پیامهای زیبا از عارفان تذکره الاولیاء
ــ خدای را مرداناند که همه زنده بدو هستند و پاینده به مشاهدۀ او؛ اگر یک لحظه از مشاهدۀ حق بازمانند، جان از ایشان برآید؛ بدو خسبند و بدو خورند و بدو گیرند و بدو روند و بدو بینند و بدو شنوند و بدو باشند. (ابوالحسین نوری، ص ۴۶۷)
ــ تصوّف آزادی است و جوانمردی و ترکِ تکلّف و سخاوت. (ابوالحسین نوری، ص ۴۷۴)
ــ علامتِ سعادت آن است که مُطیع باشی و میترسی که مبادا مردود گردی، و علامتِ شقاوت آن است
که معصیت میکنی و امید داری که مقبول باشی. (ابوعثمان حیری، ص ۴۸۱)
ــ آدمیان بر اخلاق خویشاند، تا مادام که خلاف هوای ایشان کرده نیاید و چون خلاف هوای ایشان کنند، جملۀ خداوندانِ اخلاقِ کریم خداوندانِ اخلاقِ لئیماند. (ابوعثمان حیری، ص ۴۸۲)
ــ اگر کسی بیست سال در شیوۀ نفاق قدم زند و در این مدّت برای نفع برادری یک قدم بردارد، فاضلتر از آن که شست سال عبادت به اخلاص کند از برای نجاتِ نفسِ خود. (ابن عطا، ص ۴۹۱)
ــ همّتِ هر یکی از خلق به حدِ خویش است؛ بسته آناند که در آناند. (ابن عطا، ص ۴۹۲)
ــ به ظاهر با خَلْق باش و به باطن با حق. (ابن عطا، ص ۴۹۵)
ــ بلندی نیافت آن که یافت، الّا به خوی خوش. (ابن عطا، ص ۴۹۶)
ــ غایت تواضع آن است که از خانه بیرون آیی و هر که را ببینی، چنان دانی که بهتر از توست. (یوسف ابن اسباط، ص ۵۰۳)
ــ هر که را سیری به طعام بُوَد، همیشه گرسنه بُوَد. (ابویعقوب نهرجوری، ص ۵۰۷)
ــ هر که را توانگری به مال بُوَد، همیشه درویش بُوَد. (ابویعقوب نهرجوری، ص ۵۰۷)
ــ تصوّف آن است که هیچ چیز مِلکِ تو نباشد و تو مِلکِ هیچ چیز نباشی. (سمنون محب، ص ۵۱۴)
ــ سیزده حج به توکّل کردم. چون نگه کردم، همه بر هوای نَفْس بود؛ ازآنکه مادرم گفت: «سبوی آب آر»،
بر من گران بود. دانستم که آن حج بر شَرَهِ نَفْس بود. (ابومحمد مرتعش، ص ۵۱۵)
ــ کسی که خدا او را توفیق دهد که مخالفتِ هوا کند، او بزرگتر از آن بُوَد که در آب و در هوا برود. (ابومحمد مرتعش، ص ۵۱۶)
ــ عجب دارم از آن که به هوای خود به خانه خدا رود و زیارت کند، چرا قدمی بر هوای خود ننهد تا به خدا رسد؟ (محمد ابن فضل، ص ۵۱۹)
ــ اسلام به چهار چیز از شخص مُفارقت کند: یکی آن که عمل نکند بدانچه داند، دوم آن که عمل کند بدانچه نداند، سوم آن که نجویَد آنچه نداند، چهارم آن که مردمان را منع کند از آموختن. (محمد ابن فضل، ص ۵۱۹)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰