اقبال عمومی به عرفان

اقبال عمومی به عرفان

عارفانِ راستین عموماً انسان‌هایی شاد و شکفته‌اند و از نیروی بردباری و پذیرش عظیمی برخوردارند، به گونه‌ای که در بحبوبۀ همۀ مشکلات و دشواری‌ها نیز خندان‌لب و گشاده‌رو هستند. سطح انرژی عارفان بسیار بالاست؛ ازاین‌رو انسان‌ها در کنار آنها حالِ خوش و خوبی را تجربه می‌کنند و دردها و رنج‌های خود را از یاد می‌برند. گویی پیرامونِ یک عارف را فضایی اثیری و رازآمیز فراگرفته است و هرکس در جاذبۀ مدار شخصیت او قرار می‌گیرد، خواه‌ناخواه هیجانات مثبتی را در خود احساس می‌کند. همین نکته همواره باعث شده است که افرادِ دردمند و رنج‌دیده، به سودای دستیابی به آرامش و شادی، به عارفان پناه ببرند و در دوره‌هایی مانند قرن هفتم که مغولان به ایران حمله کردند، بسیاری از انسان‌ها، برای در امان ماندن از آن همه درد و رنج، به عرفان پناه بردند.

در زمانۀ ما نیز همین اتفاق افتاده است و افراد گوناگون، با انگیزه‌های مختلف، به عرفان و به ویژه به مولانا روی آورده‌اند. در نگاهِ نخست به نظر می‌رسد که روی آوردنِ افرادِ فراوان به عرفان حادثۀ مبارکی است، اما باید دانست که این اقبال عمومی، هم برای این افراد زیان‌بار است، هم برای عرفان، هم برای جامعۀ ایرانی. افرادی که بدون استعداد عرفانی، از بدِ حادثه، به عرفان پناه می‌برند، در آغاز کار، تا حدی به اندک آرامشی دست می‌یابند، اما به سبب فقدانِ استعداد عرفانی، نمی‌توانند به طور کامل دل به مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی و انسان‌شناختیِ عارفان بدهند و با طیب خاطر از ریاضت‌ها و عبادت‌ها و درون‌نگری‌های عارفان پیروی کنند؛ ازاین‌رو در درون خود انواع تعارض‌ها و تضادها را تجربه می‌کنند و به مرور به غم و اندوه دچار می‌شوند؛ زیراکه سلوک عرفانی برای آنها امری وارداتی و غیر اصیل است و با ویژگی‌های روانی‌شان هماهنگ نیست.

گذشته از این، چنین کسانی، به مرور عرفان را هم به ابتذال و انحطاط دچار می‌کنند؛ چراکه آنها به خاطر فقدان استعداد عرفانی، نمی‌توانند خود را تا بلندای عرفان برکشند؛ ازاین‌رو عرفان را تا سطحِ اندیشه و تواناییِ خود فرومی‌کشند و همۀ عظمت و شکوهِ آن را از بین می‌برند. یک دلیل آنکه از قرن هفتم به بعد، عرفان اسلامی، به سرعت روی در انحطاط و ابتذال نهاد، همین اقبال عمومیِ افراد به آن بود.

افزون برا اینها اقبال عامه به عرفان امری خصوصی را به امری عمومی تبدیل می‌کند و همیشه تبدیل امورِ ویژه به مسائلِ عمومی دارای خطراتی است، از جمله اینکه نظمِ جامعه و توازن و تعادلِ آن را به هم می‌زند و خلأهایی پرناشدنی را در آن پدید می‌آورد. نکتۀ بسیار مهم این است که عرفان از نظر شخصی می‌تواند بسیار تعالی‌بخش و ارزشمند باشد، اما اگر عرفان به صحنۀ عمومی جامعه کشیده شود و وجهۀ همتِ غالبِ افراد جامعه قرار گیرد، می‌تواند بسیار آسیب‌رسان و خطرناک باشد. عناصری در عرفان هست که دشمنِ آبادی و رشد جامعه هستند، مانند ارادت و سرسپردگی، ولایت، تسلیم، فنا، زهد و نظایر آنها. روشن است که هرگاه پای عرفان به سیاست و کشورداری باز شود، همین عناصری که از نظر شخصی می‌توانند رشددهنده باشند، جامعه را به قهقهرا و انحطاط می‌کشانند و نظم و نظام ملک و ملت را مختل می‌سازند و مردمانِ جامعه را عمیقاً اندوهناک می‌سازند.

افرادی که به هر دلیل به عرفان روی می‌آورند، باید هم برای منافعِ خود، هم برای مصالح جامعه و هم برای حفظِ عرفان از تباهی، با یک خودشناسیِ واقع‌بینانه، تکلیف خود را روشن کنند و اگر دیدند استعداد عرفانی ندارند، بیهوده خود را با عرفان درگیر نکنند. آنها می‌توانند از زیباییِ هنری سخنان عارفان و از تعالیم اخلاقیِ آنها بهره بگیرند، ولی باید مراقب باشند که «نقاب عرفان» بر چهره نزنند که نمایشِ یک عارف را بازی کردن هم نوعی ازخودبیگانگی است.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *



فاطمه محمدپور
درود و عرض ارادت بسیار سپاس از تلاش بیکران شما در جهت آگاه سازی ما، از مطلب ارائه شده بسیار لذت بردم و در این راستا سوالی دارم که از محضر شما می پرسم. چگونه فردی تشخیص دهد دارای استعداد عرفانی می باشد؟