الهی!
این قوم که مرا میکُشند
بر این رنج که از بهرِ تو میبَرَند، محرومشان نگردان
و از این دولت بینصیبشان مکن!
تو را سپاس که دست و پای مرا در راهِ تو بُریدند
و اگر این سر من از تن بازکنند
مرا در مشاهدۀ جلال تو بر سر دار میکنند.
حلاج (تذکره الاولیاء، ص ۵۹۳)
***
این نیایش بس شگرف که نشاندهندۀ مقام والای حلاج است، در زمانی بر زبان او جاری شده است که دشمنان دست و پای او را قطع کردهاند، چشمان او را برکندهاند، سنگبارانش کردهاند و آنگاه که میخواهند زبانش را ببرُند، فرصتی میخواهد و برای بخشایش و آمرزشِ دشمنان خود اینگونه دعا میکند و از خدا میخواهد که آنها را از پاداشِ تلاشهایشان محروم نکند. حکایتی که از شبلی نقل شده است، بر همین نگاه انسانی حلاج تأکید میکند؛ شبلی حلاج را، پس از مرگ، در خواب میبیند و از او میپرسد: «خدا با این قوم چه کار کرد»؟ و حلاج پاسخ میدهد: «خدا هر دو جمع را آمرزید؛ آنکه بر من شفقت کرد، مرا شناخت و برای خدا بر من شفقت کرد و آنکه با من دشمنی کرد، مرا نشناخت و به خاطر خدا با من دشمنی کرد؛ پس خدا هر دو گروه را رحمت کرد؛ زیراکه هر دو گروه معذور بودند».
حقیقتاً باید شخص بسیار والا باشد که بتواند با دشمنان خود، اینگونه جوانمردانه و بزرگوارانه برخورد کند و برای آنها آرزوی آمرزش داشته باشد. نیک آگاهم که این سخن میتواند خطرناک باشد و زمینه را برای گسترش ظلم در جامعه فراهم کند. به هیچ روی منظور آن نیست که اجازه دهیم کسانی در حق ما ظلم کنند. مسأله این است که کینه و نفرت را از دل بیرون کنیم و حتی اگر با شخص ظالمی میجنگیم، نه از سرِ کینتوزی و انتقامگیری، که به خاطرِ دفاع از عدالت و خیرخواهی برای شخصِ ظالم، در برابر او بایستیم. به هر حال مراد آن است که با «زنجیر نفرت» به دیگران وابسته نشیم و با بخشودنِ خطاهای دیگران، خود را آزاد کنیم. گذشته از این اگر از چشماندازی بالاتر نگاه کنیم، مانند حلاج، آنگاه است که درمییابیم بسیاری از انسانهای بدکار و شرور قربانیِ شرایط و آموزش و محیط هستند و اگر ما نیز در شرایط آنها بودیم، مانند آنها میشدیم. چنین نگاهی باعث میشود که حس نفرت و انزجار جای خود را به یک حس لطیف شفقت و محبت بدهد. آری «کسی که همه چیز را میداند، همه کس را میبخشد».