پیامهای عارفانه از بایزید بسطامی (۱)
ــ اگر صَفوَتِ آدم، و قُدسِ جبرئيل، و خُلَّتِ ابراهيم، و شوقِ موسی، و طهارتِ عيسی، و محبتِ محمّد به تو دهند، زينهار كه راضی نشوی و ماورای آن طلبی؛ كه ماورای اين كارهاست. (ص ۱۷۰)
ــ صاحبِ همّت باش و سر به هيچ فروميار؛ كه به هرچه فروآيی، بدان محجوب گردی. (ص ۱۷۰)
ــ كسی كه به نفسِ خويش محجوب است، اگر سيصد سال به روزه باشد و نماز كند، يك ذرّه بوی حقيقت نيابد. (ص ۱۷۳)
ــ به صحرا شدم، عشق باريده بود و زمين تر شده. چنانكه پای به برف فروشود، به عشق فرومیشد. (ص ۱۸۳)
ــ حق تعالی مرا در دو هزار مقام، در پيش خود حاضر كرد و در هر مقامی مملكتی بر من عرضه كرد. من قبول نكردم. به آخر مرا گفت: «ای بايزيد! چه ميخواهی»؟ گفتم: «آنكه هيچ نخواهم». (ص ۱۸۷)
ــ سی سال بود تا من میگفتم: «چنين كن و چنين ده»! چون به قدمِ اولِ معرفت رسيدم، گفتم: «الهی! تو مرا باش و هرچه خواهی كن»! (ص ۱۸۸)
ــ اگر هشت بهشت را در كلبۀ ما بگشايند و ولايت هر دو سرای را به ما دهند، هنوز بدان يک آه كه در سحرگاه، بر يادِ شوق او، از جانِ ما برآيد، ندهيم. بلكه يک نفس كه به دردِ او برآريم، با مُلْکِ هژده هزار عالَم برابر نكنيم. (ص ۱۸۹)
ــ چهل سال روی به خَلْق آوردم و ايشان را به حق خواندم و كس اجابت نكرد. روی از ايشان بگردانيدم و به حضرت رفتم، همه را پيش از خود آنجا ديدم. (ص ۱۸۹)
ــ از بايزيدی بيرون آمدم، چون مار از پوست؛ پس نگه كردم، عاشق و معشوق را يكی ديدم كه در عالَمِ توحيد، همه يكی توان ديد. (ص ۱۸۹)
ــ مدتی گردِ خانه [کعبه] طواف میكردم، چون به حق رسيدم، خانه را ديدم كه گِرْدِ من طواف میكرد. (ص ۱۹۰)
ــ توبه از معصيت يكی است، و از طاعت هزار. (ص ۱۹۰)
ــ يک ذرّه حلاوتِ او، در دلی، بهتر از هزار قصر، در فردوسِ اعلی. (ص ۱۹۱)
ــ هركه بی همه باشد، با همه باشد. (ص ۱۹۲)
ــ اين قصه را اَلم بايد؛ كه از قلم هيچ نيايد. (ص ۱۹۲)
منبع: تذکره الاولیاء، از عطار نیشابوری، تصحیح محمد استعلامی. انتشارات زوار. ۱۳۷۰