مولانا
(۱) مرده بُدَم، زنده شدم، گریه بُدَم، خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم
(۲) دیدۀ سیر است مرا، جانِ دلیر است مرا
زَهرۀ شیر است مرا، زُهرۀ تابنده شدم
(۳) گفت که دیوانه نهای، لایقِ این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم، سلسلهبندنده شدم
(۴) گفت که سرمست نهای، رو! که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم، وز طَرَب آکنده شدم
(۵) گفت که تو کُشته نهای، در طَرَب آغشته نهای
پیشِ رُخِ زندهکُنَش، کُشته و افکنده شدم
(۶) گفت که تو زیرککی، مستِ خیالیّ و شکی
گول شدم، هول شدم، وز همه برکَنده شدم
(۷) گفت که تو شمع شدی، قبلۀ این جمع شدی
جمع نیام، شمع نیام، دودِ پراکنده شدم
(۸) گفت که شیخیّ و سَری، پیشرو و راهبَری
شیخ نیام، پیش نیام، امرِ تو را بنده شدم
(۹) گفت که با بال و پَری، من پَر و بالت ندهم
در هَوَسِ بال و پَرش، بی پَر و پَرکَنده شدم
(۱۰) گفت مرا دولتِ نو: «راه مرو! رنجه مشو!
زآنکه من از لطف و کَرَم، سوی تو آینده شدم».
(۱۱) گفت مرا عشقِ کهن: «از بَرِ ما نَقل مکن»!
گفتم: آری نکنم، ساکن و باشنده شدم
(۱۲) چشمۀ خورشید تویی، سایهگهِ بید منم
چونکه زدی بر سرِ من، پَست و گُدازنده شدم
(۱۳) تابشِ جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم
اطلسِ نو بافت دلم، دشمنِ این ژِنده شدم
(۱۴) صورتِ جان، وقتِ سَحَر، لاف همیزد، ز بَطَر:
«بنده و خربنده بُدَم، شاه و خداونده شدم».
(۱۵) شُکر کند کاغذِ تو، از شَکَرِ بی حدِ تو
کهآمد او در بَرِ من، با وی ماننده شدم
(۱۶) شُکر کند خاکِ دُژَم، از فلک و چرخِ بِخَم
کز نظر وگردشِ او، نورپذیرنده شدم
(۱۷) شُکر کند چرخِ فلک، از مَلِک و مُلْک و مَلَک
کز کَرَم و بخششِ او، روشن و بخشنده شدم
(۱۸) شُکر کند عارفِ حق، کز همه بُردیم سَبَق
بر زِبَرِ هفت طَبَق، اخترِ رَخشنده شدم
(۱۹) زُهره بُدَم، ماه شدم، چرخِ دوصد تاه شدم
یوسف بودم، ز کنون، یوسفزاینده شدم
(۲۰) از توام، ای شُهره قَمَر! در من و در خود بنگر!
کز اثرِ خندۀ تو، گلشنِ خندنده شدم
(۲۱) باش، چو شطرنج روان، خامُش و خود جمله زبان
کز رُخِ آن شاهِ جهان، فَرُّخ و فرخنده شدم
(کلیات شمس، فروزانفر، غزل ۱۳۹۳؛ هرمس، غزل ۱۳۰۰ ؛ قونیه، غزل ۲۶۶۴ ؛ شفیعی، غزل ۴۹۶)
واژهها
بیت ۱: بُدَم: بودم // دولت: اقبال و خوشبختی
بیت ۲: زَهره: جرأت و شجاعت // زُهره: ناهید که سیّارهای بسیار درخشان است // تابنده: درخشان و تابان
بیت ۳: سلسلهبندنده: سلسلهبند. (دیوانۀ) زنجیری
بیت ۴: دست: جنس و قماش، یا گروه و دسته // طَرَب: شادی // آکنده: پُر و سرشار
بیت ۵: نهای: نیستی // آغشته: غرق. مستغرق // افکنده: بر زمین افتاده. افتاده و خوار
بیت ۶: زیرکک: (زیرک + «ک» مُفیدِ تحقیر و توهین) زیرک و باهوش // گول: نادان // هول: (بر وزن گول) احمق و ابله // برکنده: جدا و دور
بیت ۷: شمع (کنایه) کسی که در کانون توجهِ دیگران باشد // قبلۀ جمع: کسی که محبوب و موردِ توجه دیگران باشد // نیام: نیَم. نیستم
بیت ۸: سر: بزرگ و رئیس // امرِ تو را بنده: بندۀ امر تو
بیت ۹: بال و پر: (کنایه) نیرو و قدرت // هَوَس: امید و آرزو
بیت ۱۰: مرا: به من // زآنکه: به سببِ آنکه. ازآنروکه // آینده: پیشرونده به سوی جلو. حرکتکننده به طرفِ کسی که در پیشِ رو قرار دارد
بیت ۱۱: بَرِ: کنارِ. پیشِ // نَقل کردن: جابهجا شدن. به جایی دیگر نقلِ مکان کردن // باشنده: ساکن و مُقیم
بیت ۱۲: چشمۀ خورشید: قُرصِ خورشید. ظاهراً این ترکیب اضافۀ تشبیهی است؛ خورشید به چشمه مانند شده است؛ زیرا همانگونه که از چشمه آب میجوشد، از خورشید نور میجوشد // سایهگه: جای سایه. نگاه کنید به توضیحات // گدازنده: ذوبکننده. ظاهراً ساختِ صفت فاعلی به معنی صفت مفعولی به کار رفته است، یعنی آبشده و گداخته شده و زار و نزار
بیت ۱۳: تابش: نور. درخشش // واشدن: باز شدن. گشاده شدن // اطلس: پارچۀ ابریشمی. دیبا // ژنده: کهنه
بیت ۱۴: لاف زدن. ادعا کردن. با افتخار گفتن // بَطَر: شادیِ بسیار. شادمانیِ فراوان // خربنده: کسی که شغلش کرایه دادنِ الاغ یا مراقبت از الاغ باشد (کنایه) بسیار حقیر و پست // خداونده: خداوند. پادشاه و رئیس (کنایه) بسیار بزرگ و باشکوه
بیت ۱۵: کاغد: کاغذ. نگاه کنید به توضیحات // بیحد: زیاد و فراوان // ماننده: مانند. شبیه
بیت ۱۶: دُژَم: غمناک و ناراحت // بِخَم: خمیده. کمانی // نورپذیرنده: نورپذیر. دریافتکنندۀ روشنایی
بیت ۱۷: مَلِک: پادشاه (استعاره) خدا // مُلک: پادشاهی و حکومت // مَلَک: فرشته
بیت ۱۸: سَبَق بُردن: سبقت گرفتن. پیشی گرفتن // زِبَرِ: بالایِ. فرازِ // هفت طَبَق: هفت آسمان // اَختَر: ستاره // رَخشنده: تابان. درخشان
بیت ۱۹: دوصد: دویست. خیلی زیاد. بسیار // تاه: لا. لایه // دوصد تاه: دارای لایههای زیاد. تودرتو (کنایه) بسیار عظیم // یوسفزاینده: پدیدآورندۀ یوسف
بیت ۲۰: شُهره: مشهور و معروف // قَمَر: ماه // خندنده: خندان و شادان
بیت ۲۱: شطرنج: ظاهراً به معنی «مُهرههای شطرنج» است // روان: حرکتکننده. متحرک // جمله: همه. سراپا // فَرُّخ: مبارک. خجسته
توضیحات
* این غزل بر وزن «مُفتَعِلُن مُفتَعِلُن مُفتَعِلُن مُفتَعِلُن» و در بحر «رَجَزِ مَطوی» سروده شده است. این وزن دارای ضربی تند و شتابان و برای رقص و پایکوبی بسیار مناسب است. مولانا علاقۀ زیادی به این وزن داشته و طبق شمارش دکتر توفیق سبحانی (ضمیمۀ کلیات شمس، چاپ قونیه، صص ۶۱-۶۰) پنجاه و چهار غزلِ زیبا در این وزن سروده است. گذشته از این وزنِ تند، رقصآور و نشاطبخش، قافیه و ردیف هم باعث شدهاند که موسیقی این غزل چشمگیرتر شود. افزون بر این، مولانا در این غزل به خوبی از موسیقی درونی هم بهره گرفته است و در غالب ابیات، در درونِ هر بیت به زیبایی از قافیه و ردیف استفاده کرده و موسیقیِ بسیار درخشانی به شعر خود بخشیده است.
* به نظر میرسد که این غزل سه بخش اصلی دارد: بخش نخست: این بخش فقط یک بیت دارد و آن هم بیت اول است. در این بیت مولانا به اختصار تمام وضعیتِ خود را، پیش و پس از ملاقات با شمس، به ما معرفی میکند. او پیش از دیدارِ شمس، «مُرده» و «گریه» بوده است و پس از این دیدار شگفتآور «زنده» و «خنده» و «دولت پاینده» شده است. از این بیت میتوان دریافت که مولانا شخصی اندوهناک و افسرده بوده و عشق او را شادمان و سرزنده و پاینده کرده است.
بخش دوم: این بخش شامل هفت بیت است، از بیت سه تا نُه. در این بیتها مولانا به روشنیِ تمام از آنچه که بین او و شمس گذشته است، پرده برمیدارد و به درخواستها، راهنماییها، فرمانها و انتقادهای شمس اشاره میکند و از کارهایی که خود، در راستای اجرای دستورهای شمس انجام داده است، سخن میگوید. این بیتها دارای ارزش فراوانی هستند؛ چراکه روشهای تربیتیِ شمس را بر ما آشکار میسازند. از این ابیات درمییابیم که شمس به شکلی شگفتآور، مولانا را از همۀ وابستگیهای مادی و معنوی و از همۀ پندارها و توهمها رهایی بخشیده و او را با منِ واقعیاش روبهرو کرده است. این ابیات به خوبی نشان میدهند که شمس هیچ مطلبِ تازه و اطلاعاتِ جدیدی به مولانا یاد نداده است، بلکه همۀ داشتههای کاذب و ضمایمِ نالازم را از او گرفته است و او را آزاد کرده است.
بخش سوم: این بخش بیت دوم و دوازده بیت پایانیِ غزل را شامل میشود. در این ابیات زیبا، مولانا از آثار و نتایجِ قمارِ عاشقانۀ خود با شمس سخن میگوید. از این ابیات درمییابیم که مولانا بر اثر اجرای فرمانها و درخواستهای شمس، بسیار شادمان، دلیر، چشمسیر، نو و درخشان شده و به حالتی رسیده است که از شدت شادی نه تنها در پوستِ خود، بلکه در همۀ دنیا هم نمیگنجیده است.
بیت دوم: کسی را چیزی بودن: این تعبیر که امروزه در زبان فارسی به کار نمیرود، به معنی «داشتنِ او آن چیز را» است؛ بنابراین تعبیر «مرا دیدۀ سیر است» به معنی «من دیدۀ سیر دارم» و تعبیر «مرا جان دلیر است» به معنی «من جان دلیر دارم» است.
بیت سوم: اسمِ فاعلِ مرکب: در زبان فارسی با استفاده از «بُنِ حال + نده» اسم فاعل میسازیم؛ برای نمونه اسم فاعلِ «گفتن، شنیدن و دیدن» میشود: «گوینده، شنونده و بیننده». اگر بخواهیم از مصدر مرکب، یا شِبهِ مرکب، اسم فاعل بسازیم، این کار را با استفاده از «اسم + بُنِ حال» انجام و میدهیم و معمولاً از پسوند «نده» استفاده نمیکنیم؛ مانند «دانشآموز، دانشجو» و نظایر آنها. مولانا در مواردی این قاعده را رعایت نکرده و در اسم فاعلهای مرکب، پسوند «نده» را آورده است. در این غزل دو نمونه از این هنجارشکنی را میتوان دید: در بیت سوم، «سلسلهبندنده» به جای «سلسلهبند» و در بیت ۱۶ «نورپذیرنده» به جای «نورپذیر» آمده است. این کار مولانا نوعی هنجارشکنی در عرصۀ «واژهسازی» است و نمونههای فراوانی در آثار او دارد.
بیت ششم: هول: استاد فروزانفر در جلد هفتم کلیات شمس (ص ۴۱۷) «گول و هول» را به نقل از فرهنگنویسان از اتباع دانستهاند و «هول» را به معنی «هولزده» گرفتهاند. استاد شفیعی کدکنی، در غزلیات شمس تبریز (صص ۷۲۰-۷۱۹) حدس زدهاند که کلمۀ «هول» با «هَول» عربی رابطهای ندارد و به معنی «دستپاچه و دستوپاگمکرده» است. به نظر میرسد که «گول و هول» با هم به معنی «نادان و ابله» هستند؛ زیرا در مصراعِ قبل، شمس به مولانا میگوید: «تو بسیار زیرک و دانایی و غرقِ تردید و خیال هستی». روشن است که مولانا در برابر چنین سخنی، میکوشد که خود را از دانستههای زائد و آگاهیهای غیر لازم تهی کند و به معنای مثبت کلمه «نادان و ابله» شود و سخنی از «هولزدگی و دستپاچگی» در میان نیست. معنای دومی که استاد شفیعی کدکنی آوردهاند، یعنی «دستوپاگمکرده» با این معنا تناسب دارد؛ یعنی کسی که بر اثر حیرتِ عاشقانه همۀ دانش و زیرکی خود را از دست داده است. نکتۀ دیگر این است که این کلمه بر وزن «گول» تلفظ میشود و مولانا در جایی دیگر آن را با «معزول» قافیه کرده است (کلیات شمس، غزل ۱۲۱۷).
بیت دوازدهم: منظور مولانا از «سایهگهِ بید» را نفهمیدم. با حدس و گمان عرض میکنم که درختِ بید، به سببِ شاخههای نازک و انبوهِ خود، سایهای خنک و تیره و عمیق دارد. مولانا در این بیت، خود را به «سایهگاهِ بید» مانند کرده است، از حیثِ تیرگی و تاریکیِ این سایهگاه. با این توضیح، معنی مصراع این است که «تو مانند خورشید روشنی و من مانند سایهگه بید تاریکم».در لغتنامۀ دهخدا نکتهای دربارۀ درخت بید آمده است که شاید کمکی به فهم این بیت بکند: «درختِ بید روشناییپسند است که به فراوانی جَست میدهد». شاید معنای سخن مولانا آن باشد که من مانند بید به طرفِ خورشیدِ وجودِ تو حرکت میکنم.
بیت پانزدهم: کاغد: مولانا در مواردِ متعددی این کلمه را به همین شکل، با «د» آورده و آن را با کلماتی مانند «حد، امجد، زد و آمد» قافیه کرده است. در این بیت، کاغذ به معنی کاغذهایی است که خواربارفروشها کالاهایی مانند شکر را در آنها میگذاشتند و به مشتریانِ خود میدادند. روشن است که این کاغذها رنگ و بوی کالایی را که در خود داشتند، پیدا میکردند. مولانا در این بیت خود را به کاغذ و معشوق را به شکر مانند میکند و میگوید: همانگونه که کاغذ بر اثر همنشینی با شکر شیرین میشود، من هم رنگ و بوی تو را گرفتهام و شاد و شیرین شدهام.
مرده بُدم، زنده شدم با صدای دکتر عبدالکریم سروش
مرده بُدم، زنده شدم با صدای استاد شهرام ناظری
fafathaliyan@gmail.com در بیت آخر در مورد "باش چو شطرنج روان،" منظور کسانی است که شطرنج بازی میکنند همانند آنها "خامش و خود جمله زبان" باش
مجید سلام خسته نباشید، انقلابی در درون من به وجود آورد. دمتون گرم
میثم عظیمی سایه گه بید در واقع همون خود درخت بید میتونه باشه که به اسم سایه بان به کار برده شده و چون به شکل افتاده هستش نمادی از افتادگی و ذوب شدگی بعد از متحول شدن شدید در او هستش .... البته این حدس من بود ممنون
میثم عظیمی سایه گه بید همون خود درخت بید میتونه باشه که بخاطر افتادگی و حالتش نمادی از تواضع و ذوب شدگی بعد از تحول شدید شاعر بوده البته این حدس من بود که گفتم ممنون