قوتِ جان
هرکه روی زمین، زیبایی را بداند، زشتی درست میکند.
هرکه بداند که خوبی خوب است، بدی درست میکند؛
چونکه بود و نبود با هم پیدا میشوند
سخت و آسان مکمّلِ یکدیگرند
دراز و کوتاه همدیگر را شکل میبخشند
بالا و پست به همدیگر وابستهاند
نت و صدا با هم موسیقی را میسازند
پیش و پس به دنبال همدیگر میآیند
از اینجاست که جانِ دانا، بی آنکه دست به کاری بزند، کارها میکند
بی آنکه چیزی بگوید، یاد میدهد.
چیزهای این جهان هستی دارند، هستند، نمیشود آنها را ندیده گرفت.
داشتن و تصاحب نکردن
کاری کردن و ادعایی بر آن نداشتن
کاری کردن و دست از آن برداشتن؛
همان رها کردنش
چیزی است که آن را به ماندن وامیدارد.
لائو زه (دائو ده جینگ، ترجمه ع. پاشایی، صص ۱۸-۱۷)