درد طلب (۲)
به تعداد مطلوبهای جهان طلب وجود دارد. هر کسی در پی مطلوبی است و عمر خود را در راه دستیابی به آن سپری میکند. نکته در اینجاست که ارزش هر طالبی به اندازه ارزش مطلوب اوست. آن که طالب امور حقیر است، جانی حقیر دارد و کسی که خواهان امور والاست، از جانی والا برخوردار است؛ بنابراین برای شناختِ میزان ارزش هر کسی کافی است به مطلوب او نگاه کنیم. درواقع هر کسی آن میارزد که میورزد:
منگر اندر نقش زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّت خود، ای شریف!
(مثنوی، د ۳/ ۱۴۳۸-۱۴۳۷)
جوهره اصلی درد “احساس نیاز و تشنگی” است. درست است که لطفهای خدا و موهبتهای هستی بی پایانند، اما شرط بهره مندی از این لطفها و موهبتها نیاز و تشنگی است. هر کسی، به اندازه نیازش، از خداوند بهره مند میشود. اگر کسی بدون تشنگی وارد اقیانوسی از آب شیرین شود، حتی قطره ای هم از آن همه آب نصیب نمیبرد. برای بهره مندی از آب دریا باید لزوماً تشنه و نیازمند بود. همین جا به یکی از قانونهای مهم عالم معنا میرسیم. در عالم ماده، برای رسیدن به آب، باید چاه کَند، ولی در عالم معنا، برای رسیدن به آب باید “تشنه” شد. هرگاه این تشنگی در جان شخص پدید آید، از در و دیوار جهان آب میجوشد؛ بنابراین درست آن است که در پی تشنگی باشیم نه در پی آب. به نظر مولانا: “حق تعالی هرچه داد و آفرید … همه به استدعای حاجت آفرید. خود را محتاجِ چیزی باید کردن تا بدهد؛ که امّن یُجیبُ المضطرَّ اذا دعاه. اضطرار گواه استحقاق است”:
هرچه رویید، از پی محتاج رُست
تا بیابد طالبی چیزی که جُست
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا فقری، نوا آنجا رود
هر کجا مشکل، جواب آنجا رود
هر کجا کشتی است، آب آنجا رود
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا نزاید کودک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان شیر او؟
رو بدین بالا و پستیها بدو
تا شوی تشنه و حرارت را گرو
بعد از آن از بانگ زنبور هوا
بانگِ آبِ جو بنوشی، ای کیا!
(مثنوی، د ۳/ ۳۲۱۹-۳۲۰۸)
این نیاز و تشنگی شدید طبیعتاً شخص را از امور بیهوده و بیفایده فارغ میکند و همه توجه او را به درمان دردش معطوف میسازد. کسی که در عمق جان خود درد داشته باشد، بسیاری از مسایل علمی و سرگرمیهای بیهوده در نظرش سرد و بیفروغ میشود و اولویتهای زندگی خود را به گونه ای دیگر مشخص میکند. کسی که به سرطان مبتلاست، پاره شدن کفش را به مساله اصلی زندگی خود تبدیل نمیکند:
تو که بیدردی، همی اندیش این
نیست صاحب درد را این فکر، هین!
(مثنوی، د ۳/ ب ۱۳۸۳)
بر اساس مجموعه سخنان عطار و مولانا، میتوان درد را این گونه تعریف کرد: “درد عبارت است از نوعی احساس نیاز و تشنگی شدید نسبت به خدا / حقیقت که سالک را به تلاش و تکاپوی بی وقفه برمیانگیزد، او را از دغدغه های حقیر و مطلوبهای بی ارزش دور میکند و باعث میشود او از خطرات نترسد و بر موانع غلبه کند”. چنین دردی است که جانمایه سلوک معنوی است و انسان را به فراسوی کفر و ایمان میبرد:
کفر کافر را و دین دیندار را
ذرّه ای دردت دل عطار را
(منطق الطیر، ص ۲۴۰)