ابتذالگرایی عوام
به نظر میرسد همۀ انسانها در پی راه یافتن به لایههای عمیقِ هستی و در صدد کشف حقایق اساسی حیات نیستند و به حدّ اقل فهم و آگاهی بسنده میکنند و از سهمیۀ عقل خود راضی هستند. همین نکته سبب میشود که ابتذالگرایی و سطحینگری بر غالب انتخابهای انسانها چیره شود و حقایق متعالی و اندیشههای والا همیشه کممشتری و بیطرفدار بمانند. بهترین گواه این امر آن است که کتابهای مبتذل و بیمایه، در شمارگان بسیار بالا، به چاپهای متعدد میرسند و کتابهای عمیقِ فلسفی و علمی به زحمت به چاپ دوم، آن هم در شمارگان بسیار محدود میرسند. اقبال چشمگیر مردم به هنرپیشهها و ورزشکارانی که کمترین بهرهای از اخلاق و دانش ندارند و بیتوجهی شگفتآور آنها به دانشمندان و اندیشمندان، خود، گواهی بزرگ و شاهدی عدل بر این حقیقت تلخ است که ابتذال و سطحینگری بر همۀ شؤون زندگی ما حکومت میکند.
البته رو آوردن اکثریت افراد جامعه به هنر مبتذل و دانش سطحی دلیل مهمی دارد و آن این است که غالب انسانها در جستجوی گنجِ بدون رنج هستند و تاب تحمل سختیها و مشکلات فراوان دانشاندوزی و هنرآموزی را ندارند و ترجیح میدهند که بی کمترین رنج و زحمتی به یک زندگی روزمرۀ معمولی دست پیدا کنند و بقیۀ زندگی را در آرامشی مُردابی سپری کنند. آری دل دادن به طوفان و پا نهادن در دریای خروشانِ متلاطمِ حقیقتجویی کار هر تنبلِ تنآسانی نیست و نیاز به خطرپذیریهای متهورانه و فداکاریهای خالصانه دارد و کمتر کسی میتواند گام در چنین راه دشوارِ خطرخیزی بگذارد.
به خاطر همین چیرگی روح ابتذالگرایی بر عموم اهالی جامعه است که مردم نوعاً سعی میکنند از پدید آمدن و رشد انسانهای بزرگ جلوگیری کنند و چنانچه کسی بخواهد آگاهانه به همۀ زندگی خود معنا ببخشد و خویشتن را از چنبرۀ زندگی روزمره رها کند، حتی خانواده و دوستان او نیز به دشمنی و مخالفت با او برمیخیزند و او باید آنقدر یکدنده و استوار و نیرومند باشد که بتواند در برابر همۀ بیمهریها و دشمنیها ایستادگی کند و تا رسیدن به مقصود والای خویش، دست از تلاش و کوشش برندارد. بودلر، شاعر بزرگ فرانسوی، در این باره میگوید: «ملّتها دارای مردان بزرگ نمیشوند، مگر بر خلاف میل خویش. خانوادهها نیز چنیناند. اینان همۀ کوشش خود را به کار میبرند برای آن که این گونه مردان را نداشته باشند؛ بنابراین مرد بزرگ برای آن که موجودیت پیدا کند، نیازمندِ داشتنِ نیروی حملهای است بسی بزرگتر از نیروی مقاومتی که از جانب میلیونها فرد در برابرش به کار برده میشود … [زیرا که] به نظر میرسد که در این روزگار حقارت، بیمایگی، فقدان کنجکاوی و خونسردی سبکسرانه، جانشین شوق، بزرگمنشی و بلندپروازیِ خروشان شده است» (ملال پاریس، ترجمۀ دکتر اسلامی ندوشن، ص ۲۶۰).
یکی از دلایل دشمنی مردم با انسانهای خاص «نشاندار» بودنِ این قبیل انسانهاست. در واقع انسانهای خاص، با وجود خود، علامت سؤالی در برابر موجودیت انسانهای معمولی قرار میدهند و هستی آنها را زیر سؤال میبرند و این یکی از دلایل اصلی حرمان هنرمندان در جامعه است. عموم انسانها اگر افراد خاص را بپذیرند و گرامی بدارند، در همۀ کارهای روزمرۀ خود به شکّ میافتند و زندگی خود را کاملاً تهی از معنی و عاری از هدف مییابند و مجبور میشوند راهی دیگر را در پیش گیرند، امّا چون نمیتوانند یا نمیخواهند دست از زندگیِ تکراری و عادّی خود بردارند، آن طرف معادله را حذف میکنند. هرمان هسه در این باره میگوید: «مردم همیشه جویای چیزی هستند که به راحتی به دست میآید [ و با محاکمه و محکوم کردنِ انسانهای زورمند و قوی] خود را توجیه میکنند … مردان دلاور و صاحب شخصیت همیشه به نظر دیگران خیلی شوم و بدنهاد مینمایند. وجود مردم شگفتانگیز و بیباک همیشه هراسانگیز بوده است، به همین دلیل [مردم همیشه به انسانهای بزرگ و شجاع] لقبی و افسانهای میبستند، تا به این وسیله هم از آنها داد ستانده باشند و هم خودشان را از ترسی که وجود آن افراد در دلهایشان میانداخته است، برهانند» (دمیان، ص ۳۷).
از این روست که در غالب جوامع، هنرمندان و صاحبان فضیلت محروم و بینصیب و جاهلان و بیهنران مرفه و برخوردارند، دانایان برای گذراندن زندگی معمولی خود با هزاران مشکل روبهرو هستند و افراد بیهنر و تهی از فضیلت بر همۀ منابع ثروت و قدرت پنجه میافکنند و به دانشمندان و هنرمندان فخر میفروشند.
هرمان هسه در گرگ بیابان (صص ۸۳- ۲۷۸) به خوبی نشان داده است که این دنیا بر روحهای شکوهمند و جانهای بزرگ تنگ است و تنها به مذاق افراد حقیر و کوچک خوش میآید:
«زندگی [یک] منظومۀ حماسی و قهرمانی نیست که جولانگاه پهلوانان باشد، بلکه عبارت است از اطاق مرفّهِ خاصّ بورژواها که انسان در آن به خوردن و نوشیدنِ قهوه و ورق بازی و موسیقی که از رادیو پخش میشود، باید رضایت بدهد و صدایش درنیاید و هر کس که در جستجوی چیز دیگری باشد و برای کار دیگری ساخته شده باشد؛ یعنی آنچه قهرمانی است، آنچه زیباست، کسی که شاعران بزرگ را میستاید و دل در مقدّسین میبندد، دیوانه است، مجنون است و به دن کیشوت می ماند …کسی که بخواهد امروز زندگی کند و زندگی به کامش شیرین و دلچسب باشد، حقّ ندارد و نباید که فردی از قبیل من و تو باشد. هر کس به جای سر و صدای چندشآور، طالب موسیقی باشد، به جای لذّتجویی، خواهان شادی، به جای پول، مشتاق روح و معنی، به جای دوندگی، در طلب کار اصیل و درست و در عوضِ تفنّن و خوشگذرانی، جویای التهابی آتشین باشد، این دنیا برایش مسکن و منزل مناسبی نیست … همیشه همین طور بوده است، همیشه دنیا مال سیاستبافان، پولپرستانِ بیوجدان، نوکرمأبها و خوشگذرانها بوده است و انسان واقعی هوا برای استنشاق در اختیار نداشته است … من در فکر موتسارت هستم؛ وضع او از چه قرار بود؟ در دوران او کی بر دنیا حکومت میکرد، کی از آب کره میگرفت، کی متولّی امور بود و کی سری توی سرها در میآورد: موتسارت یا کاسبکارها، موتسارت یا مردم سطحی و عادّی و بی سر و پا؟ و [موتسارت] چطور مُرد و چه جور خاکش کردند؟ و بدین ترتیب من فکر میکنم همیشه چنین بوده و باز هم چنین خواهد بود که زمان و جهان، مال و قدرت متعلّق به مردم حقیر و فرومایه باشد و دیگران، یعنی مردمان واقعی، را هیچ بهجز مرگ نصیب نگردد …».
غرض از این سخنان آن نیست که طالبان زندگی اصیل ناامید شوند. قصدم آن است که هرکس راه درستی و راستی و اصالت را برگزیند، باید بداند که با انواع دشواریها و ناکامیها و اهانتها روبهرو خواهد شد و احتمالاً دیگران او را دیوانه و سادهلوح و گیج خواهند خواند، اما یک طالبِ بلندهمت و یک سالکِ حقیقی هیچگاه ناامید نمیشود و در میان این همه موانع با گامهایی استوار و تزلزلناپذیر به راه خود ادامه میدهد و باور دارد که روزی همۀ آنها که مانع ِ حرکت او میشدند و او را نفرین میکردند، بر او آفرینها خواهند گفت و ستایشش خواهند کرد، اما او همچنان که از آن نفرینهای ناآگاهانه شادمان نمیشد، به این آفرینها هم دل نمیبندد و همچنان با وقار و متانت به راه خود ادامه میدهد.