مهرداد رحمانی
مولانا میگوید ما در جهان هیچ دشمنی سهمناکتر از خویشتن نداریم؛
از نظر مولانا زندگیِ ما نتیجهی اجتنابناپذیرِ انتخابهای ماست؛ و چون نیک بنگریم به جای متّهم کردن دیگران، بهتر است مسئولیت زندگی خویش را به عهده بگیریم.
ای بسا ظلمی که بینی در کَسان
خویِ تو باشد دَر ایشان ای فلان
در خود آن بَد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودهای خود را بجان
(مثنوی، دفتر اول، بخش ۷۲)
مولانا در دفتر دوم مثنوی، داستان نمادینی را روایت میکند که در آن مردی، مادرِ بدکارِ خویش را میکُشد و مورد ملامت دیگران قرار میگیرد. مقصود نمادینِ مولانا از “مادر” در این داستان “نفسِ آدمی” است و میگوید آدمی چون افسارِ نفس خویش را به دست گیرد، دیگر کسی را دشمن خویش نمییابد.
نَفسِ تُست آن مادرِ بد خاصیت
که فسادِ اوست در هر ناحیت
هین بکُش او را که بهرِ آن دَنی
هر دمی قصدِ عزیزی میکُنی
از وی این دنیایِ خوش بر تُست تَنگ
از پیِ او با حق و با خلق جَنگ
نفس کُشتی باز رَستی ز اِعتذار
کَس تو را دشمن نمانَد در دیار
(مثنوی، دفتر دوم، بخش ۲۰)
مولانا سعادت آدمی را در گرو مدیریت تمناهایِ نفسانی میداند. او بر پیچیدگی روان و ذهن آدمی آگاه است. ذهنی که قادر است چشم ما را چنان بر حقیقت ببندد که در لحظه تصمیمی بگیریم و بعدتر، احساس پشیمانی و شرمساری کنیم.
حق پدیدست از میانِ دیگران
همچو ماه اندر میانِ اختران
دو سَرِ انگشت بر دو چشم نِه
هیچ بینی از جهان؟ انصاف دِه
گر نبینی این جهان معدوم نیست!
عیب جُز زَ انگشت نفسِ شوم نیست
(مثنوی، دفتر اول، بخش ۷۷)
مولانا از این رو نَفس یا وجهِ مخربِ ذهن را دشمنی پنهان در درون آدمی دانسته و به قدری بر این گزاره باور دارد که از جهت تاکید، سوگند نیز یاد کرده است:
درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی
بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار
(دیوان شمس، غزل ۱۱۳۹)
دُشمنی داری چنین در سِرّ خویش
مانعِ عقلست و خصمِ جان و کیش
(مثنوی، دفتر سوم. بخش ۱۹۵)
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست
(دیوان شمس، غزل ۴۸۰)
مولانا راه گریز از این دشمن پنهانی را پناه بردن به عقلانیت میداند. از منظر او عقل چراغی است ماورای حواسِ دنیایی که بر مسیر رهایی آدمی از میانمایگی و فرومایگی نور میتاباند؛ و از همین روست که مولانا پناه بردن به عقل را والاترین عبادت میداند.
خاک زن در دیدهٔ حِس بینِ خویش
دیدهٔ حِس دشمن عقلست و کیش
(مثنوی، دفتر دوم. بخش ۳۳)
تو برو در سایهٔ عاقل گریز
تا رهی زان دشمنِ پنهان ستیز
از همه طاعات اینت بهترست
سَبق یابی بر هَر آن سابق که هست
(مثنوی، دفتر اول، بخش ۱۴۰)
البته مولانا بر ناتوانی آدمی جهت گریختن از همهی دامهای نفس واقف است. او آدمی را به جهد و کوشش در پرهیزگاری و پناه گرفتن در عقلانیت دعوت میکند؛ اگرچه در صورتِ خطا کردن نیز راه را بسته نمیبیند.
مولانا آدمی را از پشیمانی و شرمساریِ بیشازحد در چنین مواقعی برحذر میدارد و به او بشارت میدهد که هر زمان از راه خطا بازگردد، در به روی او گشوده است؛ و بهتر آن باشد که وقت خود را صرفِ حال و یار و کار نیکوتر کند.
این پشیمانی قضای دیگرست
این پشیمانی بِهِل حق را پرست
ور کنی عادت پشیمانخور شوی
زین پشیمانی پشیمانتر شوی
نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود
تَرکِ این فکر و پریشانی بگو
حال و یار و کار نیکوتر بجو
(مثنوی، دفتر چهارم، بخش ۵۰)