جذبِ جنسیت
یکی از مهمترین مسائلی که مولانا درمورد «دوستی» مطرح کرده است، مسألۀ «جنسیت و سنخیت» است. به نظرِ او مادام که بین دو نفر «جنسیت» وجود نداشته باشد، آنها جذبِ همدیگر نمیشوند. به تعبیرِ دیگر، به نظرِ مولانا «تجاذُب» نتیجۀ «تجانُس» یا دستِ کم نتیجۀ «توهُّمِ تجانس» است؛ یعنی چنانچه دو نفر واقعاً همجنس نباشند، یا حدّاقل دچار پندارِ تجانس نباشند، محال است که بین آن دو رابطهای برقرار شود. تا اینجا مشکلی وجود ندارد و سخنِ مولانا کاملاً روشن و پذیرفتنی است، امّا به دست دادنِ تعریفی روشن و دقیق از «جنسیت» کار بسیار دشواری است و مسألۀ دشوارِ دیگر در این زمینه، «نشانههای جنسیت» است؛ یعنی چگونه میتوان دریافت که بین دو نفر واقعاً جنسیت و سنخیت وجود دارد، یا اینکه آنها دچارِ توهُّمِ جنسیت هستند.
درموردِ تعریفِ جنسیت میتوان گفت که به نظرِ مولانا، جنسیت یعنی «قدرِ مشترک». وجه مشترکی که بین دو نفر وجود دارد، باعث میشود که آنها همجنس شوند؛ برای نمونه اشتراک در بیماری، اشتراک در زبان، اشتراک در دین، اشتراک در منافعِ اقتصادی، اشتراک در سن، اشتراک در ملّیّت و مانندِ آنها میتوانند باعثِ پدید آمدنِ نوعی سنخیت بین دو شخص شوند؛ مثلاً در داستانِ «زاغ و لکلک» میبینیم که «لنگ بودنِ پا» بین این دو پرنده که ظاهراً هیچ سنخیتی با هم ندارند، نوعی جنسیت به وجود آورده و باعثِ همراهی آنها شده است (مثنوی، د ۲/ از بیت ۲۱۰۰ به بعد)، یا در داستانِ «کودکی که بر سرِ ناودان رفته بود و فقط با دیدنِ یک کودک حاضر شد از آن جای خطرناک دور شود»، میبینیم که اشتراک در «سن» باعثِ نوعی سنخیت بین آن دو کودک شده است (مثنوی، د ۴/ از بیت ۲۶۵۵ به بعد). نکتۀ مهم این است که هیچیک از این مسائل باعثِ سنخیتِ حقیقی نمیشوند و به محضِ اینکه هریک از این وجه مشترکها از بین بروند، یا مسائلِ مهمتری در میان بیایند، اساسِ این نوع دوستیها ویران میشود؛ بنابراین باید دنبالِ یک «قدرِ مشترکِ حقیقی» بگردیم و آن «اشتراک در روحیات و خواستهها و گرایشهای عمیقِ روحی» است. هرگاه دو نفر از حیثِ حقیقیترین ویژگیهای شخصیتی خود مانند هم باشند و هر دو تقریباً از یک «منظر» به جهان نگاه کنند، بین آنها سنخیتِ واقعی وجود دارد. به دیگر سخن، هرگاه بین دو نفر آنقدر همانندی در روحیات و اخلاقیات وجود داشته باشد که نگاهشان به هستی تقریباً یا کاملاً مانند هم باشد، در آن صورت میتوان گفت که آن دو «همجنس» هستند. این همانندیِ عمیقِ روحی باعث میشود که چشماندازها و نظرهای آنها بسیار به هم شبیه باشد؛ ازاینروست که مولانا سنخیت را به «نوعی نظر» تعریف میکند:
چیست جنسیَّت؟ یکى نوعِ نظر
که بدآن یابند ره در همدگر
آن نظر که کرد حق در وى نهان
چون نهد در تو، تو گردى جنسِ آن
(مثنوی، دفتر ۶/ ۲۹۹۳-۲۹۹۲)
بنابراین تعداد همجنسهای هر انسان زیاد نیستند و چنانچه بین دو نفر چنین سنخیتی وجود داشته باشد، آنها ۱) به شدّت جذبِ همدیگر میشوند و به هیچ وجه طاقتِ دوری هم را ندارند، ۲) از بودن در کنار هم واقعاً لذّت میبرند و از مصاحبت هم سیر نمیشوند، ۳) میتوانند بدون نقاب و بی افزایش و کاهش، خود را به یکدیگر نشان دهند، ۴) وقتی با هماند، سخن از دلهایشان میجوشد و بر زبانهایشان جاری میشود و هیچگاه سخنانشان با هم به پایان نمیرسد. به نظرِ مولانا، هیچ عذابی دردناکتر از «صحبتِ ناجنس» نیست. حافظ نیز بر همین باور است که
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم.
برای نمونههای بیشتری از سخنان مولانا دربارۀ تجانُس. نگاه کنید به مثنوی، دفتر اول، از بیت ۸۸۰ تا ۸۹۶ // دفتر دوم، از بیت ۸۰ تا ۸۳ ؛ از بیت ۲۷۲ تا ۲۷۶ ؛ از بیت ۱۱۱۷ تا ۱۱۷۳ ؛ از بیت ۲۰۵۴ تا ۲۰۵۸ ؛ از بیت ۲۱۹۵ تا ۲۱۰۲ // دفتر سوم، از بیت ۲۵۶۱ تا ۲۵۶۲ // دفتر چهارم، بیت ۱۶۴۱ ؛ از بیت ۱۶۳۳ تا ۱۶۴۰ ؛ از بیت ۲۶۵۷ تا ۲۷۱۹ // دفتر ششم، از بیت ۲۹۵۲ تا ۳۰۰۰٫
برای توضیح بیشتر دربارۀ «جنسیت از نظر مولانا». نگاه کنید به شرح مثنوی شریف، از استاد فروزانفر، ج ۱، ص ۳۳۴ و میناگرِ عشق، از استاد کریم زمانی، صص ۲۶۲-۲۵۷٫