غیر واقعی بودنِ توصیفها
در ادبیات کلاسیک ما غالباً همۀ افراد به طور یکسان توصیف میشوند و به تفاوتها و تنوّعهایی که در زیباییهای صوری و معنوی افراد وجود دارد، توجه نمیشود؛ برای نمونه در غزلها و منظومههای عاشقانه، همۀ انسانها به یک منوال توصیف میشوند و به راحتی میتوان جای توصیفاتِ آنها را با هم عوض کرد؛ گویی شاعر یک زن مثالی و یک مردِ خیالی را در نظر دارد و هنگام توصیف هرکسی، همان نمونهای را که در نظر دارد، وصف میکند؛ ازاینرو توصیفاتِ انسانها خیلی به هم شبیه هستند.
اگر بتوان از همانندی تصویرها و توصیفها در یک کتاب خاص صرف نظر کرد، ولی بههیچوجه نمیتوان یکسان بودنِ توصیفها در ادبیات فارسی، در طول یک دورۀ هشتصد ساله (از قرن پنجم تا دورۀ مشروطه) را به شکلی معقول و مقبول توجیه کرد. اگر از پارهای استثناها بگذریم، چنانچه با نگاهی تاریخی، زیباییشناسی معشوق را در ادبیات فارسی بررسی کنیم، میبینیم که همۀ معشوقها مانند هماند و از ویژگیهای بدنیِ مشابهی برخوردارند؛ برای نمونه همه بلندقامتاند و ابروهای کمانی، چشمانِ سیاه، کمرهای باریک، لبهای لعل، دهانهای تنگ و موهای سیاهِ بلند دارند. حقیقتاً در طول این دورۀ هشتصدساله نمیتوان معشوقی را پیدا کرد که کوتاه قد باشد، یا رنگ چشمانش سیاه نباشد، یا موهای کوتاه داشته باشد.
مهمترین دلیل این حادثه آن است که بسیاری از شاعران هیچ تجربۀ مستقیمی در زمینۀ عشق نداشتهاند و اگر هم به ندرت تجربۀ شخصی داشتهاند، به دلایل گوناگون، به جای آنکه معشوقِ حقیقی خود را توصیف کنند، یک نمونۀ مثالی را توصیف کردهاند، یا آنچه را که خود میدیدهاند، رها کرده و در دلِ سنتهای ادبی، با استفاده از تعبیرهای رایج، به توصیف معشوق پرداختهاند.
این مسأله اختصاصی به توصیف معشوق ندارد و در مداحیها نیز میتوان شاهد آن بود؛ برای نمونه مداحیهای خواجوی کرمانی همه شبیه هم هستند و به راحتی میتوان جای آنها را با یکدیگر عوض کرد. لحنِ او و تعبیراتی که هنگام مدحِ ابوسعید بهادر به کار میبرد، دقیقاً شبیه لحن و تعبیرهایی است که هنگام ستودن امیر مبازر، غیاث الدین محمد رشیدی، شمس الدین صاین، تاج الدین عراقی و دیگر بزرگان از آنها استفاده میکند. مداحیهای خواجو هیچ ارتباطی به ویژگیهای شخصیتی و اخلاقیِ ممدوحانِ او ندارد و گویا او در همۀ موارد یک نمونۀ مثالی را در ذهن دارد و هنگام مدیحهسرایی به آن نگاه میکند؛ ازهمینروست که به راحتی میتوان عناوینِ مدایح او را حذف کرد و چون هیچ قرینۀ محکمی درمورد ممدوح در شعر وجود ندارد، خواننده متوجه این تغییر عنوان نمیشود. کافی است مداحیهای خواجو را با مدحِ فخرالدین اسعد گرگانی از طغرل سلجوقی، در آغاز ویس و رامین، مقایسه کنیم؛ مدح فخرالدین اسعد بسیار واقعگرایانه و شامل مقدار زیادی اطلاعات تاریخی دربارۀ طغرل است، به طوری که خوانندۀ آشنا با تاریخ سلاجقه، حتی اگر عنوان مدحِ گرگانی را نداند، باز هم میتواند ممدوح او را تشخیص دهد.
این نکته از حیث جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بسیار درخورِ توجه است و نشان میدهد که ما، ایرانیان، به تدریج واقعگریز شدهایم و بیش از آنکه با واقعیتها زندگی کنیم، در عالم تجرید و انتزاع و خیال به سر میبریم.