آرزو
(۱) بنْمای رُخ! که باغ و گلستانم آرزوست
بگْشای لب! که قندِ فراوانم آرزوست
(۲) ای آفتابِ حُسن! برون آ دَمی ز ابر!
کآن چهرۀ مُشَعْشَعِ تابانم آرزوست
(۳) بشْنیدم از هوای تو آوازِ طبلِ باز
باز آمدم، که ساعدِ سلطانم آرزوست
(۴) گفتی ز ناز: «بیش مرنجان مرا، برو»!
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست
(۵) وآن دَفع گفتنت که «برو! شه به خانه نیست»
وآن ناز و باز و تندیِ دربانم آرزوست
(۶) در دستِ هرکه هست، ز خوبی قُراضههاست
آن مَعدنِ مَلاحت و آن کانم آرزوست
(۷) این نان و آبِ چرخ چو سیل است بیوفا
من ماهیام، نهنگم، عُمّانم آرزوست
(۸) یعقوبوار واأسَفاها همیزنم
دیدارِ خوبِ یوسفِ کنعانم آرزوست
(۹) والله که شهر، بی تو، مرا حَبْس میشود
آوارگیّ و کوه و بیابانم آرزوست
(۱۰) زین همرهانِ سُستعناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رُستمِ دستانم آرزوست
(۱۱) جانم ملول گشت ز فرعون و ظلمِ او
آن نورِ روی موسیِ عِمرانم آرزوست
(۱۲) زین خَلقِ پُر شکایتِ گریان شدم ملول
آن هایهوی و نعرۀ مستانم آرزوست
(۱۳) گویاترم ز بلبل، امّا ز رَشکِ عام
مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
(۱۴) دی شیخ، با چراغ، همیگشت گِردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
(۱۵) گفتند: «یافت مینشود، جُستهایم ما».
گفت: «آنکه یافت مینشود، آنم آرزوست».
(۱۶) هرچند مُفْلِسم، نپذیرم عقیقِ خُرْد
کانِ عقیقِ نادرِ ارزانم آرزوست
(۱۷) پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکارصنعتِ پنهانم آرزوست
(۱۸) خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پیِ ارکانم آرزوست
(۱۹) گوشم شنید قصّۀ ایمان و مست شد
کو قِسْمِ چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست
(۲۰) یک دست جامِ باده و یک دست جَعْدِ یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
(۲۱) میگوید آن رباب که مُردَم ز انتظار
دست و کنار و زخمۀ عثمانم آرزوست
(۲۲) من هم ربابِ عشقم و عشقم ربابی است
وآن لطفهای زخمۀ رحمانم آرزوست
(۲۳) باقیِّ این غزل را، ای مطربِ ظریف!
زینسان همیشمار! که زینسانم آرزوست
(۲۴) بنْمای شمس مَفْخَرِ تبریز، رو ز شرق!
من هدهدم، حضورِ سلیمانم آرزوست
(کلیات شمس، فروزانفر: غ ۴۴۱؛ هرمس: غ ۳۷۲؛ قونیه: غ ۵۶۴؛ شفیعی: غ ۱۳۴)
واژهها
بیت ۲: مُشَعْشَع: درخشان و تابان
بیت ۳: طبلِ باز: طبلی که هنگام فراخواندن، یا پرواز دادنِ باز آن را مینواختهاند
بیت ۵: دفع گفتن: دستدست کردن. امروز و فردا کردن. از سرِ خود وا کردن // تندی: خشم و بداخلاقی
بیت ۶: قُراضه: بُرادهها و ریزههای طلا (کنایه) چیز بسیار اندک و ناچیز // مَلاحت: نمک. ملیح بودن // کان: معدن
بیت ۷: چرخ: آسمان // عُمّان: (کنایه) دریای بزرگ
بیت ۸: یعقوبوار: مانند حضرت یعقوب // واأسَفاها زدن: فریاد و فغان سر دادن. دریغ و افسوس گفتن // دیدار: چهره. صورت
بیت ۹: حَبْس: زندان
بیت ۱۰: زین: از این // سُستعناصر: بسیار ضعیف و ناتوان
بیت ۱۱: ملول: خسته و رنجیدهخاطر
بیت ۱۳: گویا: ناطق. سخنگو // رَشک: حسادت // عام: عموم مردم، یا مردمِ عامی // مُهر بر دهان بودن: (کنایه) ساکت و خاموش بودن
بیت ۱۶: مُفْلِس: ورشکسته. بسیار فقیر و نیازمند // خُرْد: کوچک و حقیر. بیارزش
بیت ۱۷: آشکارصنعت: خدا که آفرینش او آشکار است
بیت ۱۸: آز: حِرص. زیادهخواهی
بیت ۱۹: قِسْم: نصیب. بهره
بیت ۲۰: جَعْد: زلف. مو
بیت ۲۱: زخمه: مِضراب. وسیلهای کوچک که با آن ساز مینوازند
بیت ۲۲: ربابی: نوازندۀ رباب // رحمان: خدای بسیار مهربان
بیت ۲۳: زینسان: اینگونه. به این شیوه
بیت ۲۴: مَفخَر: مایۀ افتخار
چند نکته دربارۀ غزل «آرزو»
* این غزل زیبا یکی از درخشانترین شعرهای مولانا و بلکه یکی از عالیترین نمونههای شعر فارسی است و از نظرِ صورت و معنا در عالیترین حدّ خلاقیتِ هنری است. آرزوهای مولانا در این غزل، بیانگرِ روحِ حماسیِ شکوهمندِ آن انسانِ والا هستند. روحِ مولوی روحی حماسی و شکوهمند است و در عرفانِ او خبری از ذلت و حقارتِ انسان نیست؛ ازاینرو عرفانِ مولوی نیز «عرفانی حماسی» است. از همۀ آرزوهای او بوی بلندهمّتی و کرامتِ نفس به مشام میخورد. در میانِ آرزوهای او هیچ خبری از آرزوهای حقیرِ پیشپاافتادۀ روزمره دیده نمیشود. همۀ خواستههای او والا و باشکوه و عظیماند. او در آرزوی «معدنِ زیبایی و ملاحت»، «دریای بزرگ»، «شیرِ خدا و رستمِ دستان»، «رقص در میانۀ میدان»، «صورتِ ایمان» و «زخمۀ رحمان» است و از «قُراضههای زیبایی، همرهانِ سستعنصر، جوهای کوچک، خَلقِ پُر شکایت گریان و عقیقِ خُرد» بیزار و گریزان است.
بیت سوم: در قدیم برای شکار کردن، از بعضی پرندهها مانند شاهین و باز استفاده میکردهاند. فرایندِ رام کردنِ بازِ وحشی، بسیار پیچیده و دقیق بوده است و در اثر این فرایندِ رامسازی، بازِ وحشی چنان پرورش پیدا میکرده که از دستِ صاحبِ خود غذا میگرفته، بر ساعدِ او مینشسته و حیواناتی مانندِ خرگوش را چنان با مهارت و ظرافت شکار میکرده است که پوستِ لطیف و گرانبهای آنها آسیب نبیند. از قدیم کتابهایی مفصّل دربارۀ تربیت باز نوشته شده است، مانند بازنامه، از نَسَوی. مولانا یا به طور مستقیم با «باز» آشنا بوده و یا از طریق کتابها، اطلاعاتِ دقیقی از روش تربیتِ باز و شیوۀ شکارِ آن داشته است و به گستردگی از واژهها و اصطلاحاتِ مربوط به باز برای تصویرسازی و خیالبندی بهره گرفته است؛ برای نمونه او از «طبلِ باز، بستنِ چشمِ باز، نشستنِ باز بر ساعدِ سلطان» و مسائلی مانندِ آنها در اشعار خود یاد کرده است. به نظرِ او انسان مانند شاهبازی است که جایِ حقیقیِ او دستانِ پُر مهرِ خداوند است و این شاهباز باید فقط از دستِ پادشاهِ خود غذا بگیرد و به فرمانِ او شکار کند. مولوی در مثنوی (د ۲/ ۳۵۰-۳۲۳) به زیباییِ تمام دربارۀ این موضوع سخن گفته است.
بیت دهم: منظور از «شیر خدا» امام علی ابن ابیطالب است که در فرهنگِ اسلامی نمادِ عرفان و شجاعت و دانش و عدالت و بلاغت و همۀ ویژگیهای عالیِ اخلاقی است. مولوی ارادتِ فراوانی در حقِّ امام علی دارد و در دیوان شمس و مثنویِ معنوی با احترامِ فراوان و بلکه با شیفتگیِ بسیار زیاد از او یاد میکند. اوجِ ارادتِ مولوی به امام علی را در داستان «اخلاص عمل» در دفتر اولِ مثنوی میتوان دید. ستایشهای مولوی از امام علی در زبان فارسی کمنظیر است و کمتر کسی توانسته است، از امام علی، با چنین عبارات بلند و عاشقانهای سخن بگوید. از نظر مولوی، امام علی نمادِ انسانِ کامل و شخصِ آرمانی است.
– رستمِ دستان، پهلوانِ بیمانندِ ایرانی در شاهنامi است. رستم نیرومندیِ تن و صفای باطن و پاکیزگیِ اخلاق را با هم جمع دارد و حضور او رنگ و بویی ویژه به بخش پهلوانی شاهنامه بخشیده است. از بررسیِ دقیقِ دیوانِ شمس میتوان به روشنی دریافت که مولوی با شاهنامۀ فردوسی به خوبی آشنا بوده و اندوختۀ خوبی از داستانها و اسطورههای ایرانِ پیش از اسلام در ذهن داشته است. بهرهگیریِ گستردۀ مولوی از عناصرِ گوناگونِ فرهنگِ ایرانیِ پیش از اسلام به خوبی این نکتۀ مهم را اثبات میکند. در بین شخصیتهای شاهنامه، رُستم یکی از محبوبترین شخصیتها در نزدِ مولوی است و او بیش از چهل بار، با زیبایی تمام، از رُستم نام برده است. مولوی گاه رُستم را نمادِ «انسانِ کاملِ حماسی» به شمار میآورد.
بیتهای چهاردهم و پانزدهم: این دو بیت از مشهورترین شعرهای مولانا هستند و ظاهراً اصلِ این داستان به دیوجانس، حکیم یونانی، منسوب است. مولانا این داستان را با تفصیل بیشتری در مثنوی (د ۵/ ۲۸۹۵ – ۲۸۸۶) به نظم درآورده است. از داستان مثنوی معلوم میشود آن «انسانِ آرمانی» که شیخ، چراغ به دست، دنبال او میگشته است، کسی است که خشم و شهوت خود را مهار کرده باشد.
بیت هفدهم: نشانهها و آثارِ خدا آشکار است، اما خودِ او دیده نمیشود؛ ازاینرو مولانا خداوندِ مهربان را «آشکارصنعتِ پنهان» میخواند.
بیت هجدهم: در این بیت، معنای کلمۀ «ارکان» را، با وجود فحصِ فراوان، درنیافتم؛ لذا معنای مصراع دومِ این بیت بر من روشن نشد.
بیت بیست و یکم: مولانا در این بیت به نامِ یکی از مطربان و قوّالانِ مجالسِ سماعِ خود؛ یعنی شرفالدّین عثمان اشاره کرده است.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای زندهیاد احمد شاملو
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای دکتر عبدالکریم سروش
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای دکتر ناصر مهدوی
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای استاد دولتمند خالُف (با لهجۀ تاجیکی)
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای استاد شهرام ناظری
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست با صدای جناب آقای حامد نیک پی
قطعه:«انسانم آرزوست»
خواننده: علیرضا عصار
آهنگساز: فواد حجازی
شعر: مولانا
سال انتشار: ۱۳۷۷