«رنجش» عاملِ «رنج» است. ما رنج میکشیم، چون از دیگران میرنجیم. با حذف رنجش، بسیاری از رنجها و دردها، به خودی خود، از زندگی ما حذف میشوند. رنجیدن از دیگران درواقع به این معناست که ما به دیگران قدرت میدهیم مهار احساسات و عواطف ما را در دست خود بگیرند و ما را به هر سو که میخواهند، بکشند. باید بدانیم که هیچ کس، بدون اجازۀ ما، نمیتواند ما را برنجاند و به ما آزار برساند؛ چراکه هیچ کس به درون ما دسترسی مستقیم ندارد. سلطه و سیطرۀ دیگران، حد اکثر بر تن ماست و هیچ کس را یارای آن نیست که به درون ما راه یابد و عواطف ما را دستکاری کند.
وقتی رفتارها و سخنان دیگران باعث درد و رنج ما میشوند، درواقع این ماییم که خود را به عامل نفوذی دیگران، در درون خود، تبدیل کردهایم. دیگران تنها از طریق خودِ ماست که میتوانند بر ما سلطه یابند و ما را اذیت کنند. ما نباید خود را تا حد سگهای شرطیشدۀ پاولف پایین بیاوریم. سگهای پاولف به محض شنیدن صدای زنگ، ناخواسته و ناآگاهانه بزاق دهانشان ترشح میشد و ما نیز در برابر گفتارها و کردارهای دیگران، به شکلی کاملاً غریزی و شرطیشده، واکنش نشان میدهیم و این قدرت را به دیگران میبخشیم که هر بلایی که دوست دارند، بر سر ما بیاورند.
این الگو قطعاً نادرست است. ما میتوانیم از سطح واکنشهای غریزی که فاقد هر گونه اراده و آگاهی هستند، فراتر برویم و به اجباریترین محرکها هم پاسخهای اختیاری بدهیم. معنای این سخن آن است که در محیط بیرون ممکن است از منجنیق فلک سنگ فتنه ببارد، ولی درون ما همچنان آرام باشد. دیگران میتوانند ما را شکنجه کنند، به ما بی احترامی کنند و رفتارهای ناروا در حق ما انجام دهند، اما حال ما همچنان خوش باشد.
به هیچ روی از انفعال و ظلمپذیری و بیتفاوتی و تسلیم مذبوحانه دفاع نمیکنیم. شخص میتواند فعال و ظلمستیز و حساس باشد، ولی اختیار دل خود را به دست کسی ندهد. باید این حقیقت مهم را دریابیم که درون ما قلمرو پادشاهی ماست و ما نباید به هیچ وجه اختیار قلمرو درون خود را به دیگران بدهیم. وقتی ما از دیگران میرنجیم، گویا با زبان حال به آنها میگوییم: «من اختیار احساسات و عواطفم را به دست تو دادهام و تو میتوانی هر بلایی که میخواهی بر سر من بیاوری».
تردیدی نیست که این شیوۀ زندگی نادرست و نارواست؛ چراکه دیگران متعهد و ملزم نیستند که در همۀ احوال، پاس خاطر ما را بدارند و مطابق میل ما رفتار کنند. وابسته شدن به دیگران و اختیار درون خود را به دست آنها سپردن، درواقع درغطیدن در ورطۀ ناامنی و پریشانی و رنج است. هر کسی باید در لحظهای از زندگی خود تصمیم بگیرد که دست کم در قلمرو پادشاهی خود، یعنی در درون خویش، اقتدار خود را حفظ کند و اجازه ندهد دیگران بر او فرمانروایی کنند. خواجۀ رندان این نکته را نیک دریافته بود، آنجا که میگفت: «در طریقت ما، رنجیدن از دیگران کفر است». این شیوۀ زیستن به استقلال و امنیت درون میانجامد و انسان را برای موهبتِ عشق آماده میکند؛ چراکه عشق را کسی به درستی تجربه میکند که به شکلی بیمارگونه به دیگران وابسته نباشد و از ترس و طمع به کلی رهایی یافته باشد.
عارف فرزانه، سد گورو این نکتۀ مهم را به سادگی با ما در میان نهاده است. سخنان کوتاه، اما زیبای او را در فایل زیر بشنوید.
hamid سلام آقای شهبازی. ممنون از متن خیلی خوبتون. و همچنین ویدو که به اشتراک گذاشتین. من خیلی با خودم مشکل دارم. راه تسلط بر خودم را نمیدونم. محیط خیلی خیلی زیاد به من غلبه داره و زندگی داره به سرعت من رو هر طرف که دلش می خواد میبره. نمدونم چطور می تونم به خودم غلبه کنم و زندگیم رو تحت کنترل در بیارم. لطفا اگر کتابی در این زمینه می شناسید به من معرفی کنید تا بتونم با خوندنش چند نکته کارا و اساسی را یاد بگیرم.