احساس حقانیت
اکهارت تُله
حیاتِ نفس در گروِ جدا کردن خود از غیرِ خود است؛ زیراکه نفس «دیگری» را «دوزخ» میداند و بدون «احساس برتری» قادر به ادامۀ زندگی نیست؛ بنابراین نفس لزوماً باید خود را «صاحب حق» و دیگران را «فاقد حق» بداند. هیچ چیز بیشتر از احساس حقانیت باعث تقویت نفس نمیشود. مُحق بودن عبارت است از یکیانگاری خود با یک اعتقاد، داوری، داستان و غیره. لازمۀ حقانیت ما وجود کسی دیگر به عنوان فاقد حق است. به این ترتیب ما نیازمند خطاکار کردن دیگران برای کسب هویت فردی هستیم.
گفتنی است که بیان واقعیتها امری نفسانی نیست؛ مثلاً بیان این واقعیت که “سرعت نور بیشتر از سرعت صداست”، امری نفسانی نیست. ولی اگر ما این واقعیت را بگوییم و در دل نسبت به طرف مقابل احساس برتری داشته باشیم، یا از شکست دادن او لذت ببریم، یا با بیان این واقعیت بخواهیم به او القا کنیم ما از او داناتریم و او باید در دیگر موارد هم به حرف ما گوش کند، آن گاه معلوم میشود که پای نفس در میان است. نفس همه چیز را شخصی میکند و بر اثر این امر، احساس شخص تحریک میشود و او به دفاع از خود، یا حمله به دیگری میپردازد.
باید بدانیم واقعیتها نیازی به دفاع ما ندارند. ما غالباً به نام دفاع از حق، از خودمان دفاع میکنیم و جنگ حق و باطل در تحلیل نهایی تبدیل میشود به جنگ من و باطل! وقتی در حوزۀ واقعیتهای عینی و محسوس، مثل سرعت نور و صدا، نفس هویتسازی میکند، ببینید در عرصۀ مسائل دینی و سیاسی و روابط بین انسانها و ملتها چه اتفاقی میافتد. شکنجهها و کشتارهایی که در طول تاریخ، به نام دفاع از دین و ملیت و نژاد و اموری مانند آنها، انجام شدهاند، تماماً بر همین مبنا پدید امدهاند. نفس جمعی که خود را بر حق و دیگران را بر باطل میداند میتواند فجایع و جنایاتی به وجود آورد که هیچگاه تکتک انسانها قادر به انجام آنها نیستند.
برای نجات از این ساختار نفسانی، باید بتوانیم طرف مقابل را ببینیم، او را انسان به شمار آوریم، در سطح ظاهر به او “حق متفاوت بودن” بدهیم و در باطن خود را با او یکی بدانیم. همچنین باید بدانیم بسیاری از خطاها و نقصهایی که در دیگران میبینیم و آنها را زشت میشماریم، درواقع بازتاب الگوهای نفسانی خود ما هستند. هرچه ما در دیگران میبینیم و نمیپسندیم، احتمالاً در خود ما نیز هست.
البته گاهی جنگیدن، به خاطر محافظت کردن از خود، گریزناپذیر است، اما باید این کار را بدون هیچ احساس منفی و بدون فخرفروشی و لذت بردن و کینهکشی و انتقامجویی انجام دهیم، وگرنه خود ما هم گرفتار همان ساختارهای نفسانیی میشویم که آنها را در دشمنان خود تشخیص میدهیم. بااینکه انسانها غالباً خواستار صلحاند ولی عملاً زندگی انسانها از صلح خالی و از انواع نزاعها سرشار است. دلیل این امر آن است که انسانها صلح و آرامش را در پای اثبات حقانیت خود قربانی میکنند. آری، میل نفس به حقانیت خود، باعث میشود به جای صلح در جستجوی جنگ برآید.
(ملکی دیگر ملکوتی دیگر، اکهارت تله، ترجمه سیامک عاقلی، از ص ۱۰۱ تا ۱۱۲؛ خلاصهسازی و بازنویسی متن از ایرج شهبازی)