نامههای کودکان به خدا
متن زیر از از کتاب «نامههای بچهها به خدا» که حاوی نامههای واقعی تعدادی از کودکان آمریکایی به خداست، گرفته شده است؛ کتابی که به دلیل لطافت و صداقتِ کودکانهاش به زبانهای گوناگون، از جمله فارسی، ترجمه شده است. چند نامه از این کتاب را با هم میخوانیم:
۱. لازم نیست که نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان رو نگاه میکنم.
۲. فکر میکنم دستگاه منگنه یکی از بزرگترین اختراعات تو باشه.
۳. اسم من سیمونه. اسمم از انجیله. هشت سال و نیم دارم. ما در خیابون پارک زندگی میکنیم. یه سگ دارم که اسمش باستره. یه همستر کوچولو داشتم که از خونه بیرون رفت و فرار کرد. من برای سنم کوچیکم. سرگرمیهای من شنا، بولینگ و مطالعه است. من یه آزمایشگاه کوچیک، یه کلکسیونِ سکه و یه کلکسیونِ ماهیهای استوایی دارم. در حال حاضر سه نوع از اونا رو دارم. خوب فکر میکنم که خیلی حرف زدم. خداحافظ
۴. بعضی وقتها بهت فکر میکنم، حتی وقتی دعا نمیکنم.
۵.شرط میبندم که برای تو خیلی سخته که به همۀ آدمها در همه جای دنیا عشق داشته باشی؛ خانوادۀ ما فقط از ۴ نفر تشکیل شده و من هیچ وقت نمیتونم این کارو بکنم.
۶. اگر روز یکشنبه توی کلیسا رو نگاه کنی، بهت کفشای نوام رو نشون میدم.
۷. من داستان چانوکا رو از همۀ داستانهای دیگه بیشتر دوست دارم. تو واقعاً داستانای قشنگی سر هم کردی.
۸. خداجون! از بین تمام آدمهایی که برات کار میکنند، من نوح و داود رو بیشتر دوست دارم.
۹. دلم میخواد نهصد سال زندگی کنم، مثل شیث که توی کتاب مقدس دربارهاش نوشته شده.
۱۰. دوستت دارم. حالت خوبه؟ من خوبم، مادرم پنج دختر و یک پسر داره، من هم یکی از اونا هستم.
۱۱. از زمانی که راجع به تو شنیدم ،دیگه احساس تنهایی نمیکنم.
۱۲. ما خوندیم که توماس ادیسون روشنایی رو اختراع کرد، اما توی مدرسۀ دینی میگن که تو این کار رو کردی. پس شرط میبندم که ادیسون فکر تو رو دزدیده.
۱۳. اگر تو نمیگذاشتی که دایناسورها منقرض شوند، ما دیگر کشوری نداشتیم. تو کار درستی کردی.
۱۴. خدای عزیزم! این یک شعر است:
دوستت دارم؛ زیراکه به من دادهای هر آنچه برای زندگی به آن نیازمندم، اما آرزو دارم به من بگویی که چرا مرا چنان آفریدی که باید بمیرم؟
۱۵. معرکه است که تو همیشه ستارهها رو در جای درستشون قرار میدی.
۱۶. آدمای بد به نوح میخندیدند و میگفتند که تو احمقی که در زمین خشک کشتی میسازی، اما او خیلی باهوش بود؛ چون شیفتۀ تو بود. این همان کاری است که من میخواهم بکنم.
۱۷. فکر نمیکنم که هیچ کس میتونست بهتر از تو خدایی کنه. فقط خواستم که تو اینو بدونی، اما من این حرفو به این خاطر نمیزنم که تو خدا هستی.
۱۸. من فکر نمیکردم که نارنجی و ارغوانی بهم بیاد، تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم. دمت گرم.
۱۹. من بهترین کاری رو که از دستم برمیاد، انجام میدم.
۲۰. خدای عزیز! توی كلاسای دینی یكشنبهها به ما گفتن كه تو چیكار میكنی. كی جای تو كار میكنه، وقتی تو میری مرخصی؟
۲۱. خدای عزیز! میخوام تو جشن هالوین لباس شیطون بپوشم؛ از نظر تو اشكالی نداره؟
۲۲. خدای عزیز! آیا تو واقعاً نامرئی هستی، یا این فقط یك شوخی است؟
۲۳. خدای عزیز! چرا به جای اینكه بذاری مردم بمیرن و مجبور بشی كه آدمای تازۀ دیگهای بسازی، همین آدمایی رو كه وجود دارن، نیگه نمیداری؟
۲۴. خدای عزیز! آیا تو خدای حیوونا هستی، یا خدای اونا یكی دیگه است؟
۲۵.خدای عزیز! اگه واقعاً منظورت اینه كه باید با دیگران همون كاری رو كرد كه اونا با تو میكنن؛ پس من باید حساب برادرم رو برسم!
۲۶. خدای عزیز! من امریكایی هستم، تو چطور؟
۲۷. خدای عزیز! به خاطر برادر كوچیكم متشكرم، ولی من دعا كرده بودم كه یه توله سگ داشته باشم!
۲۸. برادر من راجع به تولد بچهها باهام حرف زده، ولی به نظرم جور درنمیآد!
۲۹. خدا جون! این خطها رو کی دور کشورها کشیده؟
۳۰. ای خدای بزرگ! اگه برام چراغ جادوی علاء الدین رو بفرستی، حاضرم هر چیزی رو که دارم، به تو ببخشم … البته بهجز پولهام و شطرنجم.
۳۱. خدای بزرگ! آرزو میکنم وقتی که بزرگ شدم، درست شبیه بابام بشم، فقط نه به اون پشمالوئی.
۳۲. توی تعطیلات ما اونقدر بارون اومد که پدرم قاطی کرد و یک چیزائی در مورد تو گفت که مردم نباید بگن. یک وقت اذیتش نکنی ها!
۳۳. خدای عزیز! تو چطور تونستی كه بدونی خدا هستی؟
۳۴. خدای عزیز! من فكر میكنم تو باید واقعاً باهوش باشی كه مذهب را اختراع كردی. با این كار باعث شدی كه همۀ مردم به تو احترام بگذارند و مدام اسم تو را به زبان بیاورند. من هم میخواهم معروف بشوم.
۳۵. تو چرا به مسیح اینقدر سختی دادی؟ پدرم هم به من سخت میگیرد؛ پس من میدانم كه او چه كشیده! فكر نمیكنی شاید بهتر باشد هر دوی شما كمتر سختگیری كنید؟
۳۶. تو چه كسی را عبادت میكنی؟ اگر عبادت نمیكنی، فكر میكنی بتوانی به من اجازه بدهی از انجام این كار خلاص بشوم؟!