تقسیمِ عادلانۀ عقل (۱)
ایرج شهبازی
سعدی در باب هشتم گلستان که دربارۀ «آداب صحبت» است، میگوید: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال». منظور سعدی این است که همۀ انسانها عقل خود را کامل میپندارند و از میزان عقل خود خشنودند، درست همانگونه که هرکسی فرزند خود را زیباترین و بهترین بچۀ دنیا میداند. سعدی در ادامه به داستانی شگفتآور اشاره میکند:
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: «گر این قبالۀ من
درست نیست، خدایا یهود میرانم»!
جهود گفت: «به تورات میخورم سوگند
وگر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم».
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم».
(کلیات سعدی، صص ۲۴۳-۲۴۲، چاپ استاد مظاهر مصفا).
بیت پایانی قطعۀ بالا حقیقتاً تکاندهنده است. سعدی میگوید: «حتی اگر عقل به کلی منهدم و منعدم شود و چیزی به نام عقل در دنیا وجود نداشته باشد، باز هم هیچکس خود را نادان به شمار نمیآورد»!!! البته سعدی در این نظر تنها نیست و پیش و پس از او بزرگانی دیگر هم به این حقیقت مهم اشاره کردهاند؛ برای مثال به دو نمونۀ مهم اشاره میکنیم.
امیر عنصر المعالی، نویسندۀ دانشمندِ قابوسنامه، در آغاز باب چهل و چهارم این کتاب که دربارۀ «آیین جوانمردپیشگی» است، چنین نوشته است: «بدان ای پسر که سه چیز است از صفات مردمی که هیچ آدمیی نیابی که بر خود گواهی دهد که این سه چیز مرا نیست. دانا و نادان بدین سه چیز همه از خدایتعالی خشنودند، اگرچه این سه چیز خدایتعالی کم کس را داده است و هر که را این سه چیز بود، از خاصگان خدایتعالی بود. از این سهگانه یکی خرد است و دوم راستی و سوم مردمی» (قابوسنامه، ص ۲۴۳، چاپ دکتر یوسفی).
دکارت، فیلسوف بسیار برجستۀ فرانسوی، حقیقت بالا را به این شکل بیان کرده است: «میان مردم عقل از هر چیر بهتر تقسیم شده است؛ چه هر کس بهرۀ خود را از آن چنان تمام میداند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آن که دارند، آرزو نمیکنند» (سیر حکمت در اروپا، صص ۱۸۲ – ۱۸۱).
همانگونه که میبینیم، سخنان عنصرالمعالی و سعدی و دکارت شباهت فراوانی به هم دارند. هر سه به این حقیقت مهم اشاره میکنند که عموم انسانها از سهمیۀ عقل خود راضیاند و این در حالی است که انسانها در مسائل مادی غالباً به سهم خود راضی نیستند و نوعاً مشکلپسندند؛ برای نمونه اگر به کسی که خانهای بس مجلل دارد، بگوییم: «این خانه درخورِ تو نیست و لیاقت تو این است که یک کاخ داشته باشی»، سخن ما را تأیید میکند و خوشحال هم میشود و اگر به یک مدیرِ معمولی یا یک فرماندار بگوییم: «این مقام مناسبِ شأنِ تو نیست و تو باید مدیر کل یا استاندار باشی»، از سخن ما شادمان میشود و ما را تصدیق میکند. درمورد شهرت و ثروت نیز چنین است، اما اگر به کسی بگوییم: «عقل شما شایستۀ شما نیست و باید عقل بیشتری داشته باشید»، حتماً از ما میرنجد و کینۀ ما را به دل میگیرد؛ چرا که «همه کس را عقل خود بهکمال نماید» و نه تنها عاقلان و عالمانِ بزرگ، بلکه مردمِ معمولی و حتی انسانهای کودن و کانا هم خود را عقل کل میدانند و از مقدار عقل خود خشنود و خرسندند.
نکتۀ دیگری که دربارۀ سه سخن بالا باید بگوییم، این است که دکارت، به اقتضای تخصص خود که فلسفه است، تنها به خرسند بودنِ انسانها از «عقل» خود اشاره کرده است، سعدی، در کنار عقل، به «فرزند» و «دین» هم اشاره کرده است و عنصر المعالی بر آن است که انسانها از «عقل»، «راستی» و «مردمی» خود راضیاند و همه در این سه زمینه خود را کامل میدانند؛ یعنی اگر یک دزد را «نامرد» بخوانیم، حتماً از ما میرنجد و اگر شخصی خائن و جانی را «نابکار» بخوانیم، ناراحت میشود. به همین منوال همه از دین خود نیز راضیاند و هیچگاه در حقانیتِ دین خود تردیدی به خویش راه نمیدهند. به نظر میرسد حق همین است که قناعت و رضایت انسانها تنها به «عقل» ختم نمیشود و اموری دیگر نیز هستند که انسانها به سهمِ خود از آنها قانعاند. در فارسی ضرب المثلی وجود دارد که میگوید: «مرغ همسایه غاز است». طبیعتاً این «مرغ همسایه» اموری از قبیل خانه و ثروت و قدرت و داراییهای مادی است و هیچ کسی عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی همسایۀ خود را از عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی خود بیشتر نمیداند. ظاهراً رقابت و دیرپسندیِ انسانها در حیطۀ مادیات است، نه در عرصۀ معنویات؛ چراکه مشاهدات روزمرۀ ما نشان میدهد که عموم انسانها غالباً در زمینۀ مادیات حریصاند و در حوزۀ معنویات قانع؛ بنابراین نه تنها عقل، بلکه همۀ فضائل اخلاقی عادلانه تقسیم شدهاند، به این معنا که عموم انسانها به سهمیۀ خود از فضیلتها خشنودند و خود را در این زمینه، کامل میدانند.