شرح غزل ۱۸۹ غزلیات شمس

بهارِ جان‌ها

(۱) آمد بهارِ جان‌ها، ای شاخِ تر! به رقص آ!
چون یوسف اندرآمد، مصر و شکر! به رقص آ!

(۲) ای شاهِ عشق‌پرور، مانند شیرِ مادر
ای شیر جوش در رو، جانِ پدر! به رقص آ!

(۳) چوگانِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی، بی پا و سر، به رقص آ!

(۴) تیغی به دستْ خونی، آمد مرا که چونی؟
گفتم: بیا که خیر است. گفتا: «نه، شر، به رقص آ»!

(۵) از عشق تاجداران در چرخِ او چو باران
آن‌جا قبا چه باشد؟ ای خوش‌کمر! به رقص آ!

(۶) ای مستِ هست گشته! بر تو فنا نبشته
رُقعۀ فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ!

(۷) در دست جامِ باده، آمد بُتَم پیاده
گر نیستی تو ماده، زآن شاهِ نر به رقص آ!

(۸) پایانِ جنگ آمد، آوازِ چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد، ای بی‌هنر! به رقص آ!

(۹) تا چند وعده باشد؟ وین سر به سجده باشد؟
هِجْرم بِبُرده باشد رنگ و اثر؟ به رقص آ!

(۱۰) کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:
کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ!

(۱۱) طاووسِ ما درآید، وآن رنگ‌ها برآید
با مرغِ جان سراید: «بی بال و پَر به رقص آ»!

(۱۲) کور و کرانِ عالَم، دید از مسیح، مَرْهَم
گفته مسیحِ مریم کای کور و کر! به رقص آ!

(۱۳) مَخْدوم شمسِ دین است، تبریز رَشکِ چین است
اندر بهارِ حُسْنَش، شاخ و شَجر! به رقص آ!

(کلیات شمس، فروزانفر، غ ۱۸۹، هرمس، غ ۹۳ ؛ قونیه، غ ۱۶۸ ؛ شفیعی، غ ۷۸)

بیت ۱: آ: بیا // اندرآمدن: آمدن و رسیدن

بیت ۲: عشق‌پرور: پرورش‌دهندۀ مِهر در جانِ آدمی // جوش در رفتن: در جوش رفتن. جوشیدن و غَلَیان پیدا کردنِ (شیر در سینۀ مادر). معنی مصراع دوم را نفهمیدم.

بیت ۳: چوگانِ زلف: (اضافۀ تشبیهی) زلف از جهتِ خمیدگی و انحنا به چوگان مانند شده است // چون: مانند

بیت ۴: خونی: خون‌آلود، یا قاتل. نگاه کنید به توضیحات // چونی؟: چگونه‌‌ای. حالت چه‌طور است؟

بیت ۵: تاجدار: پادشاه // چرخ: آسمان، یا چرخیدن و رقصیدن. مطمئن نیستم // باران: قطرۀ باران // قبا: لباسی بلند که جلوی آن باز است و در قدیم معمولاً بزرگان و لشریان آن را می‌پوشیدند // خوش‌کمر: کمرباریک. دارای کمرِ زیبا

بیت ۶: هست: هستی. وجود // نبشتن: نوشتن // فنا: مرگ و نابودی // نبشتنِ فنا بر کسی: (کنایه) او را به مرگ محکوم کردن // رُقعه: نامه // رُقعۀ فنا: حُکمِ مرگ

بیت ۷: بُت: (استعاره) محبوبِ زیبارو // ماده: (کنایه) انسان خام و دور از حقیقت // شاهِ نر: (استعاره) محبوب. معنی مصراع دوم را نفهمیدم.

بیت ۸: هنر: فضیلت و فرزانگی

بیت ۹: تا چند؟: تا کی؟ // بُردن: از بین بردن // رنگ و اثرِ کسی را بُردن: (کنایه) آثار و نشانه‌های زندگی را از او سلب کردن

بیت ۱۰: فنا شدن: مُردن

بیت ۱۱: طاووس: (استعاره) محبوب // درآمدن: آمدن و رسیدن // برآمدن: ظاهراً یعنی آشکار شدن و جلوه کردن // مرغِ جان: (اضافۀ تشبیهی) جان به پرنده مانند شده است // سرودن: شعر گفتن و آواز خواندن

بیت ۱۲: مرهم: دارو

بیت ۱۳: مَخدوم: پادشاه و سروَر // رشکِ چین: مایۀ حسادتِ چین (کنایه) بسیار زیبا // حُسن: زیبایی // شَجَر: درخت

 

چند نکته دربارۀ غزل «بهار جان‌ها»

بیت اول: مولانا بارها از «شکر و قندِ مصر» یاد کرده است. ظاهراً شکر در مصر فراوان و مرغوب بوده است. گذشته‌ازاین، مصر به خاطر وجودِ حضرت یوسف، به شکلی مضاعف، کانِ قند و شکر بوده است؛ لذا مولانا مصر و یوسف و شکر را غالباً در پیوند با هم می‌آورد. برای نمونه نگاه کنید به مثنوی، د ۵/ ۲۵۳۰-۲۵۲۵٫

بیت دوم: همان‌گونه که شیرِ مادر باعثِ پرورش و رشد نوزدا می‌شود، خداوند یا شمسِ تبریزی نیز عشق را در وجود انسان می‌رویانَد و می‌پرورد.

بیت سوم: یکی از مهم‌ترین ابزارهای تصویرسازیِ مولانا اصطلاحاتِ مربوط به بازی «گوی و چوگان» است. این بازیِ محبوب که خاصِ اشراف و حاکمانِ جامعه بوده، امکاناتِ بسیار خوبی، برای تصویرسازی و مضمون‌آفرینی، در اختیارِ مولانا قرار می‌داده است. کلمۀ چوگان حدود هفتاد بار در دیوان شمس به کار رفته است. مهم‌ترین واژه‌هایی که معمولاً همراهِ آن هستند، عبارتند از: «گوی، میدان، چوگانی، غلطان‌غلطان حرکت کردن، سراپا به پا تبدیل شدن، سرگردانی، ضربه خوردن، خمِ چوگان، نظاره‌گر» و نظایر آنها. مولانا مجموعۀ زیادی از تصاویر و مضامین را بر اساس واژه‌های مربوط به حوزۀ معناییِ بازیِ «گوی و چوگان» ساخته است که در اینجا به سه مورد از آنها اشاره می‌کنیم: ۱) همان‌گونه که چوگان از خود هیچ اراده‌ای ندارد و همۀ ضربه‌ها و حرکت‌های آن ناشی از شخصِ چوگانی است، عارف نیز در دستانِ نیرومندِ خداوند، کاملاً رام و رهی است و از خود هیچ توان و نیرویی ندارد (کلیات شمس، هرمس ، غ ۱۸۳۷)، ۲) گوی نمادِ عاشقی است که بی‌قرار و سرازپانشناخته به سوی خداوند می‌رود و سراپای وجودش به پا تبدیل شده است (مثنوی، د ۴/ ۱۵۵۸-۱۵۵۴)، ۳) مولانا در موارد فراوانی زلف محبوب را به سببِ خمیدگی و کجی به چوگان مانند کرده و عاشق یا دلِ او را هم مانند گوی به شمار آورده است. همان‌گونه که گوی اسیرِ چوگان است و از خود اختیار و اراده‌ای ندارد، عاشق، یا دلِ او نیز مسخّرِ مویِ محبوب است (کلیات شمس، هرمس ، غ ۶۶۷).‏

بیت چهارم: استاد شفیعی کدکنی در غزلیات شمس تبریز (ص ۲۳۸) کلمۀ «خونی» را به معنی «خونین و خون‌آلود» گرفته و آن را صفتِ «تیغ» دانسته‌اند. طبق این توضیح مصراع اول به این شکل بازنویسی می‌شود: «[محبوب] با تیغی خون‌آلود در دست، نزد من آمد و … . این توضیح کاملاً درست است و تنها نکته این است که بین صفت و موصوف فاصله افتاده است و البته این مسأله در دستور زبان فارسی مجاز و ممکن است و نمونه‌های فراوانی در نثر و نظم قدیم دارد. اما به نظر این بنده، می‌توانیم کلمۀ «خونی» را در این بیت به معنی «قاتل و خونریز» هم بگیریم و در این صورت خونی فاعلِ جمله است: آن یار خونریز و قاتل نزد من آمد … . ممکن است که به نظر برسد که یار را قاتل و سفاک دانستن چندان زیبا و پسندیده نیست، ولی در ادب فارسی و به ویژه در آثار مولانا، کراراً محبوب به جهت سنگدلی و جفاکاری به قاتل مانند شده است. مولانا محبوب را «شیر نر خونخواره» و «قصابِ عاشقان» می‌داند.

بیت ششم: مولانا در این بیت به «مستیِ هستی» اشاره کرده است. به نظر او یکی از مهم‌ترین علل رنج کشیدنِ انسان همانا مستی از هستی است. دربارۀ این نکتۀ بسیار مهم به کتاب ارزشمند «بانگ آب»، از استاد گرامی، سرکار خانم سودابۀ کریمی، چاپ دوم، صص ۹۳-۸۶ مراجعه کنید.

بیت نهم: در مصراع دوم، ضمیر پیوستۀ «م» که بعد از «هجر» آمده است، درواقع باید بعد از «اثر» باشد و شکلی طبیعی جمله چنین است: تا کی هجران رنگ و اثرِ من را [از بین] برده باشد؟

بیت دوازدهم: مولانا در این بیت به یکی از معجزات بسیار مهم حضرت عیسی اشاره کرده است و آن «شفا دادنِ کوران و کران» است. در قرآن کریم، از جمله در سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹ به این معجزه اشاره شده است.
ــ مولانا در مصراع اول یک اسم مفرد را به یک اسم جمع عطف کرده است و طبق دستور زبان فارسی این کار درست نیست. ضرورت وزن او را ناگزیر کرده است که به جای «کوران و کران» بگوید «کور و کران».
ــ مولانا در مصراع اول برای «کوران و کران» که فاعل جمله و جمع است، از فعل مفرد استفاده کرده است و به جای «بدیدند»، «بدید» آورده است.

بیت سیزدهم: چین به سببِ بتخانه‌ها و نگارستان‌های زیبای خود معروف بوده است. گذشته از نقاشی‌ها و تندیس‌های زیبا، مردمانِ چین نیز زیبا بوده‌اند؛ ازاین‌رو در ادبیات عرفانی از چین با عنوان نماد «زیبایی»، به ویژه‌ «زیبایی‌های ظاهری» یاد شده است. مولانا نیز به این نکته توجه داشته و در دیوان شمس، غالباً چین را نماد رنگ و بو و زیباییِ حسی دانسته است. برخی از ترکیب‌هایی که مولانا با کلمۀ چین ساخته است، عبارتند از: «صورت چین، بتِ چین، صنمِ چینی، لعبت چین، نقش چین، مه‌روی چینی، دلبر چین، دختر چینی، نقاش چینی». در بیت مورد نظر، مولانا، تبریز را که شهرِ شمس است، مایۀ رشکِ چین و زیباتر از چین دانسته است.

 

بهار جان‌ها با صدای محسن چاوشی

 

بهار جان‌ها با صدای هژیر مهرافروز

 

بهار جان‌ها با صدای وحید تاج

 

بهار جانها با صدای علیرضا افتخاری

 

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *



بنده
ابیات ۸ تا ۱۲ را مرور کنید: چه می گوید!؟ پیامبر اسلام در وصف امام مهدی (ع) می‌فرماید: المَهْدِیُّ طاوُوسُ أَهْلِ الْجَنَّةِ. مهدی، طاووس اهل بهشت است.


رضا
ممنون. توصیحات شما برای درک معانی به بنده کمک کرد ولی شخصا به قلیان نیامدم چون بحث پیچیده تر از این حرفاست. سپاس.