مولانا
(۱) عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش
خونِ انگوری نخورده، بادهشان هم خونِ خویش
(۲) هرکسی اندر جهان مجنونِ لیلیای شدند
عارفان لیلیِّ خویش و دَمبهدَم مجنونِ خویش
(۳) ساعتی میزانِ آنی، ساعتی موزونِ این
بعد از این میزانِ خود شو، تا شوی موزونِ خویش
(۴) گر تو فرعونِ منی از مصرِ تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارونِ خویش
(۵) لنگری از گنجِ مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارونِ خویش
(۶) یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق
گفتمش: «چونی»؟ جوابم داد بر قانونِ خویش
(۷) گفت: بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرفِ نون خمیدم، تا شدم ذا النّونِ خویش
(۸) زین سپس ما را مگو: «چونیّ» و از «چون» درگذر!
چون ز چونی دَم زند آنکس که شد بیچونِ خویش؟
(۹) باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدلتریم
رو به مَحبوسانِ غم ده، ساقیا، افیونِ خویش!
(۱۰) خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال
هر غمی کاو گِردِ ما گردید، شد در خونِ خویش
(۱۱) باده گلگونه است بر رخسارِ بیمارانِ غم
ما خوش از رنگِ خودیم و چهرۀ گلگونِ خویش
(۱۲) من نیام موقوفِ نفخِ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسونِ خویش
(۱۳) در بهشت اِستبرقِ سبز است و خلخال و حریر
عشق نقدم میدهد از اطلس و اَکسونِ خویش
(۱۴) دی مُنَجِّم گفت: «دیدم طالعی داری تو سعد».
گفتمش: «آری، ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش
(۱۵) مه که باشد با مهِ ما؟ کز جمال و طالعش
نحسِ اکبر سعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش».
(کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۱۲۴۷، چاپ هرمس، غزل ۱۱۳۳)
توضیحات
بیت ۱: شمع و شاهد: (کنایه) لذت و خوشی // خونِ انگوری: شرابِ انگوری. باده * عارفان به خوشیها و لذتها و مستیهای بیرونی نیازی ندارند. آنها همۀ خوشیها و لذات را از درون خود میگیرند.
بیت ۲: هرکسی: امروزه در زبان فارسی کلمۀ «هرکسی» را با فعلِ مفرد میآوریم، ولی مولانا در این بیت از فعل جمع استفاده کرده است. این کاربرد در سبک خراسانی نظایر فراوان دارد * عارفان در پیِ معشوقهای بیرونی نیستند. معشوقِ آنها در درونِ خودشان است و بلکه آنها خود معشوقِ خویشاند: ویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ توست / وین برونیها همه آفاتِ توست(مثنوی، ۳/ ۲۲۹).
بیت ۳: خود را با ترازوی دیگران نسنج. خودت باش و با خودت هماهنگ شو! تو تنها ترازوی خویشی.
بیت ۴: فرعونِ منی: (اضافۀ تشبیهی) منیت و خودخواهی به فرعون مانند شده است // مصرِ تن: (اضافۀ تشبیهی) تن به مصر مانند شده است // حالی: بیدرنگ. فوراً * اگر فرعونِ خودخواهی را از مصرِ وجودت بیرون کنی، بیدرنگ موسی و هارونِ درونِ خویش را میبینی. داستان موسی و فرعون واقعیات تاریخی نیستند، بلکه حقایقی انسانیاند و در درون هرکسی یک فرعون و یک موسی هست و بین آنها نزاعی شدید وجود دارد. هرکسی باید بکوشد که موسایِ درونش بر فرعونِ درونش پیروز شود.
بیت ۵: لنگر: آهن و زنجیر بسیار سنگینی که با آن کشتی را از حرکت باز میدارند (کنایه) وابستگیهای دنیایی که مانع حرکتِ انسان به سوی خدا میشوند // مادون: آنچه که در زیر است (کنایه) امورِ دنیایی و پست // قارون: مردی ثروتمند و متکبر و کافر در زمان حضرت موسی که به فرمان خدا با همۀ داراییهایش به قعر زمین فرورفت (سورۀ قصص، آیۀ ۸۱) * همانگونه که قارون به زمین فرورفت، تو هم به سببِ وابستگیهای ناپسندت هر روز بیشتر سقوط میکنی و از حقیقت دور میشوی.
بیت ۶: یونس: یکی از پیامبران که بر اثر خطای کوچکی که از او سر زد، به فرمان خدا، نهنگی او را در کامِ خود کشید و ازاینرو به «ذوالنّون» (صاحب ماهی) معروف شد. سرانجام یونس توانست با تسبیح و ذکر خود را از درون ماهی نجات دهد (سورۀ انبیا، آیات ۸۷ و ۸۸) * طبق تلقیِ مولانا هریک از ما برای خود یک یونسیم و اسیرِ نهنگِ نفسیم و تنها از راهِ «خمیده شدن»؛ یعنی از راه «عجز و نیاز و شکستگی و تضرع» میتوانیم خود را رهایی ببخشیم.
بیت ۷: ذا النّون: صاحبِ ماهی. لقب حضرت یونس. نگاه کنید به توضیحات بیت قبل.
بیت ۸: زینسپس: از این به بعد // چونی: چگونهای؟. حال تو چگونه است؟ // چون: چگونگی. کیفیت // چون (در آغاز مصراعِ دوم): چگونه // چونی: چگونگی. کیفیت // بیچون: بلا کیف. بیچگونه * من به مقامی فراسوی کیفیت و چگونگی رسیدهام و در «جهانِ بیچونی» به سر میبرم؛ بنابراین از من نپرس: چگونهای؟
بیت ۹: مَحبوس: اسیر و زندانی // افیون: (کنایه) شراب. بادۀ مستیبخش
بیت ۱۰: در خونِ خویش شدن: (کنایه) باعثِ مرگِ خود شدن. اسبابِ هلاکتِ خویش را فراهم آوردن * در این بیت و بیت قبل، مولانا به شادیِ بیپایانِ خود اشاره میکند و میگوید: هیچ غمی جرأت ندارد از حوالیِ دلِ من عبور کند. من همیشه شادم؛ بنابراین به هیچ شراب و مادۀ شادیبخشی نیاز ندارم.
بیت ۱۱: گلگونه: سرخاب که از موادِ آرایشی زنان است // گلگون: سرخ. زیبا * کسانی که چهرهشان بر اثرِ غم زرد شده است، با شراب خوردن، روی خود را سرخ میکنند، ولی ما که چهرهمان بر اثرِ نشاطِ عمیقِ درونی، همیشه سرخ و زیباست، به شراب نیازی نداریم.
بیت ۱۲: نیام: نیستم // موقوف: وابسته. نیازمند // نفخِ صور: دمیدن در شیپور. طبق آیات قرآن، اسرافیل در شیپورِ خود میدمد و همۀ مردهها زنده میشوند (سورۀ یس، آیۀ ۵۱) // افسون: دَم و نَفَس * من مانند مردهها نیستم که برای زنده شدن، به صور اسرافیل نیازمند باشم؛ زیراکه عشق هر لحظه در من میدمد و جانی نو به من میبخشد.
بیت ۱۳: اِستَبرَق: پارچۀ ابریشمی. دیبا // خَلخال: حلقهای از طلا یا نقره که از آن برای آرایشِ پا استفاده میشده است // حریر: پارچۀ ابریشمی. پرنیان // نقد: به طور نقد. هماکنون // اطلس: پارچۀ ابریشمی. دیبا // اَکسون: نوعی لباسِ سیاهِ گرانبها * درست است که در بهشت لباسهای ابریشمی و زینتآلاتِ گرانبهایی وجود دارد، ولی من هماکنون در بهشتِ نقد هستم و عشق به طور نقد همۀ زیباییها و لذاتِ دنیا را به من هدیه میدهد.
بیت ۱۴: دی: دیروز یا دیشب // منجّم: ستارهشناس. طالعبین // طالع: بخت و اقبال // سعد: نیک. مبارک و فرخنده // ولیک: ولی. اما // ماهِ روزافزون: ماهی که هر روز پُرتر و کاملتر میشود (کنایه) محبوبِ بسیار زیبایی که زیباییِ او پیوسته بیشتر و بیشتر میشود.
بیت ۱۵: مه که باشد با مهِ ما؟: ماهِ آسمان در مقایسه با ماهِ من هیچ جمال و کمالی ندارد // نحسِ اکبر: بزرگترین بدبختی. زُحَل که در باورِ قُدَما شومیِ بزرگ بوده است // سَعدِ اکبر: بزرگترین خوشبختی. مشتری که در باورِ قُدَما نیکبختیِ بزرگ بوده است // گردون: آسمان * مولانا در این بیت و بیت قبل میگوید: ستارهشناس به من گفت: تو بختی بلند و طالعی سعد داری و من در پاسخ گفتم: این خوشبختیِ من به خاطرِ محبوبِ من است؛ همانکسی که بزرگترین بدبختی با حضورِ او به بزرگترین خوشبختی تبدیل میشود.
هوشنگ یزدانی عالی بود استاد ، آیا یک خط داستان کلی هم داره این شعر
سهيلا استفاده كردم و لذت بردم
سید محمد موسوی عالی بود استاد عزیزم
مهران فر دست مریزاد به گردانندگان این سامانه ی ارزشمند، مانوس کردن جوانان با ادبیات بسیار غنی ایران فرهنگی و بخصوص مولانا که اکثر اشعارش روانشناختی است بهترین راه ایمن سازی آنها از دستبرد غارتگران فرهنگی غرب است.
آدینه اله یاری سلام فقط میتونم تشکر کنم،کارتون قابل تقدیر وعالیه سپاس