‌ها به وضوح مشهود بود» (علم شادکامی، صص ۲۳۷ – ۲۳۶).

روان‌شناسان چنین آزمایشی را دربارۀ انسان‌ها نیز انجام داده‌اند و دقیقاً به همین نتایج رسیده‌اند؛ انسان‌هایی که در یک موقعیتِ ناخوشایند، درمانده می‌شوند و به درماندگیِ خود خو می‌گیرند، در دیگر موقعیت‌های زندگی، نسبت به تمام امکاناتِ موفقیت و کامیابی بی‌توجه می‌شوند و برای رهایی خود از اوضاع ناخوشایند، یا برای دست‌یابی به شادمانی و پیروزی هیچ کاری انجام نمی‌دهند. آنها فقط دست روی دست می‌گذارند و در کمال عجز و درماندگی، مدام جملاتی مانند «کاری از من ساخته نیست»، «دست خودم نیست» و «نمی‌شود کاری کرد» را تکرار می‌کنند. به تدریج شخصی که گرفتار درماندگی آموخته‌شده می‌شود، تمام انگیزه‌های خود را برای برنده شدن، لذت بردن از زندگی، برقرار کردن روابط عاطفی با دیگران، مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی و دیگر امور زندگی از دست می‌دهد و هر بلایی بر سر او بیاید، عاجزانه تحمل می‌کند و دَم برنمی‌آورد. چنین کسی به شدت در معرض افسردگی قرار دارد و حتی سلامتِ جسمی‌اش نیز به خطر می‌افتد.

در جامعه‌ای مانند جامعۀ ما که در بسیاری از موقعیت‌ها عملاً هیچ کاری از ما برنمی‌آید و ناگزیریم تحمل کنیم و خاموش باشیم، این خطر وجود دارد که به درماندگی خو بگیریم و به چنان موجودات ناتوان و زمین‌گیری تبدیل شویم که در مواردی هم که واقعاً می‌توانیم برای بهبود وضعیت زندگی خود کاری انجام دهیم، اصلاً به ذهن‌مان نیاید که می‌شود کاری کرد و اگر هم فکری به نظرمان برسد، تواناییِ انجام آن را در خود نیابیم. در زندگی شخصی نیز چنین است. کم نیستند کسانی که با تجربۀ یکی دو شکست، برای همیشه از هر گونه تلاش و تغییری ناامید می‌شوند و زندگی خود را یک‌سره در نومیدی و انفعال و عجز می‌گذرانند. به نظرم بالاتر از هر بدبختی، عادت کردن به بدبختی و حتی لذت بردن از بدبختی است. باید خیلی مراقب باشیم که به درماندگی خو نگیریم و در دامِ یأس نیفتیم. اگر در مواردی واقعاً درمانده‌ایم، دست کم می‌توانیم برای تندرستی‌، رشد علمی‌، آرامش درون، خوشی احوال و بهبود روابط‌مان اجمالاً کارهایی انجام دهیم. درماندگیِ آموخته‌شده می‌تواند همین مختصر کنش‌گری و بازی‌گری را هم از ما بگیرد و ما را به مرده‌ای متحرک تبدیل کند.

برخی از افراد، با توسل به فضیلت‌های مهمی مانند «تسلیم» و «رضا» به هر نوع ذلّتی تن درمی‌دهند و گمان می‌کنند این‌گونه به خداوند نزدیک می‌شوند و آرامش می‌یابند. از افراد اندکی که تسلیم و رضاشان از یک بینش عمیق عرفانی یا دینی سرچشمه می‌گیرد که بگذریم، در غالب افراد، این درماندگیِ آموخته‌شده است که نقاب تسلیم و رضا بر چهره زده است. چنین تسلیم و رضایی بیش از آن‌که از یک بینش عمیق سرچشمه بگیرد، ریشه در سرخوردگی‌های اجتماعی و سرکوبی‌های روانی دارد؛ به همین سبب است که نه مایۀ آرامش و رشد می‌شود و نه جامعه را به پیش می‌برد. وقتی که درماندگی آموخته‌شده با لباسِ مبدلِ تسلیم و رضا وارد می‌شود، در سطح فردی به اضطراب و افسردگی و اندوه و پریشانی، و در سطح جمعی به ظلم‌پذیری و تماشاگری و عقب‌ماندگی می‌انجامد.

* کلاین، اشتفان (۱۳۹۴). علم شادکامی. ترجمۀ نغمۀ صفاریان‌پور. تهران: فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم.

# درماندگی آموخته‌شده
# مارتین سلیگمن

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *