دلبرِ عیّار
(۱) به جانِ جملۀ مستان که مستم
بگیر، ای دلبرِ عیّار، دستم!
(۲) به جانِ جمله جانبازان که جانم
به جانِ رستگارانش که رَستم
(۳) عُطارِدوار دفترباره بودم
زبردستِ ادیبان مینشستم
(۴) چو دیدم لوحِ پیشانیِّ ساقی
شدم مست و قلمها را شکستم
(۵) جمالِ یار شد قبلۀ نمازم
ز اشکِ رَشکِ او شد آبدستم
(۶) ز حُسْنِ یوسفی سرمست بودم
که حُسْنش هر دَمی گوید اَلَستم
(۷) در آن مستی تُرَنجی میبُریدم
تُرَنج اینک درست و دست خَستم
(۸) مبادم سر! اگر جز تو سرم هست
بسوزا هستیام! گر بی تو هستم
(۹) تویی معبود، در کعبه و کنشتم
تویی مقصود، از بالا و پستم
(۱۰) شکارِ من بُوَد ماهیّ و یونس
چو حاصل شد، ز جَعْدَت شصت شستم
(۱۱) چو دیدم خوانِ تو، بس چشمسیرم
چو خوردم ز آبِ تو، زین جوی جَستم
(۱۲) برای طَبْعِ لَنگان، لنگ رفتم
ز بیمِ چشمِ بد، سر نیز بستم
(۱۳) همان ارزد کسی کهش میپرستد
زهی من که مر او را میپرستم
(۱۴) بِبُرَّید از کسی کهآخر بِبُرَّد
به سوی عدل بگْریزید ز استم!
(۱۵) چو ری با سین و تی و میم پیوست
بدین پیوند رو بنْمود «رُستم»
(۱۶) یقین شد که جماعت رحمت آمد
جماعت را، به جان، من چاکرستم
(۱۷) خَمُش کردم، شکارِ شیر باشم
که تا گوید شکارِ مفترستم
(کلیات شمس، فروزانفر، غ ۱۴۹۷، هرمس، غ ۱۲۵۴، قونیه، غ ۲۲۹۲ و ۲۳۰۰ ، شفیعی، غ ۵۵۳)
واژهها
بیت ۲: رَستن: نجات یافتن
بیت ۳: عُطارِدوار: مانندِ عطارد که پیشینیان آن را ستارۀ دانشمندان و دبیران میدانستند // دفترباره: عاشقِ خواندن و نوشتن. شیفتۀ مطالعه // زبردستِ کسی نشستن: بالا دستِ او قرار داشتن. از او برتر و بالاتر بودن
بیت ۵: آبدست: وضو. دستنماز
بیت ۷: خَستن: زخمی کردن
بیت ۸: مبادم: مرا مباد. امیدوارم برای من نباشد // سر: امید و آرزو، یا خواست و اراده // بسوزا: مخفف «بسوزاد» (فعل دعایی). امیدوارم که بسوزد
بیت ۹: کِنِشت: محلِ عبادتِ یهودیها. کنیسه
بیت ۱۰: جَعْد: (کنایه) زلف. گیسو // شَست: دام. تور
بیت ۱۱: چشمسیر: خشنود و خرسند. قانع و راضی
بیت ۱۲: طبع: معنای مناسبی پیدا نکردم// لنگان: افرادِ لنگ و شل // لنگ رفتن: خود را به لنگی زدن و مانند انسانهای لنگ راه رفتن
بیت ۱۴: بُریدن: جدا شدن // اِستم: ستم. ظلم و بیدادگری
بیت ۱۵: ری: حرف «ر» از حروف الفبا
بیت ۱۶: جماعت: کنار هم قرار گرفتن. به هم پیوستن
بیت ۱۷: ظاهرا “مُفتَرَس”: احتمالاً به معنی «دریده و پاره شده» است
تعلیقات
* این غزل زیبا، در نسخۀ قونیه، به شکل دو غزل جداگانه آمده است: غزل اول (غزل شمارۀ ۲۲۹۲) شامل هشت بیتِ نخستِ غزلِ ماست و غزل دوم (غزل شمارۀ ۲۳۰۰) با دو بیتِ اولِ غزلِ ما آغاز میشود و بقیۀ ابیاتِ آن دقیقاً مانند غزلِ ما، از بیت نهم به بعد است.
بیتهای سوم و چهارم: در این دو بیت، مولانا به تحوّل روحیِ خود، بر اثرِ ملاقات با شمس تبریزی، اشاره کرده است. بر اساس این ابیات، مولانا پیش از ملاقات با شمسِ تبریزی، ادیبی برجسته و دانشمند و «دفترباره» بوده است، امّا پس از ملاقات با شمس، مستی و بیخودی را بر دانشمندی و عاقلی ترجیح داده و دست از خواندن و نوشتن برداشته است. * در مناقب العارفین افلاکی (ج ۱/ صص ۸۸ – ۸۷) داستانی، درموردِ این دو بیت وجود دارد: «روزی حضرت مولانا فرمود که چون مولانا شمس الدّین از من این سؤال را بکرد، دیدم که از فرقِ سرم دریچهای باز شد و دودی تا قمّۀ عرش متصاعد گشت، همانا ترک درسِ مدرسه و تذکیر و صدارتِ مسند کرده، به مطالعۀ اسرارِ الواحِ ارواح مشغول شدند، چنانکه فرمود: عطاردوار دفترباره بودم …».
بیت ششم: ألَست: تعبیر «ألست» در این بیت، از قرآن کریم (سورۀ اعراف، آیۀ ۱۷۲) گرفته شده است. کلمۀ «ألستُ» که در اصل به معنای «آیا نیستم؟» است، در زبان فارسی به شکل اسم درآمده و در ترکیبهایی مانند «عهد الست و روزِ الست» به کار رفته است. این واژه به «پیمانِ ازلی خدا و انسان» اشاره دارد.
بیت هفتم: داستانِ زنان مصر که با دیدنِ زیباییِ حضرت یوسف، دست از ترنج نشناختند و دستانِ خود را به جای ترنج بریدند، در قرآن کریم، سورۀ یوسف، آیات ۳۰ تا ۳۲ آمده است؛ برای نمونهای از سخنان مولانا دربارۀ این ماجرا. نگاه کنید به دیوان شمس، غزلهای ۴۶۷ ؛ ۱۶۴۶ ؛ ۲۱۰۳٫
بیت دهم: داستانِ «زندانی شدنِ حضرت یونس در شکمِ ماهی»، در قرآنِ کریم (سورۀ صافات، از آیۀ ۱۳۹ به بعد) آمده است. مولوی، در این بیت، خود را به صیادی مانند کرده است که شصت شست (= تور) از زلف معشوق دارد و با این تورِ شگفت میتواند حضرت یونس و ماهیِ او را به دام بیندازد.
بیت یازدهم: مولانا در غزلِ معروفِ «مُرده بدم، زنده شدم» نیز به ما میگوید که بر اثرِ «دولتِ عشق» چشمانش سیر شدهاند:
دیدۀ سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زَهرۀ شیر است مرا، زُهرۀ تابنده شدم
(کلّیّات شمس، چاپ هرمس، غزل ۱۳۹۳)
بیت سیزدهم: ارزش هرکسی به اندازۀ مطلوب و محبوبِ اوست.
بیت پانزدهم: مولانا در این بیت میگوید: وقتی «ر» و «س» و «ت» و «م» به هم پیوستند، «رُستم» پدید آمد و البته مولانا میان «رَستم» (= نجات یافتم و رها شدم) و «رُستم» (پهلوانِ ملی ایران) پیوندی برقرار کرده است. به نظر میرسد که مولانا در این بیت به داستان تولدِ رستم اشاره دارد؛ وقتیکه با راهنماییِ سیمرغ، رودابه را مست میکنند و پهلوی او را میشکافند و رستم را بیرون میآورند، هنگامی که رودابه به خود میآید، میگوید:
«برستم» بگفتا: «غم آمد به سر». نهادند رستمش، نامِ پسر
(شاهنامۀ فردوسی، چاپ هرمس، ص ۱۳۹)
همانگونه که دیده میشود، در این بیت هم، وجه تسمیۀ رُستم به مناسبتِ آن است که رودابه میگوید: «رَستم». به هر حال منظور مولانا آن است که از به هم پیوستنِ حروف، کلمۀ «رُستم» پدید میآید و معنای ضمنی این مسأله آن است که اتفاقهای مهم و رویدادهای بزرگ در «جماعت» و «به هم پیوستن» رُخ میدهند.
بیت شانزدهم: به حدیث «ألْجَماعۀُ رَحْمَۀٌ و الْفُرْقَۀ عَذابٌ» اشاره دارد (احادیث و قصص مثنوی، ص ۱۲۸). مولانا به محتوای این حدیث اعتقاد تام دارد و بارها در آثار خود به آن استناد کرده است.
بیت هفدهم: معنای مصراع دوم این بیت را درنیافتم. در این مصراع سه مشکل مهم وجود دارد: ۱) کلمۀ «مفترس» را باید به صیغۀ اسم فاعل بخوانیم یا اسم مفعول؟، ۲) فاعلِ فعلِ “نمیگوید” کیست؟ و ۳) حرف «ت» در میانۀ «مفترس» و «م» چیست؟
دلبر عیار با صدای همایون شجریان
عباس میرزابابایی بیت اول.اعلامدموضع خودش است که مست است وبرای اثبات آن قسم خورده وخودرا نیز در زمره تمام مستان میداندوبه جان همه مستان ازجمله خودش قسم میخورد یعنی بی ارزشی جان عاشق مست در برابر معشوق دوم نتیجه مستی رهایی از محدوده ی عقل حسابگر ومحدود است که اونیز از زندان عقل رهایی یافته و.. سوم با یک فلاش بک به گذشته رفته ورزومه قبلی خودرا مطرح کرده که مانند عطارد صاحب دفتر وکتاب و شاگردانی بودم که بالای دست ادیبان وفضلا می نشستم .بااشراف به حقیفت هستی که در پیشانی ساقی دیدم از رس ومدرسه و.بریدم مست شده وقلم عقل را دربرابر عشق شکستم دراین بیت پیشانی ساقی را به لوح تشبیه کرده واشاره ای دارد به آنکه سرنوشت ب پیشانی نوشته شده چهارم اشاره به آیه قران دارد که هرجا روکنی خدا همانجاست وقبله محل روی آوردن واستقبال از دوست است پس جمال یار قبله نمازش واشک شوق یا هجران نیز آب وضویش شده پنجم با اشاره به داستان حضرت یوسف اثرات عشق روز افزون را بازگوکرده که این عشق ازلی بوده ودردل آدم نهاده شده و عاشق غرق شده ومحو تماشای جمال یار از خود بیخبر دست خویشرا مجروح میکند ولی متوجه نمیشود چون نیرویی فوق العاده قوی اورا ازخود بیخود کرده همان نیرویی که در ابتدای آفرینش ازاو سوال میکند( الست بربکم قالو بلی) هشتم ونهم خواسته اش را از حق بی سرودستار بودن میداند اگر ربه غیر فکر کند یا راهی را جز ره او برود چراکه معبود ومقصود او هموست دهم در نتیجه ذوب شدن در حقیقت وندیدن خویش بی محابا دل به دریا زده ویونس پیامبر را با که در شکم نهنگی غول پیکر اسیر است یکجا با کمند گیسوی یار شکار میکند چه شاه شکاری به نظربنده واژه شصت دراینجا به معنی تعداد نیست یا مقادیر بی نهایت که باز معنی مقدار وعدد را میدهد شاید اشاره مولانا به اراده و نیروی خداوندی وهمت و کوشش فرد است که توکل بر خدا وعملکرد انسان می تواند خارق العاده ولایق ناز شصت باشد یازدهم دادههای حق آنقدر ارزشمند است که چشم سیرم مصداق آیه ایاک نستعین دوازدهم برای اینکه ازچشم حسودان و...دور باشم شبیه مردم ساده یا پوک در آمدم وخود را به لباس آنان در آوردم تا از طعنه آنان دور باشم تنها رستم با نیروی یزدانی اش میتواند ازشر این شیاطین رهایی یابد یدالله مع الجماعه رحمت خداوند در اتحاد ولاهم بودن ویکدل بودن ایت ومن نیز چاکر مردمی این چنینم
اناهیتا شریفا ممنون از توضیحات