کینه و نفرت

ایرج شهبازی

رنجیدن از دیگری واکنشی طبیعی و غریزی است که باعث مراقبت از خود می‌شود. اگر سرشت انسان به گونه‌ای بود که هیچ‌گاه نمی‌رنجید، به احتمال زیاد انگیزه‌ای برای مراقبت از خود نداشت و چه بسا زندگی خود را به مخاطره می‌افکند؛ بنابراین از بابت رنجش هیچ حرجی بر انسان نیست، اما باید بدانیم که رنجش طبیعی و غریزی دقایقی و حد اکثر ساعاتی بیشتر ادامه نمی‌یابد. خطر اصلی در این میان آن است که رنجش به تدریج به کینه و نفرت تبدیل شود.

کینه باعث می‌شود شخص از رنجش خود داستانی بسازد و با آن زندگی کند. کینه موجباتِ هم‌هویت شدن با رنجش را فراهم می‌آورد و هر گونه دفاع طبیعی و عادلانه‌ای را به عملی ناپسند تبدیل می‌کند. کینه مانند زنجیری زشت و سیاه شخص را به دشمن خود وابسته می‌کند و فرصت‌های نیکوی زندگی را از او می‌گیرد. باید بدانیم که نفرت هم نوعی وابستگی است، اما وابستگی‌ای زشت و آسیب‌رسان. درواقع نفرت وابسته شدن به نقاط منفی طرف مقابل است. شخص کینه‌توز مدیریت زندگی خود را به دست بدکاری‌ها و بداندیشی‌های طرف مقابل می‌سپارد.

اگر شخص عنانِ عواطف خود را به دست کینه و نفرتش بدهد، در صورت موفقیت، باعث تداومِ چرخۀ جنگ و خشونت می‌شود؛ یعنی چنان‌چه شخص بتواند از دشمن خود انتقام بگیرد و به او گزندی برساند، به نوبۀ خود باعث خشم و رنجش دشمن شده است و احتمالاً او هم دست به کینه‌خواهی خواهد زد و به این ترتیب چرخۀ خشم و نفرت ادامه می‌یابد و هر دو طرف رابطه زیان می‌بینند. تنها با بخشیدن و عفو کردن است که این چرخه متوقف می‌شود. چنان‌چه شخص کینه‌جو نتواند بر دشمن خود پیروز شود که در بسیاری از موارد چنین هم هست، آن وقت شخص یک‌سویه به جسم و جان خود آسیب می‌زند. بسیار ممکن است که روح طرف مقابل از کینۀ ما باخبر نباشد و به طور معمولی مشغول زندگی کردن باشد، اما کینه و نفرت او مدام روح ما را بخورد و نابود کند و به جسم ما آسیب برساند.

نمی‌دانم این جملۀ حکیمانه از کیست، ولی کاملاً درست است و حقیقتی بزرگ را بیان می‌کند: کینه، خوردنِ زهر است برای کشتنِ دیگری. معنای این سخن حکیمانه آن است که شخص کینه‌جو ممکن است به دشمن خود آسیب برساند و ممکن است نتواند چنین کند، اما تردیدی وجود ندارد که او حتماً به خود آسیب می‌رساند. افرادی که طولانی‌مدت کینه و نفرت کسی دیگر را در دل خود نگه می‌دارند، حقیقتاً نمی‌دانند چه زیان‌ها و آسیب‌های وحشتناکی را به جسم و جان خود وارد می‌کنند. در مقام مقایسه می‌توانم بگویم که یک ساعت با نفرت و کینه زندگی کردن بیشتر از تزریق مقدار زیادی زهر مار خطرناک، به جسم و جان شخص آسیب می‌رساند. به همین سبب کینه و نفرت نه عاقلانه است و نه اخلاقی.

کینه و رنجش خطر بزرگ دیگری هم برای زندگی شخص به همراه دارند و آن این‌ است که او را در گذشته متوقف می‌کنند و فرصت زیستن در زمان حال را از او می‌گیرند. برای این‌که بتوانیم به درستی از زندگی بهره بگیریم، باید با همۀ وجود در اینجا و اکنون حاضر باشیم و هر لحظۀ زندگی را به جشنی راستین تبدیل کنیم. کینه و نفرت اجازه نمی‌دهند ما یک‌دل و یک‌جهت در لحظه حاضر باشیم. شخص کینه‌جو همواره نگاهی به گذشته دارد و گویا بخشی از وجود او در گذشته جا مانده است؛ به همین سبب است که او هیچ‌گاه زندگی را به طور کامل درک و تجربه نمی‌کند. یادآوری مداومِ بدی‌ها و بیدادگری‌هایی که کسی دیگر در حق ما مرتکب شده است، البته شیرین است و احساس معصومیت خاصی را در ما برمی‌انگیزد، اما همۀ عظمت و شکوه زندگی را به بدترین شکلی از ما بازمی‌ستاند.

انسانِ کینه‌جو بیشتر در گذشته زندگی می‌کند تا در زمان حال و گرفتاری بزرگ این است که گذشته به طور کامل از دسترس ما خارج است و ما به هیچ وجه نمی‌توانیم حتی ثانیه‌ای از گذشته را برگردانیم. کینه و نفرت آرامش و شادی ما را به منطقه‌ای پرتاب می‌کنند که دست هیچ کس به آنجا نمی‌رسد؛ بنابراین کینه و نفرت با متوقف کردن انسان در زمان گذشته و با گرفتنِ زمان حال از او، شادی و آرامش او را از بین می‌برد. در اینجا هم بخشیدن و عفو کردن است که می‌تواند این زنجیر را پاره کند و آزادی عظیمی را به انسان ببخشد. در نتیجۀ رهایی از گذشته، زندگی شکوه و زیباییِ ویژۀ خود را بازمی‌یابد. رهایی یافتن از کینه باعث می‌شود بتوانیم از زندگی لذت ببریم و قدردان موهبت‌های زندگی باشیم. کینه می‌تواند تنها فرصت زندگی را که در اختیار ماست، نابود کند و باعث شود از همۀ موهیت‌های زندگی محروم شویم.

از سوی دیگر، دشمن ما مقدار مشخصی ضرر و زیان به ما وارد می‌کند و بخشی از زندگی ما را نابود می‌کند، ولی ما با کینه به دل گرفتن، بقیۀ زندگی خود را نیز از بین می‌بریم.

لسون ماندلا وقتی که به زندان افتاد، رهبر یکی از شاخه‌های نظامی نهضت سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی بود و آن‌گونه که اطرافیان او گفته‌اند، در آن زمان شخصی بسیار عصبانی‌مزاج و خشن بوده است. او بیست و هفت سال از زندگی خود را در زندان گذراند و در این مدت آزارهای روحی و جسمی فراوانی را تحمل کرد، اما وقتی که از زندان بیرون آمد، در اوج شادی و نشاط بود و با اقتدار تمام اعلام کرد که همۀ کسانی را که او را به زندان افکنده‌ و شکنجه‌اش کرده‌اند، بخشیده است. روشن است که این اقدام حیرت‌آور او باعث تعجب همگان شد و او در پاسخ گفت: آنها بیست و هفت سال از زندگی من را در زندان تباه کردند و من با بخشیدن آنها بقیۀ زندگی خودم را نجات دادم. حقیقتاً چنین است. دیگری می‌تواند زیانی کوچک یا بزرگ را به ما وارد کند و بخشی از عمر و سرمایه‌های ما را تباه سازد و ما با کینه به دل گرفتن از او، بقیۀ زندگی خود را نابود می‌کنیم؛ بنابراین با بخشیدن دیگری و با رها کردن کینه، ما در وهلۀ نخست، زندگی خود را نجات می‌دهیم.

اگرچه برخی از بزرگان بخشیدن دیگران، برای نجات دادن زندگی خود را نوعی خودخواهی می‌دانند، اما همین کار خودخواهانه از کینه‌توزی و انتقام‌جویی ارزش بیشتری دارد و دست‌یابی به آن حقیقتاً بسیار دشوار و درخور ستایش است. تنها کسی که مستقیماً در معرض خشونت عریان و بی‌احترامی و توهین قرار گرفته است، می‌داند که بخشیدن ظالمان و متجاوزان، به قصد نجات دادن زندگی خود، کاری بسیار دشوار است.

کینه همان‌گونه که ما را در گذشته متوقف می‌کند و اکنون را از ما بازمی‌ستاند، آیندۀ ما را نیز ویران می‌کند. شخص کینه‌جو به جای این‌که از سرمایه‌های خود برای ساختنِ اکنون و آینده‌اش بهره بگیرد، آنها را صرف نابود کردن دشمن می‌کند و به این ترتیب می‌توان گفت که کینه به دل گرفتن به معنای تباه کردن آیندۀ خود نیز هست. ما برای آباد کردنِ آیندۀ خود حتماً باید ریشۀ کینه و نفرت را در وجودِ خود بخشکانیم.

درست است که برخورد عادلانه با دشمن عقلاً و اخلاقاً اشکالی ندارد، اما باید بدانیم که کینه و نفرت ممکن است به تدریج ما را از دایرۀ عدالت خارج کند و باعث شود که ما گام در راهِ دشمنان خود بگذاریم و مانند آنها به انسان‌های ظالم و خودکامه‌ای تبدیل شویم. حق‌طلبی و عدالت‌خواهی، تحت تأثیر کینه و نفرت، به بیدادگری تبدیل می‌شود. این نکتۀ عمیق را نیچه این چنین بیان کرده است: «آن که با هیولاها دست و پنجه نرم می‌کند، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیری در مغاک چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم می‌دوزد» (فراسوی نیک و بد، ترجمۀ داریوش آشوری، ص ۱۲۵). بسیار دشوار است مبارزه کردن و در دامن افراط نغلتیدن. اگر کینه و نفرت مهار کسی را در دست بگیرد، احتمالاً او را از دایرۀ عدالت خارج می‌کند و او را وامی‌دارد تمام رذیلت‌های دشمن خود را انجام دهد و به این ترتیب جای مظلوم و ظالم عوض شود.

ملاحظۀ این مسائل است که باعث می‌شود عموم انسان‌های فضیلت‌مند کینه و رنجش را به شدت محکوم کنند. از سوی دیگر کسانی هم زنده نگه داشتن آتش کینه و انتقام را امری لازم می‌دانند و گمان می‌کنند برای مبارزه کردن با ظالمان و خودکامگان لازم است که کینه‌جویی و انتقام‌خواهی را در خود بپروریم. این قبیل کسان چه بسا میل به کینه و انتقام را میلی طبیعی در انسان به شمار بیاورند و بلکه بر اساس قانون تکامل به تبیین آن بپردازند و بگویند همین میل یکی از اسباب بقای نسل انسان بوده است. در درستی این سخن تردیدی نیست و میل به انتقام یکی از میل‌های اصیل انسان است، اما باید بدانیم که میل به بخشیدن هم از امیال اصیل انسان به شمار می‌آید و ما به طور مادرزاد با هر دو میل آفریده می‌شویم.

داگلاس آبرامز در این باره چنین می‌گوید: «مشاهدات علمی نشان می‌دهد که ما با هر دو قابلیت و واکنش، یعنی انتقام و بخشش، تکامل یافته‌ایم. مطالعات روان‌شناسان، مارتین دالی و مارگو ویلسون بر شصت جامعۀ مختلف در سراسر جهان نشان داد که در پنجاه درصد آنها خون‌خواهی نوعی سنت است، اما وقتی مایکل مک کالو همان جوامع را بازبینی کرد، متوجه شد که در ۹۳ درصد آنها سنت‌های مشخصی برای مصالحه و آشتی وجود دارد و کاملاً محتمل است که در ۷ درصد دیگر هم از این نظر سنت و روش خاصی برای آن شکل نگرفته است که بخشیدن به راحتی و به صورت متداول و مکرر اتفاق می‌افتد» (کتاب شادی، صص ۲۵۸ – ۲۵۷).

معنای این سخن آن است که ما، به عنوان یک فرد انسانی، هم قابلیتِ کینه‌جویی و انتقام‌خواهی را داریم و هم میلِ عفو کردن و بخشیدن را، و می‌توانیم با پرورش هر کدام از این دو میل، آن را به وجه غالب شخصیت خود تبدیل کنیم.

در این صورت، با توجه به تمام مشکلاتی که کینه‌جویی و رنجش در زندگی ما ایجاد می‌کند، بهتر است که ما میل به بخشیدن را در خود بپروریم و به این ترتیب هم به خود کمک کنیم و خود را از بند گذشته برهانیم و آیندۀ خود را نجات بدهیم، هم چرخۀ خشم و انتقام را بشکنیم و از گسترش خشم و خشونت در مناسبات خود و دیگران جلوگیری کنیم.

به نظر می‌رسد میل ما به بخشش از میل ما به انتقام ارزشمندتر و فرخنده‌تر است؛ زیراکه از شنیدنِ داستان‌های بخشایش، احساسات نیکوتری در ما ایجاد می‌شود و حالمان خوش‌تر می‌شود و انجام‌دهندگان چنین اقداماتی را قهرمانان بزرگ‌تری می‌دانیم، در مقابل، شنیدن داستان‌های کسانی که انتقام گرفته‌اند و مطابق خشم و کینۀ خود رفتار کرده‌اند، احساس ناخوشایندی نسبت به آنها در ما پدید می‌آورد.

باید بدانیم که بخشش عملی کاملاً فعالانه است و از اقتدار و نیروی درونی عظیمی مایه می‌گیرد. به هیچ وجه نباید گمان کنیم بخشش عملی بزدلانه و عاجزانه است که از انسان‌های ترسو و ناتوان سر می‌زند. بخشش بزدلانه و عاجزانه نه حالِ خود شخص را خوب می‌کند و نه در گیرندۀ آن حال خوشی را پدید می‌آورد؛ بنابراین به هیچ وجه نمی‌توان آن را یک عمل قهرمانانه به شمار آورد. هنگامی که شخص می‌بخشد صرفاً به این دلیل که هیچ کار دیگری از او برنمی‌آید، درواقع به بخششی بزدلانه دست زده است، اما هنگامی که شخص دارای قدرت کافی است و می‌تواند انتقام بگیرد، اما مقتدرانه و آگاهانه چنین نمی‌کند و طرف مقابل را می‌بخشد، عملی کاملاً فعالانه انجام داده است که هم حال خود او را خوش می‌کند و هم باعث شادمانی و احتمالاً تحول روحی دشمنش می‌شود. به نظر می‌رسد این انسان‌های نیرومندند که می‌توانند خشم و کینه و نفرت خود را مهار کنند و کسانی که بر اثر کینه‌جویی و انتقام‌خواهی شهری را به آتش می‌کشند، حتماً انسان‌های ضعیف و حقیری بیش نیستند.

افزون بر همۀ اینها، اگر کینه و نفرت به وجه غالب مناسبات مردم در یک کشور یا مناسبات میان دو کشور تبدیل شود، در ابعادی وسیع باعث جنگ و کشتار می‌شود و این خطر بسیار بزرگی است که در کمین هر جنبشِ عدالت‌خواه و اصلاح‌طلبی قرار دارد. در طول تاریخ کم نبوده‌اند حکومت‌هایی که به نام مجازات عادلانۀ مخالفان و به عنوان مبارزه برای تحقق عدالت در دام بدترین انواع خشونت گرفتار شده‌اند. البته معدود حکومت‌هایی هم بوده‌اند که توانسته‌اند خشم و نفرت خود را مهار کنند و از درغلتیدن در ورطۀ کین‌خواهی و انتقام‌جویی بپرهیزند. اما متأسفانه این قبیل موارد خیلی نادر است و جوّ غالب بر بیشتر کشورها همین خشم و کینه و نفرت است.

با توجه به این مطالب اصلاً عجیب نیست که حافظ رنجیدن را کفر می‌داند. کسی که با خطرهای جسمی و روحی و زیان‌های فردی و اجتماعی رنجش آشنا باشد، البته مانند حافظ، رنجش را کفر به شمار می‌آورد:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
(دیوان حافظ، چاپ قزوینی و غنی، ص ۳۰۸)

مولانا هم بر این باور است که مادام که سینۀ خود را به طور کامل از کینه پاک نکنیم، عشق خانۀ دل ما را به قدوم مبارک خود، متبرک نمی‌کند. عشق تنها در سینۀ بی‌کینه وجود دارد و بس. محال است دلی سرشار از کینه شایستگیِ عاشق شدن را بیابد:
رو سینه را چون سینه‌ها، هفت آب شو از کینه‌ها
وآن‌گه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو
(کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۲۱۳۱)

ختم سخن این‌که حق طبیعی هر انسانی است که از خودش دفاع کند و مانع ظلم و تجاوز در حق خودش و عزیزانش شود، اما این کار را باید در نهایت احتیاط انجام دهد و در این میان بسیار مراقب باشد که مجازات دشمن به هویت او تبدیل نشود و وجود او را از کینه و نفرت سرشار نسازد.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *



حسین
سلام برشمااستادگرانقدر که دراین روزگار مملو ازخشم،کینه،ظلم و...باسخنان ونوشته های خود مروج عشق وخوبیهایید،درراه مولانا گام گذاردیدخداوند یارویاورتات