رابطۀ معنا و روایت
دکتر آرش نراقی
رابطه مهمی بین روایت و معناداری وجود دارد؛ هرجا که بی معنایی وجود داشته باشد، فقدان روایت هم وجود دارد. تئوری علمی روایتی از امور متفرق و ظاهراً بی معنا به دست می دهد و آنها را معنادار می کند و در پرتو این تئوری علمی، ارتباطی معنادار میان آن امور پراکنده ایجاد می شود. درمورد امور روحی نیز اینگونه است. دست یافتن به داستان و روایتی از حالات پراکنده روحی ما سبب وضوح و معناداری آنها میشود؛ بنابراین هرجا که روایت باشد، معناداری هم به دنبالش می آید و برعکس؛ یعنی تلخیِ گزنده بیمعنایی نشانه فقدان روایت است. این مدل را بر تمامت زندگی هم میتوانیم تطبیق بدهیم. وقتی که فرد دچار بحرانِ بیمعنایی میشود؛ میتوان فهمید که داستانی برای زندگی خودش ندارد و نمیتواند اتفاقات گوناگون زندگیاش را زیر چتر روایتی منسجم و داستانی سازگار جمع کند و رفتار و گفتارش مغشوش و پراکنده به نظر میرسد. به این ترتیب انسان برای آنکه بین اجزای ازهم گسیخته زندگی خود ارتباط معناداری پدید آورد، باید مانند یک رماننویس بزرگ و هنرمند، داستان زندگی خود را بنویسد. ماده خام زندگی همه ما کمابیش یکسان است: غم و شادی و کامیابی و ناکامی و عشق و شکست و …، ولی هرکدام از ما که خلاقتر و هنرمندتر باشد، میتواند روایتی عالیتر و منسجمتر از این مواد خام به دست بدهد؛ به این ترتیب خلاقیت ما در صورتی است که به این مادههای خام میبخشیم، نه در اصل آن ماده؛ بنابراین ما با ساختن روایتی از زندگی خود، به آن معنا میبخشیم.
شرح این ماجرا را از زبان استاد ارجمند، دکتر آرش نراقی بشنوید.
حجم فایل :7.184 مگابایت