کلیات شمس

مولانا و ترس و تجارت بسیاری از باورها، از فرط شهرت و تکرار، به حقایقی بدیهی تبدیل می‌شوند و کمتر کسی به خود اجازه می‌دهد در آنها تردید کند، اما باید بدانیم که هر سخن مشهوری لزوماً درست نیست و لازمۀ حقیقت‌جویی تردید کردن در بدیهیات است. درمورد مولانا نیز...
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

غزل «در عاشقی پیچیده‌ام» از درخشان‌ترین غزل‌های مولاناست و گذشته از عمقِ عرفانی، شور و حالی بس شگرف در آن وجود دارد، به گونه‌ای که آتش در هر جانِ سرد و تیره‌ای می‌زند. می‌توان حدس زد که مولانا این غزل را در یکی از اوج‌های عرفانیِ خود که دست...
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود داغِ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود دیدۀ عقلْ مستِ تو، چرخۀ چرخْ پستِ تو گوشِ طَرَب به دستِ تو، بی تو به سر نمی‌شود
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی عجب‌عجب که برون آمدی به پرسش من! ببین ببین که چه بی‌طاقتم ز شیدایی!
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

معیاری برای شناختنِ دیگران همیشه این پرسش مطرح است که چگونه دیگران را بشناسیم و با چه معیاری دوستان و استادانِ خود را برگزینیم؟ یکی از پاسخ‌هایی که شمس تبریزی به این پرسش می‌دهد، این است که کسی را برای دوستی برگزینید که دیدارش شما را شاد و شکفته کند....
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

گر عیدْ وَصلِ توست، منم، خود، غلامِ عید بهرِ تو است خدمت و سجده و سلامِ عید تا نامِ تو شنیدم، شد سرد بر دلم از غایتِ حَلاوتِ نامِ تو، نامِ عید
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

مولانا در این غزل زیبا بسیار عاشقانه دربارۀ روزه سخن گفته و آثار و نتایجِ نیکوی آن را برشمرده و آن را بر پرخوری ترجیح داده است. مولانا می‌پذیرد که روزه گرفتن کاری بسیار دشوار است و باعثِ زحمت و آزارِ فراوان می‌شود، ولی به نظرِ او تحملِ دشواری‌های...
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

در جستجوی انسان یکی از معروف‌ترین شعرهای مولانا، دو بیت زیر، از غزل «آرزو» است: دی شیخ، با چراغ، همی‌گشت گِردِ شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند: «یافت می‌نشود، جُسته‌ایم ما». گفت: «آن‌که یافت می‌نشود، آنم آرزوست». (کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل 441) مولانا در این داستان از شیخی سخن می‌گوید...
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو! پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو! سخنِ رنج مگو! جز سخن گنج مگو! ور از این بی‌خبری، رنج مبر، هیچ مگو! دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: «آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو»!
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳

مولانا و تاویل بهار با سخنرانی ایرج شهبازی، 26 ارديبهشت 96
- مشاهده مطلب
۶ مرداد ۱۴۰۳