شرح ها

حافظ (1) دل می‌رود ز دستم، صاحب‌دلان! خدا را دردا که رازِ پنهان خواهد شد آشکارا (2) کشتی‌شکستگانيم، ای بادِ شُرطه، برخيز! باشد که بازبينيم ديدارِ آشنا را (3) ده روزه مِهْرِ گردون افسانه است و افسون نيکی به جای ياران، فرصت شمار، يارا! (4) در حلقة گُل و مُل، خوش خواند دوش بلبل هاتِ الصَّبُوحَ،...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

چنان مستم، چنان مستم من امروز که از چنبر برون جَستم من امروز چنان چیزی که در خاطر نیابد چنانستم، چنانستم من امروز به جان با آسمانِ عشق رفتم به صورت گر در این پستم من امروز
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی‌مُنتها! ای آتشی افروخته، در بیشة اندیشه‌ها امروز خندان آمدی، مفتاحِ زندان آمدی بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضلِ خدا
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش خونِ انگوری نخورده، باده‌شان هم خونِ خویش هرکسی اندر جهان مجنونِ لیلی‌ای شدند عارفان لیلیِّ خویش و دَم‌به‌دَم مجنونِ خویش
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

گر بی‌دل و بی‌دستم، وز عشقِ تو پابستم بس بند که بشْکستم، آهسته که سرمستم در مجلسِ حیرانی، جانی است مرا، جانی زآن شد که تو می‌دانی، آهسته که سرمستم
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

در این غزل، مولانا، با لحنی حماسی، از بزرگیِ بی‌پایان انسان سخن می‌گوید. به نظر او هر انسانی، برای خود، یک موسای کلیم، اسفندیارِ یل، علیِ مرتضی، سلیمانِ نبی، ابراهیمِ خلیل و محمدِ مصطفی است، با همان توانایی‌ها و نیروهای شگفت‌آور؛ ازاین‌رو بایسته است که انسان خود را دست...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

رو سر بنه به بالین رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن! ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن! ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن! از من گریز، تا تو هم در بلا نیفتی بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کن! ماییم و آبِ دیده،...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴

این غزل بسیار زیبا، آخرین غزل مولاناست. بهتر است که عین سخن افلاکی، در مناقب العارفین (جلد 2، صص 589 و 590) را با هم بخوانیم: و گویند: حضرت سلطان ولد، از خدمتِ بی‌حد و رقّتِ بسیار و بی‌خوابی، به غایت ضعیف شده بود؛ دائم...
- مشاهده مطلب
۱۲ فروردین ۱۴۰۴