تا باد چنین بادا
(۱) معشوقه بهسامان شد، تا باد، چنین بادا!
کفرش همه ایمان شد، تا باد، چنین بادا!
(۲) مُلْکی که پریشان شد، از شومیِ شیطان شد،
باز آنِ سلیمان شد، تا باد، چنین بادا!
(۳) یاری که دلم خَستی، در بر رُخِ ما بستی
غمخوارۀ یاران شد، تا باد، چنین بادا!
(۴) هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سَردِهِ مهمان شد، تا باد، چنین بادا!
(۵) زآن طلعتِ شاهانه، زآن مَشْعَلۀ خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد، چنین بادا!
(۶) زآن خشمِ دروغینش، زآن شیوۀ شیرینش
عالَم شکرستان شد، تا باد، چنین بادا!
(۷) شب رفت، صَبوح آمد، غم رفت، فُتُوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد، چنین بادا!
(۸) از دولتِ مَحْزونان، وز هِمَّتِ مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد، چنین بادا!
(۹) عید آمد و عید آمد، یاری که رمید، آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۰) ای مُطرِبِ صاحبدل! در زیر مکن منزل!
کآن زُهره به میزان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۱) درویش فریدون شد، همکیسۀ قارون شد
همکاسۀ سلطان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۲) آن بادِ هوا را بین، ز افسونِ لبِ شیرین
با نای در افغان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۳) فرعونِ بدآن سختی، با آن همه بدبختی
نک موسیِ عمران شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۴) آن گرگِ بدآن زشتی، با جهل و فرامشتی
نک یوسفِ کنعان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۵) شمسُ الْحقِ تبریزی، از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۶) از «أسْلَمَ شیطانی»، شد نَفْسِ تو رَبّانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۷) آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اَشخاص همه جان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۸) بر روح برافزودی، تا بود، چنین بودی
فرِّ تو فروزان شد، تا باد، چنین بادا!
(۱۹) قهرش همه رحمت شد، زَهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد، تا باد، چنین بادا!
(۲۰) از کاخ چه رنگستش؟ وز شاخ چه تنگستش؟
این گاو چو قربان شد، تا باد، چنین بادا!
(۲۱) اَرضی چو سمایی شد، مقصودِ سنایی شد
این بود، همه آن شد، تا باد، چنین بادا!
(۲۲) خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد، چنین بادا!
(کلیات شمس، فروزانفر، غ ۸۲، هرمس، غ ۹۷، قونیه، غ ۳۱۹، شفیعی، غ ۴۴)
واژهها
بیت ۱: معشوقه: معشوق و محبوب (خواه زن باشد یا مرد) // بهسامان: مهربان و خوشرفتار
بیت ۲: مُلک: پادشاهی و حکومت // از: بر اثرِ. به سببِ // آنِ: ازآنِ. مالِ
بیت ۳: خَستن: زخمی و مجروح کردن. آزردن و اذیت کردن // رُخ: چهره // در بر رُخِ کسی بستن: (کنایه) او را طرد کردن و راندن // غمخواره: غمخوار. دلسوز و مهربان
بیت ۴: عیش کردن: لذت بُردن و کیف کردن // جدا: به تنهایی // نک: اکنون // سَردِه: ساقی
بیت ۵: طَلعت: چهرۀ زیبا // مشعله: مشعل. چراغ // چو میدان: (کنایه) بسیار روشن و پُرنور
بیت ۶: شیوه: عشوه و ناز // شکرستان: محلِ رُستنِ نیشکر (کنایه) بسیار شیرین و دلانگیز
بیت ۷: صَبوح: بامداد، یا شرابِ صبحگاهی // فُتُوح: شادی
بیت ۸: دولت: اقبال و نیکبختی // محزون: غمگین // مجنون: دیوانه // سلسله: زنجیر. نگاه کنید به توضیحات.
بیت ۹: رمیدن: فرار کردن // عیدانه: عیدی. پول یا هدیهای که به مناسبت عید به کوچکترها میدهند
بیت ۱۰: زیر: صدای زیر در موسیقی، مقابلِ «بَم» // در زیر منزل کردن: (کنایه) با صدای زیر آواز خواندن، یا ساز نواختن // زُهره: ناهید // میزان: ترازو. در ستارهشناسیِ قدیم میزان را منزلِ شرفِ زهره میدانستند // شدن: رفتن // زُهره به میزان شدن: (کنایه) مُساعد و مناسب شدنِ اوضاع
بیت ۱۱: درویش: فقیر و بینوا // فریدون شدن: (کنایه) توانگر و ثروتمند شدن // همکیسه: شریک // همکاسه: . کسی که از کاسۀ کسی دیگر غذا بخورد. میهمان
بیت ۱۲: افسون: تردستی و شیرینکاری // نای: نی // در افغان شدن: ناله و زاری کردن
بیت ۱۳: بدآن: با آن // سختی: سرسختی. خشونت و انعطافناپذیری
بیت ۱۴: فرامُشتی: فراموشی // یوسفِ کنعان: حضرت یوسف که در فرهنگِ اسلامی نمادِ زیبایی است (کنایه) بسیار زیبا
بیت ۱۵: درآمیختن: با صمیمیت و مهربانی با دیگران برخورد کردن. انس گرفتن با دیگران
بیت ۱۶: رَبّانی: خدایی. الاهی
بیت ۱۷: کونین: دو جهان. دنیا و آخرت // اشخاص: (جمعِ شخص) بدنها. جسمها
بیت ۱۸: برافزودن: افزایش دادن و زیاد کردن، یا غلبه و چیره شدن. نمیدانم // فَر: شکوه و عظمت // فروزان شدن: (کنایه) زیاد شدن و به نهایت کمال رسیدن
بیت ۱۹: قهر: خشم // شکرافشان: پخشکنندۀ شکر
بیت ۲۰: رنگ: نفهمیدم // تنگ: نفهمیدم. از دوستان ارجمند درخواست راهنمایی دارم.
بیت ۲۱: ارضی: زمینی // سمائی: آسمانی // شدن (مصراع اول، بار دوم): محقق شدن و حاصل شدن
بیت ۲۲: خاموش: خاموش باش // دستِ کسی را بربستن: (کنایه) او را اسیر و گرفتار کردن
توضیحات
* مطلع این غزل از حکیم سنایی غزنوی است و مولانا در بیت ۲۱، خود، نامِ سنایی را آورده و نشان داده که این شعر را از او گرفته است. بیتِ نخستِ شعرِ سنایی چنین است:
معشوق بهسامان شد، تا باد چنین باد!
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین باد!
(دیوان سنایی، چاپ استاد مدرس رضوی، ص ۸۳۸)
مولانا با اشعار سنایی انسی تمام داشته و به نظر میرسد که بسیاری از اشعار او را در حافظۀ خود داشته و در ضمن سماع، آنها را میخوانده است. مولانا گاه مطلعِ غزلی از سنایی را میگرفته و ابیاتی چند در همان وزن و قافیه میسروده و غزلی جدید پدید میآورده است و گاه به استقبالِ اشعار سنایی میرفته است و گاهی هم در وزن، یا قافیه مختصر تفاوتی ایجاد میکرده است؛ برای مثال در همین غزل مورد بحث، مولانا با افزودنِ «الف» به پایان ردیف، وزنِ غزل را زیباتر کرده است. غزل سنایی ده بیت و غزل مولانا بیست و دو بیت دارد.
* غزل سنایی، بدون هیچ تأویلی دربارۀ این موضوع است که معشوقِ او بدخو، بیوفا و جفاکار بوده و اکنون سربهراه و صالح شده و همین مسأله باعثِ شادمانی و شکرگزاریِ شاعر گشته است. غزلِ مولانا، ظاهراً دربارۀ «شمس تبریزی» است؛ زیرا تعبیرهای زیادی در غزل هست که آنها را تنها بر شمس میتوان تطبیق داد و نه بر هیچ کس دیگر؛ تعبیرهایی مانند «طلعت شاهانه، خشم دروغین، شیوۀ شیرین، یاری که رمید» و نظایر آنها مؤیدِ آناند که این شعر دربارۀ شمسِ تبریزی است و البته برخی از تعبیرها هم ذهنِ مخاطبِ کنجکاو را از شمس منصرف میکنند، مانند تعبیر «بهسامان شد» و نیز «کفرش همه ایمان شد». اگر این تعبیرِ دوم را به معنای «از کفر دست برداشت و مسلمان شد» بگیریم، به هیچ وجه با شمس مناسبت ندارد، ولی اگر آن را به این معنا بدانیم که «کفرِ او عین ایمان شد»، کاملاً با نگاهی که مولانا به شمس و دیگر اولیا دارد، جور درمیآید. در بیت ۱۹ هم تعبیر «قهرش همه رحمت شد» را داریم که به معنی این است که خشمها و قهرهای او درواقع عینِ لطف و محبت هستند. مجموعاً میتوان گفت که احتمالاً منظور از «معشوق» کسی جز «شمس تبریزی» نیست و نام او در بیت ۱۵ نیز همین حدس را تأیید میکند. همانگونه که میدانیم، مولانا و شمس در سال ۶۴۲ به هم برخوردند و مدت یک سال و نیم با هم بودند و بعد شمس، چند ماهی مولانا را ترک کرد و به دمشق رفت. او به درخواستِ مولانا باز به قونیه برگشت و آن دو یارِ دلداده یک سالی با هم بودند و پس از آن شمس برای همیشه از زندگیِ ظاهری مولانا ناپدید شد و تا امروز هیچ خبری از او در دست نیست. به نظر میرسد که مولانا این غزل را پس از بازگشت شمس به قونیه، بعد از سفرِ او به دمشق، سروده است.
بیت دوم: مولانا در این بیت به داستانی معروف که در بسیاری از کتابهای قصصِ قرآن و تفسیر و تاریخ آمده، اشاره کرده است. طبق این داستان، یک دیو، به نام صَخرِ جنّی، با فریب و نیرنگ، انگشترِ حضرت سلیمان را به دست میآورد و با یاری گرفتن از نیروی آن انگشتر، به جای سلیمان، بر تخت پادشاهی مینشیند. بدین ترتیب سلیمان از تخت دور میشود و در بیابان به توبه و تضرّع میپردازد. دیوِ نابکار با اندیشههای نادرست و رفتارهای زشتِ خود، امورِ کشور را به هم میریزد و باعثِ ناراحتی و بدگمانیِ مردم میشود. دیو برای آنکه خود را از این مهلکه نجات بدهد، میگریزد و انگشترِ سلیمان را به دریا میافکند. به فرمان خداوند، یک ماهی آن انگشتری را میبلعد، ماهیگیری آن ماهی را شکار میکند و آن را به حضرت سلیمان میدهد. حضرت سلیمان انگشتریِ خود را مییابد و باز بر تختِ سلیمان مینشیند (شرح مثنوی، دکتر سید جعفر شهیدی، جلد ۳، ص ۱۵۲). این داستان امکاناتِ فراوانی برای تفسیر و تأویل در خود دارد و عارفان و شاعران، برای تصویرسازی و نیز برای تبیین اندیشههای خود، فراوان از آن استفاده کردهاند. برای نمونههایی از برداشتهای مولانا از داستان «سلیمان و دیو و انگشتری»، نگاه کنید به مثنوی، د ۱/ از بیت ۳۶۱۸ به بعد و د ۴، از بیت ۱۲۶۴ به بعد.
بیت هشتم: ظاهراً منظور از «سلسله» زنجیری است که با آن یک دیوانه، یا زندانی را به بند میکشیدند و «جنبان شدنِ سلسله» به معنی «تکان خوردن و به حرکت آمدنِ زنجیر» و احتمالاً کنایه است از «آزاد شدنِ زندانی، یا دیوانه». ممکن است به معنی «حرکت کردنِ زنجیر بر اثر رقصیدنِ شخص باشد که نشانۀ نهایت شادمانی و طرب است». مطمئن نیستم.
بیت دهم: در زیر منزل مکن: همانگونه که در واژهنامه گفتیم، «در زیر منزل کردن» به معنی «با صدای زیر آواز خواندن، یا ساز نواختن» است؛ بنابراین «در زیر منزل مکن» به معنی «آوازی شورانگیز و زیبا بخوان» است، اما با توجه به تعبیرِ «زُهره به میزان شد» در مصراع دوم، میتوان گفت که تعبیر «در زیر منزل مکن» ایهامی به این معنا هم دارد که «ای مطرب! از زُهره که مطربِ فلک است، پیروی کن و همانگونه که او به اوجِ شرفِ خود رسید، تو هم در پستی و اندکپایگی درنگ نکن و به سوی تعالی و کمال برو».
بیت یازدهم: فریدون پادشاهِ نامدارِ ایرانی است که داستان او به تفصیل در شاهنامۀ حکیمِ فرزانۀ طوس آمده است. فریدون، در این بیت نمادِ «توانگری و بینیازی» است.
ــ قارون مردی ثروتمند، متکبر و کافر بود که در زمان حضرت موسی زندگی میکرد و به فرمان خدا با همۀ داراییهایش به قعر زمین فرورفت (سورۀ قصص، آیۀ ۸۱). قارون در بیت مورد نظر، نمادِ «توانگری و بینیازی» است و بارِ معناییِ مثبتی دارد.
بیت چهاردهم: دکتر شفیعی کدکنی، در غزلیات شمس تبریز، ص ۲۰۱، فرمودهاند که کلمۀ «زشتی» را باید به صورت «زُشتی» تلفظ کنیم، به معنای «تندخویی و خشمگینی» و برای اثبات نظرِ خود، به نمونههایی از اشعار مولانا و ترجمههای قرآن استناد کردهاند. به نظر میرسد که حدسِ آن استاد یگانه درست نیست و این کلمه همان «زِشت»، در برابر «زیبا» است؛ زیراکه در مصراع دوم تعبیر «یوسف کنعان» را داریم. به نظر میرسد که مولانا «گرگِ زِشت» را در برابر «یوسف کنعان» که نماد «زیبایی» است، قرار داده است.
بیت شانزدهم: «أسلَمَ شیطانی»: این تعبیر از حدیثی معروف گرفته شده که به شکلهای مختلف در کتابهای حدیث نقل شده است. طبق این حدیثها، پیامبر اسلام فرمودند: «هرکسی شیطانی دارد». از ایشان پرسیدند: «آیا شما هم برای خود شیطانی دارید»، فرمودند: «آری من هم شیطانی دارم، ولی من شیطانِ خودم را مسلمان کردهام» (برای مآخذ این حدیث. نگاه کنید به «احادیث و قصص مثنوی، از استاد فروزانفر، به اهتمام دکتر حسین داودی، ص ۴۳۲). معنای این جملۀ عمیق آن است که در هر انسانی هیجانات منفی و سویههای تاریکی وجود دارد و باید بکوشد از آنها به بهترین شکلی بهره ببرد. مولانا از این حدیث نکات نیکویی را استنباط کرده است. برای نمونه. نگاه کنید به مثنوی، دفتر ۵/ از بیت ۲۸۷ به بعد.
بیت بیستم: معنای مصراع اول را نفهمیدم. با حدس و گمان مطلبی را عرض میکنم و از دوستان فاضلم درخواست یاری دارم. ظاهراً ترتیبِ عادی این بیت چنین است: «چو این گاو قربان شد، او را از کاخ چه رنگ و از شاخ چه تنگ است»؟ احتمالاً میخواهد بگوید: «اگر گاوی قربانی شود، به زیباییهای کاخ و نیروی شاخش توجهی ندارد؛ یعنی اگر کسی نفس خود را قربان کند، یا قربانی معشوق شود، زیباییها و قدرتها و تجملهای دنیایی در نظر او سر و بیفروغ میشود». اگرچه این حدس درست به نظر میرسد، ولی ساختارِ دستوریِ جملۀ نخست، کمی غریب است. باید بیشتر تأمل کرد.
ــ قربان شدنِ گاو: آنگونه که در قرآن کریم (سورۀ بقره، آیات ۶۷ تا ۷۳) آمده است، در زمانِ حضرتِ موسی، درموردِ یک قتل، اختلاف بزرگی بین بنیاسرائیل پیش آمد. حضرت موسی، به فرمانِ خدا، به آنها دستور داد که گاوی را سر بِبُرّند و یکی از اعضای آن گاوِ کُشته شده را، احتمالاً دُمِ آن را، بر مقتول بزنند، تا زنده شود و نامِ قاتل خود را بگوید. مولانا از این داستان برای تبیین اندیشههای عرفانی خود، بسیار بهره برده است. به نظرِ او «گاو» نماد «نفس» است و تا وقتی که این گاو قربانی نشود، شخص به کمال نمیرسد (برای نمونهای از سخنان مولانا در این باره. نگاه کنید به. مثنوی، د ۳/ ۲۵۱۲ – ۲۵۰۷).
تا باد چنین بادا با صدای دکتر عبدالکریم سروش
خواننده : الهه/شهیدی
تصنیف : شود آیا که نسیم بهاری
آواز : معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
آهنگ/تنظیم : خالقی
دستگاه/مایه : ابوعطا
قطعه: «عیدانه»
خواننده: علیرضا عصار
آهنگساز: فواد حجازی
کلام: مولانا
سال انتشار: ۱۳۷۷
تا باد چنین بادا
با اجرای برادران توکلیان
آهنگساز: مهرداد توکلیان
تار: میلاد توکلیان
منبع: کانال بزرگ موسیقی
شهرزاد تبریز خراسان شد یعنی چی؟
شهرزاد سلام استادبزرگوار . کاشکی لطف کنید و بیت پانزدهم زو هم تفسیربفرمایید.
بی نام سلام ، وقتتون بخیر باشه ، عذر میخوام معنی تا باد چنین بادا چیست؟
نفیس شود ایا که نسیم بهاری و دیگر شعر هایی که دکلمه دارمد را لطفا متنشان را بگذارید. متشکرم