شهِ بینشانه
(۱) آمدهای که راز من بر همگان بیان کنی
وآن شهِ بینشانه را جلوه دهی، نشان کنی
(۲) دوش خیالِ مستِ تو آمد و جام بر کفش
گفتم: «می نمیخورم»، گفت: «مکن؛ زیان کنی».
(۳) گفتم: «ترسم ار خورم، شرم بپرّد از سرم
دست بَرَم به جَعدِ تو، باز ز من کران کنی».
(۴) دید که ناز میکنم، گفت: «بیا عجب کسی
جان به تو روی آورَد، روی بدو گران کنی؟
(۵) با همگان پلاس و کم، با چو منی پلاس هم؟
خاصبکِ نهان منم، راز ز من نهان کنی؟
(۶) گنجِ دلِ زمین منم، سر چه نهی تو بر زمین؟
قبلۀ آسمان منم، رو چه به آسمان کنی؟
(۷) سوی شهی نگر که او نورِ نظر دهد تو را
ور به ستیزه سر کشی، روزِ اجل چنان کنی
(۸) رنگِ رُخَت که داد؟ رو، زرد شو از برای او
چون ز پی سیاههای روی چو زعفران کنی؟
(۹) همچو خروس باش نر، وقتشناس و پیشرو
حیف بُوَد خروس را ماده چو ماکیان کنی
(۱۰) کژ بنشین و راست گو، راست بُوَد، سزا بود
جان و روانِ تو منم، سوی دگر روان کنی؟
(۱۱) گر به مثالِ «أقرِضوا» قرض دهی قُراضهای
نیم قُراضه قلب را گنج کنیّ و کان کنی
(۱۲) ور دو سه روز چشم را بند کنی به «إتَّقُوا»
چشمۀ چشمِ حس را بحرِ دُرِ عیان کنی
(۱۳) ور به نشان ما روی راست، چو تیر، ساعتی
قامتِ تیرِ چرخ را بر زهِ خود کمان کنی
(۱۴) بهتر از این کَرَم بُوَد؟ جرم تو را، گنه تو را
شرح کنم که پیش من بر چه نمط فغان کنی».
(۱۵) بس؛ که نگنجد آن سخن کاو بنبشت در دهان
گر همه ذرّهذرّه را بازکشی، دهان کنی
(کلیات شمس، فروزانفر غ ۲۴۶۵، هرمس غ ۲۶۶۴، قونیه غ ۲۶۲۹، شفیعی غ ۹۰۴)
واژهها
بیت ۱: جِلوه دادن: عَرضه و ارایه کردن. معرفی کردن // نشان کردن: آشکار و عیان کردن
بیت ۳: جَعد: مو. زلف // کران کردن: کناره گرفتن. دوری کردن
بیت ۴: روی به کسی گران کردن: (کنایه) به او بیتوجهی و بیاعتنایی کردن
بیت ۵: پلاس: مکر و حیله و فریب // کم: ظاهراً به معنی کمفروشی یا کمکاری و دغلبازی است // با همگان پلاس، با چو منی هم پلاس؟: از این مَثَل هنگامی استفاده میشود که شخصی نادان قصد دارد فردی دانا و آگاه را فریب بدهد و شخص دانا به او میگوید: «با همه پلاس، با ما هم پلاس»؟ یعنی تو نمیتوانی مرا بفریبی // خاصبگ (خاص + بگ) کسی که از نزدیکان و مقربّانِ درگاه پادشاه باشد
بیت ۷: نظر: چشم // را: به // ستیزه: لجبازی و عِناد // سر کشیدن: سرکشی کردن. اِعراض کردن // اجل: مرگ
بیت ۸: زرد شدن: (کنایه) زار و نزار شدن. عاشقِ زار شدن // ز پیِ: برایِ. به خاطرِ // سیاهه: کنیز یا غلام سیاه (نظر استاد فروزانفر) گیاهی که در میان گندمزارها میرویَد و باعث میشود که آرد سیاه شود. سیاهک (نظر دکتر شفیعی کدکنی) (کنایه) چیز حقیر و بیارزش // روی چو زعفران کردن: (کنایه) خود را زردرو و نحیف و نزار کردن
بیت ۹: ماکیان: مرغ خانگی
بیت ۱۰: کژ نشستن: به حالت خمیده و قوز کرده نشستن، یا به حالت یکبری و کج نشستن. مقابل «راست نشستن» // کژ نشستن و راست گفتن: بدونِ رعایت آداب و رسومِ ظاهری، راست گفتن و حقیقت را بیان کردن // سزا: شایسته و درخور // روان کردن: فرستادن و ارسال کردن
بیت ۱۱: مثال: فرمان. دستور // أقرِضوا: (به خدا) قرض بدهید // قُراضه: (کنایه) پولِ اندک و بیارزش // نیمقُراضه: (کنایه) پولِ بسیار اندک و بیارزش // قلب: تقلبی. ناسره // گنج کردن: به گنج تبدیل کردن (کنایه) فراوان و باارزش کردن // کان کردن: به معدن تبدیل کردن (کنایه) فراوان و باارزش کردن
بیت ۱۲: بند کردن: بستن و مهار کردن // إتَّقُوا: (از خدا) بترسید. پروا پیشه کنید // چشمۀ چشم: (اضافۀ تشبیهی. چشم به چشمه مانند شده است // چشمِ حس: چشمِ ظاهری که محسوسات و مادیات را میبیند // بحر: دریا // دُر: مروارید // بحرِ دُر: دریای پُر از مروارید // عیان: آشکارا دیدن // دُرِّ عیان: (اضافۀ تشبیهی) عیان به دُر مانند شده است. درموردمصراع دوم تردید دارم.
بیت ۱۳: چو تیر: مانند تیر در راست و مستقیم به سوی هدف حرکت کردن // ساعت: (کنایه) مدتِ کمی. اندکزمانی // تیرِ چرخ: عطارد // بر زهِ خود:نفهمیدم. // کمان کردن: نفهمیدم.
بیت ۱۴: جُرم: گناه // را: ازآنِ. مالِ // شرح کردن: توضیح دادن // نَمَط: شیوه و روش // فغان کردن: فریاد و زاری کردن (کنایه) توبه کردن
بیت ۱۵: بس: بس کن // که: زیراکه // نِبِشتن: نوشتن // بازکشیدن: نفهمیدم. // دهان کردن: به دهان تبدیل کردن
تعلیقات
خیال معشوق: مولانا در چندین غزلِ زیبا، مانند غزلهای ۱۰۵۸، ۱۲۶۱، ۱۳۰۱، ۱۷۶۲، ۱۷۹۹، ۱۸۰۲، ۱۸۴۲، ۱۸۶۷، ۱۸۷۲، ۱۸۹۳، ۱۹۶۴و ۲۶۶۴ (کلیات شمس، چاپ هرمس) به شکلی ویژه مسألۀ خیالِ معشوق را مطرح کرده است. در این قبیل غزلها یک قصه را میبینیم که در آنها خیال معشوق، به عنوانِ شخصیتِ اصلی، ظاهر میشود و با شاعر سخن میگوید، یا به او جامی شراب میدهد و به این ترتیب با سخن و شراب، مشکلاتِ فکری و سلوکیِ او را حل میکند و انگیزهای صدچندان برای سلوکِ عاشقانه به او میبخشد. ساختارِ غالبِ این غزلها بسیار ساده است و معمولاً بدونِ هیچ کنشِ خاصی، صرفاً به گفتگویی جدّی میان شاعر و خیال معشوق اختصاص دارند. به نظر میرسد که مولانا در این غزلها به شرح حادثهای که در یک تجربۀ عاشقانه و عارفانه در درونِ او رُخ داده، پرداخته و آن را در قالب یک گفتگو بین خود و خیال معشوق ریخته است. به هر حال این قبیل غزلها به بحث و بررسیِ جدّی نیاز دارند. در غزل مورد بحث نیز، از بیت دوم، خیال معشوق را میبینیم که جامی شراب برای مولانا میآورد و بعد از گفتگویی کوتاه، مسائلی بسیار مهم را برای او بازگو میکند.
بیت اول: نفهمیدم گوینده و مخاطب در این بیت چه کسانی هستند.
بیت چهارم: در غزلِ سبکِ عراقی (سبک شعر در قرن هفتم) نوعاً عاشق شخصی ناتوان و نزار و گریان است که در برابر معشوق به هر خواری و خفّتی تن درمیدهد و معشوق هم شخصی جفاکار و ستمگر و بیوفاست. اما در غزل مولانا گاه میبینیم که او در برابر معشوق، نوعی استغنا و عزّت نفسِ شگفتآور از خود نشان میدهد و حتی گاه در برابر او از درِ درشتگویی و اشتلم و رجزخوانی درمیآید. در بیت مورد بحث، خیال معشوق به مولانا میگوید: «تو شگفت کسی هستی که «جان» به تو روی آورده است و تو برایش ناز میکنی و از او کناره میگیری»! مولانا در بیتی دیگر چنین میگوید:
چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی گوید:
«بیا با من دمی بنشین»، سرِ آن هم نمی دارم
(کلیات شمس، هرمس، ص ۱۴۸۷)
بیت هفتم: معنای بیت: به شاهی که به تو نورِ چشم داده است، توجه کن و اگر هماکنون از سرِ ستیزهجویی از این کار روی بگردانی، در روزِ مرگ به ناچار چنین خواهی کرد.
بیت نهم: نر و ماده: در زبانِ فارسی، به خاطرِ ویژگیِ مردسالارانۀ حاکم بر آن، واژههای مربوط به حوزۀ معنایی «مرد» نوعاً مثبت هستند و در برابر، کلمات مربوط به حوزۀ معنایی «زن» نیز معمولاً جنبۀ منفی دارند؛ ازاینرو کلمات «نر» و «ماده» هم در زبان فارسی به ترتیب دارای بار معناییِ مثبت و منفی هستند؛ یعنی «نر» به معنی «عالی و والا و ارزشمند» و «ماده» به معنای «پَست و حقیر و بیارزش» است. مولانا نیز چنین تلقیی از این دو کلمه دارد؛ برای نمونه به بیتهای زیر توجه کنید:
واى آنکه عقلِ او ماده بُوَد
نَفْسِ زشتش نرّ و آماده بُوَد
لاجَرَم مَغْلوب باشد عقلِ او
جز سوى خُسران نباشد نَقْلِ او
اى خنک آنکس که عقلش نر بُوَد
نَفْسِ زشتش ماده و مُضْطَر بُوَد
عقلِ جزوىاش نَر و غالب بُوَد
نفْسِ اُنْثَى را خِرَد سالِب بُوَد
(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، از بیت ۲۴۶۱ تا بیت ۲۴۶۴)
ناگفته پیداست که از آنجاکه زن و مرد از حیث ارزشِ انسانی کاملاً با هم برابرند، لازم است که ما به تدریج این جنبۀ مردسالارانۀ زبان فارسی را اصلاح کنیم، به گونهای که در آن تمایز و تبعیضی میان زن و مرد نباشد.
بیت یازدهم: أقرِضوا: این کلمه در قرآن کریم آمده است. برای نمونه. نگاه کنید به سورۀ مدّثر، آیۀ ۲۰٫
بیت دوازدهم: إتَّقوا: این کلمه بارها در قرآن کریم به کار رفته است؛ برای نمونه. نگاه کنید به سورۀ بقره، آیۀ ۲۷۸٫
* معنای بیت: اگر مدّتی کوتاه از خدا بترسی و چشمانت را ببندی، چشمۀ چشمِ تو به دریایی پُر از مرواریدِ عیان تبدیل میشود و رازهای حق را میبینی.
بیت سیزدهم: معنای بیت: اگر مدتی کوتاه راست و درست به سوی هدف ما حرکت کنی، عطارد در برابر تو تعظیم میکند، یا میتوانی در آسمان هم تصرف کنی.
بیت چهاردهم: معنای بیت: ظاهراً میگوید: کَرَمی از این بالاتر که تو گناه میکنی و من به تو آموزم که چگونه توبه کنی؟
بیت پانزدهم: سخنانِ معشوق در دهان نمیگنجند، حتی اگر همۀ ذرّاتِ وجود به دهان تبدیل شوند. این بیت یادآور بیتهای معروفِ زیر است:
یک دهان خواهم به پهناى فلک
تا بگویم وَصْفِ آن رَشْکِ مَلَک
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در فغان این حَنین
این قَدَر گر هم نگویم، اى سَنَد
شیشه دل از ضعیفى بشْکند
(مثنوی، دفتر ۵، از بیت ۱۸۸۴ تا بیت ۱۸۸۶).
شه بی نشانه با صدای دکتر سروش
تصنیف:«رازمن»
آواز:پریسا
موسیقی،کمانچه:سعید فرجپوری
کلام:مولانا
کنسرت۲۰۱۲ونکوور
بربت:حسین بهروزینیا
سنتور:سانیا خالدی
دف:هامین هنری
شهلا عالی، پربار، لذت بخش
کیانوش با سلام و احترام، در مورد بیت سیزدهم: "ور به نشان ما روی راست، چو تیر، ساعتی قامتِ تیرِ چرخ را بر زهِ خود کمان کنی" مصداقِ آیهء هفدهم سورهء مبارکهء انفال است و مقصود در اینجا این است که چنانچه به نشان و راهِ ما بِرَوی، همچون تیری که خداوند پرتاب کرده، (در آن و در دم)، راست و مستقیم بر سینهء نشانه خواهی نشست چنانکه تیرِ چرخِ گردون را بر چلهء کمانِ خود به خدمت درخواهی آورد و یا به منظوری دیگر، میتوان برداشت کرد که تو خود، تیر خواهی شد و تیرِ چرخِ گردون را بعنوانِ کمان، در خدمتِ زِه یا چلّهء خود درخواهی آورد... این دو منظور برای من با اشاره به آیهای که نامبردم که در آن خداوند (نَقلِ به مضمون) میفرماید: "تو نبودی که تیر انداختی لیکن خداوند بود که بهدستِ تو تیر را انداخت و بلکه بر سینهء نشان نشاند..." متصور است. و آن آیه این است: سوره الأنفال فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ [17] شما آنان را نمىكشتيد، خدا بود كه آنها را مىكشت. و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود كه تير مىانداخت، تا به مؤمنان نعمتى كرامند ارزانى دارد. هرآينه خدا شنوا و داناست. (17) قرآن مبين - مبين موبايل سپاس از توجهتون