شرح غزل ۱۸۱۷ و ۱۸۱۸ غزلیات شمس

وا دلِ من (۱)

قصد جفاها نکنی، ور بکنی با دلِ من
وا دلِ من! وا دلِ من! وا دلِ من! وا دلِ من!

قصد کنی بر تنِ من، شاد شود دشمنِ من
وآن‌گه از این خسته شود، یا دلِ تو، یا دلِ من

واله و مجنونْ دلِ من، خانۀ پُرخونْ دلِ من
بهرِ تماشا، چه شود، رنجه شوی تا دلِ من؟

خورده شکرها دلِ من، بسته کمرها دلِ من
وقت سَحَرها دلِ من، رفته به هرجا دل من

مرده و زندهْ دلِ من، گریه و خندهْ دلِ من
خواجه و بندهْ دلِ من، از تو، چو دریا، دل من

ای شده استادِ امین! جز که در آتش منشین!
گرچه چنین است و چنین، هیچ میاسا، دلِ من!

سوی صلاحِ دل و دین، آمده جبریلِ امین
در طلبِ نعمتِ جان، بهرِ تقاضا، دلِ من

(کلیات شمس، فروزانفر، غ ۱۸۱۸؛ هرمس، غ ۱۷۷۵؛ قونیه، غ ۲۶۷۲)

 

وا دلِ من (۲)

(۱) قصدِ جفاها نکنی، ور بکنی با دلِ من
وا دلِ من! وا دلِ من! وا دلِ من! وا دلِ من!

(۲) قصد کنی بر تنِ من، شاد شود دشمنِ من
وآن‌گه از این خسته شود، یا دلِ تو، یا دلِ من

(۳) واله و شیدا دلِ من، بی سر و بی پا دلِ من
وقت سَحَرها، دلِ من رفته به هرجا دلِ من

(۴) بی‌خود و مجنونْ دلِ من، خانۀ پُرخونْ دلِ من
ساکن و گردانْ دلِ من، فوقِ ثُرَیّا دلِ من

(۵) سوخته و لاغرِ تو، در طلبِ گوهرِ تو
آمده و خیمه زده، بر لبِ دریا، دلِ من

(۶) گه، چو کباب، این دلِ من، پُر شده بویش به جهان
گه، چو رباب، این دلِ من، کرده عَلالا دلِ من

(۷) زار و مُعاف است کنون، غرقِ مَصاف است کنون
بر کُهِ قاف است کنون، در پیِ عَنقا، دلِ من

(۸) طفلِ دلم می‌نخورد، شیر از این دایۀ شب
سینه سیه یافت مگر، دایۀ شب را دلِ من

(۹) صخرۀ موسی گر از او، چشمه روان گشت چو جو
جویِ روانْ حکمتِ حق، صخره و خارا دلِ من

(۱۰) عیسیِ مریم به فلک، رفت و فـرومانْد خَرَش
من به زمین ماندم و شد، جانبِ بالا، دلِ من

(۱۱) بس کن! کاین گفتِ زبان، هست حجابِ دل و جان
کاش نبودی ز زبان، واقف و دانا دلِ من

(کلیات شمس، فروزانفر، غ ۱۸۱۷؛ هرمس، غ ۱۷۷۴؛ قونیه، غ ۲۶۷۳؛ شفیعی، غ ۶۷۶)

واژه‌ها

بیت ۲: قصد کردن بر تنِ کسی: تصمیم به قتل یا آزار او گرفتن. سوء قصد کردن به جانِ او // خسته: مجروح. زخمی

بیت ۴: ساکن: ایستاده در جای خود. ایستا // گردان: حرکت‌کننده. پویا // فوق: بالا // ثُرَیّا: خوشۀ پروین (کنایه) اوج آسمان

بیت ۵: خیمه زدن بر جایی: (کنایه) در آنجا مُقیم و ساکن شدن

بیت ۶: عَلالا: داد و فریاد. سر و صدا

بیت ۷: مُعاف: بخشیده شده. مورد عفو قرار گرفته (کنایه) بیچاره و بینوا // مَصاف: جنگ و مبارزه (کنایه) کوشش و تلاشِ فراوان // کُه: کوه // در پیِ: به دنبالِ. در جستجویِ // عَنقا: سیمرغ

بیت ۸: می‌نخورد: نمی‌خورد // دایۀ شب: (اضافۀ تشبیهی) شب به دایه مانند شده است // سینه‌سیه: سینه‌سیاه. دارای سینۀ سیاه. نگاه کنید به توضیحات

بیت ۹: صخرۀ موسی: سنگی که با ضربۀ عصای حضرتِ موسی، دوازده چشمۀ آب از آن جاری شد // خارا: سنگِ بسیار سخت

بیت ۱۰: فروماندن: بر زمین ماندن. عقب ماندن

بیت ۱۱: گفت: گفتار و سخن // حجاب: مانع // واقف: آگاه و باخبر

چند نکته دربارۀ غزل «وا دل من»

بیت دوم: در بعضی از اشعارِ مولانا می‌بینیم که او از اینکه دشمن‌شاد شود، بیم‌ناک است و خوش ندارد در وضعیتی قرار بگیرد که به کامِ بدخواهانِ حسودِ او باشد و حتّی درمواردی برای نابودیِ آنها دعا می‌کند؛ برای نمونه به ابیات زیر نگاه کنید:
رضا مده که دلم کامِ دشمنان گردد
ببین که کامِ دلِ من به‌جز رضای تو نیست ‏
(کلّیّات شمس، استاد فروزانفر، غزل ۴۸۰)
و:
آفتابا! بارِ دیگر خانه را پُر نور کن!
دوستان را شاد گردان! دشمنان را کور کن! ‏
(همان، غزل ۱۹۶۰)
و:
جمع و شمعِ خویش را بر هم مزن!
دشمنان را کور کن! شادان مکن!
(همان، غزل ۲۰۲۰)
در غزل مورد بحث هم می‌بینیم که مولانا به محبوب خود هشدار می‌دهد که کاری نکند که دشمنانِ مولانا و او شاد شوند. این قبیل سخنان، با تصویری که عموماً از مولانا داریم، جور در نمی‌آیند. تصوّر عمومی بر آن است که مولانا از فرطِ بی‌آزاری و مهربانی، هیچ دشمن و حسودی نداشته است و اگر هم دشمنی داشته، آنقدر در عوالمِ معنوی مستغرق بوده که به هیچ وجه پروای آنها را نداشته است، امّا همان‌گونه که از برخی سخنانِ خود مولانا برمی‌آید، این تصویر درست نیست و مولانا هم در لحظاتی خاص از زندگی، از دستِ بدخواهان و حسودان به تنگ می‌آمده و حتّی آنها را نفرین می‌کرده است و همین باعث می‌شود که چهرۀ مولانا زمینی‌تر و خودمانی‌تر شود و او را هم انسانی از جنسِ خودمان بدانیم. بااین‌همه از این موارد که بگذریم، مولانا نوعاً به دشمنانِ خود توجهی نداشته است. دلیل این بی‌توجهی، یکی سرشار بودنِ وجود او از مهر و محبّت بوده است؛ محبّتی که هیچ جایی برای حسادت و دشمنی باقی نمی‌گذارد و دیگر آنکه مولانا دنیا و مافیها را «هیچ در هیچ» می‌دانسته است؛ لذا نمی‌توانسته به خاطرِ «هیچ» به کسی حسادت بورزد:
اى که در معنى ز شب خامُش‏ترى
گفتِ خود را چند جویى مشترى؟‏
سر بجنبانند پیشت بهرِ تو
رفت در سوداى ایشان دهرِ تو
تو مرا گویى: «حسد اندر مپیچ»!
چه حسد آرَد کسى از فوتِ «هیچ»؟‌‏
(مثنوی، د ۱/ ۳۱۹۲-۳۱۹۰)
در برابر ابیاتِ اندکی که حاکی از توجه مولانا به دشمنان و حسودان است، با خیل عظیمی از سخنان و رفتارهای مولانا روبه‌رو می‌شویم که نشان‌دهندۀ شفقت و محبت او نسبت به آنهاست. به نظر می‌رسد که این معیاری بسیار مهم برای تشخیصِ عاشقانِ راستین از مدعیانِ عشق است؛ کسی که حقیقتاً عاشق است، استغراق در عشق او را از کینه‌توزی و رشک‌ورزی بازمی‌دارد و این مدعیانِ عاشقی هستند که با وجود تظاهر به عاشق بودن، همچنان با خلق خدا در نزاع و کشمکش‌اند.

بیت هشتم: در قدیم برای آنکه کودک را از شیر بگیرند، از ترفندهای مختلفی بهره می‌گرفتند که از جملۀ آنها سیاه کردنِ سینۀ مادر، معمولاً با قره‌قروت بود. با این ترفند کاری می‌کردند که کودک از سینۀ مادر سیر و دلزده شود و به غذا خوردن روی بیاورد. مولانا باز هم به این موضوع اشاره کرده است:
چو دایۀ این جهان پستان سیه کرد
گلوگیر آمدت چون شهد شیرش
خنک طفلی که دندانِ خِرَد یافت
رهد زین دایه و شیر و زحیرش
(کلّیّات شمس، هرمس، غزل ۱۰۹۴)
صفتِ «سیه‌پستان یا سیه‌سینه» که برای مادر و دایه به کار می‌رود، کنایه است از «بی‌وفا و بی‌رحم» و در ادبیات فارسی غالباً از این صفت برای «دنیا و روزگار» استفاده می‌شود. مولانا گاهی از «دایۀ جان» سخن می‌گوید و گاهی از «دایۀ شب» و منظور او از دایۀ شب ظاهراً دایه‌ای است که باعثِ تاریکی و تیرگیِ طفل جان می‌شود.

بیت نهم: مولانا در این بیت به آیۀ ۶۰، از سورۀ بقره اشاره کرده است: «و هنگامى که موسى براى قوم خود در پى آب برآمد گفتیم با عصایت بر آن تخته‏سنگ بزن پس دوازده چشمه از آن جوشیدن گرفت [به گونه‏اى که] هر قبیله‏اى آبشخور خود را مى‏دانست [و گفتیم] از روزى خدا بخورید و بیاشامید و[لى] در زمین سر به فساد برمدارید». مولانا در این بیت زیبا می‌گوید: اگر از صخرۀ حضرت موسی آب جاری شد، از صخرۀ سینۀ من جویِ حکمت روان شده است.

بیت دهم: آنگونه که معروف است، حضرت عیسی یک خر داشته است. در ادبیات عرفانی، تقابلی بسیار زیبا بین حضرت عیسی و خرِ او وجود دارد. در این تقابل، حضرت عیسی نمادِ «جان» و «حقیقت» و خرِ او نماد «تن» و «مادیات» است. نکته‌های مهمی از این تقابل دریافت می‌شود، از جمله اینکه برای سفر کردن و به مقصد رسیدن، خر لازم است، امّا اگر بیش از حد به خر توجه کنیم، از مقصد بازمی‌مانیم. به همین منوال، تن و مادیات برای رشدِ معنوی لازم‌اند، امّا اگر به هدفِ ما تبدیل شوند، ما را از رسیدن به حقیقت بازمی‌دارند. کسانی که بیش از حد به پرورشِ تن توجه می‌کنند، جانی نحیف و نزار را به ارث می‌برند. مولانا بارها به تقابلِ عیسی و خر اشاره کرده است؛ برای نمونه. نگاه کنید به دیوان شمس، غزل‌های ۱۱ ؛ ۸۱ ؛ ۸۶۰ ؛ ۱۷۰۵ و ۴۲۳٫

 

غزل وا دل من با صدای دکتر عبدالکریم سروش

 

وا دل من با صدای جناب آقای بامداد فلاحتی

 

وا دل من با صدای عبدالکریم سروش و محسن چاوشی
گفتنی است که عبدالکریم سروش غزل نخست و محسن چاوشی غزل دوم را خوانده‌اند. جناب آقای چاوشی، در ضمن این غزل، ابیاتی از غزل شمارۀ ۱۷۵۰ (چاپ هرمس) را نیز می‌خوانند. مطلع این غزل چنین است: ای شده از جفای تو جانب چرخ دودِ من // جور مکن که بشنود، شاد شود حسود من.

 

 

 

 

 

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *