چشمانداز
داوریهای ما درمورد ديگران، بستگي تمام به چشماندازي دارد كه از آن به آفاق هستي مینگريم و اين چشمانداز را ما از درون خود كسب میكنيم. به دیگر سخن، ویژگیهای شخصیتیِ ما عینکی در برابر دیدگان ما قرار میدهند و ما غالباً از پشت همان عینک به انسانها نگاه میکنیم (مثنوی، د۱/ ص ۱۴۶)؛ ازاينرو ممكن است كه یک شخصِ واحد، براي دو نفر، در آنِ واحد، دو گونه به نظر برسد؛ براي يكي زيبا و دوستداشتنی و برای ديگری زشت و منفور باشد؛ برای نمونه حضرت یوسف در نظرِ پدرش، حضرت یعقوب، بسیار زیبا و دوستداشتنی و در نگاه برادرانش بسیار زشت و نفرتانگیز به نظر میرسید؛ چراکه یعقوب از چشماندازِ مِهر و برادران از منظرِ قهر یوسف را میدیدند. درواقع یوسف آیینهای بود که یعقوبِ مشفق و برادرانِ حسود خود را در آن میدیدند (مثنوی، د۴/ ب۳۲۵۴ ؛ د۱/ ۲۳۷۰-۲۳۶۵ و د۳/ ۳۷۸۶-۳۷۸۵).
از این جالبتر آن است که یک شخصِ واحد، برای یک شخصِ واحد، در دو حال و وضعیت، دو گونه به نظر میرسد؛ برای مثال اگر کسی از پدر خود برنجد، صورتِ پدر در نظرش زشت میشود، به گونهای که شاید نتواند به هیچ وجه به روی او نگاه کند، اما به محض اینکه او با پدر آشتی کند، در کمالِ شگفتی درمییابد که صورتِ پدرش بسیار زیباست و او میتواند با شادیِ فراوان به روی او نگاه کند. در این نکته جای تردید نیست که در گوشت و پوست و استخوانِ صورتِ پدر هیچ تغییری ایجاد نشده است، پدر همان است که قبلاً بود، اما رازِ این دگرگونی در تغییری است که در نگاه فرزند پیش آمده است؛ او پیشتر از منظرِ خشم به پدر نگاه میکرد و او را زشت میدید، اما اکنون از چشماندازِ مِهر به او مینگرد و او را زیبا میبیند؛ نتیجۀ ناگزیرِ این نکته آن است که ما با واقعیتهای وجودیِ دیگران ارتباط برقرار نمیکنیم، بلکه متناسب با احساسات و هیجاناتِ خود، آنها را میبینیم:
با پدر از تو جفايى مىرود
آن پدر در چشمِ تو سگ مىشود
آن پدر سگ نيست، تأثيرِ جفاست
كه چنان رحمت نظر را سگنماست
گرگ مىديدند يوسف را به چشم
چون كه اِخوان را حسودى بود و خشم
با پدر چون صلح كردى، خشم رفت
آن سگى شد، گشت بابا يار تَفْت
(مثنوی، د۴/ ۳۲۵۸- ۳۲۵۵)
و
تو نمىبينى كه يارِ بردبار
چونكه با او ضد شدى، گردد چو مار
لَحْمِ او و شَحْمِ او ديگر نشد
او چنان بَد جز كه از مَنْظَر نشد
(مثنوی معنوی، د۳/ ۳۷۸۸-۳۷۸۷)
بنابراین یک نفر، در آنِ واحد، میتواند برای کسی عسل و برای دیگری سرکه باشد و بلکه یک نفر میتواند برای کسی دیگر، در یک موقعیت، عسل و در موقعیتی دیگر، سرکه باشد و این بستگی به چشماندازهای آنها دارد. نتیجۀ بسیار مهمی که از این نکته ميتوان دريافت، آن است كه با تغيير دادنِ چشمانداز، همه چيز و همه كس در نظر ما تغيير مييابد و ما با دگرگون کردنِ منظرهای خود، میتوانیم کسانی را که نسبت به آنها بیتفاوت یا بدبین هستیم، پذیرفتنی و دوستداشتنی بیابیم. کسی که از یک چشمانداز در نظر ما بد و ناپذیرفتنی جلوه میکند، میتواند از منظری دیگر خوب و پذیرفتنی به نظر برسد.
نتیجۀ مهمِ دیگری که از این بحث به دست میآید، آن است که هر انسانی دارای مجموعهای از ویژگیهای خوب و بد است و این ماییم که هنگامِ رویارو شدن با او، بر بُعدِ خاصی از وجودش انگشت میگذاریم و آن را فعال میکنیم. در وجود بدترین انسانها هم بخشی روشن و قابل اعتماد وجود دارد و در وجود بهترین انسانها هم بخشی تیره و زشت هست و این ماییم که با نوعِ نگاهمان و شیوۀ برخوردمان، بخشی خاص از وجود او را استخراج میکنیم و به رو میآوریم. در میان اطرافیان خود میبینیم که کسی با شخصی خاص همواره با خشم و نفرت روبهرو میشود و هم او با شخصی دیگر همیشه از درِ مهر و محبت درمیآید:
هر وجودى كز عَدَم بنْمود سَر
بر يكى زهر است و بر ديگر شَكَر
دوست شو، وز خوى ناخوش شو بَرى!
تا ز خُمْره زَهْر هم شَكَّر خورى
(مثنوی، د ۵/ ۴۲۳۷-۴۲۳۶ ؛ د ۵/ از بیتِ ۳۲۸۶ به بعد و د ۴/ ۷۵-۷۱).