بخت 

بخت

یکی از پدیده‌های جالب در زندگی انسان که نمونه‌هایی از آن را همۀ ما دیده و تجربه کرده‌ایم، مسألۀ «اتفاقات نادر» و «حوادث غیر قابل پیش بینی» است؛ مثل پیدا کردن گنج، برنده شدن در قرعه‌کشی و بخت‌آزمایی و نظایر آنها. از اینها شگفت‌آورتر این است که گاهی این اتفاقات که از این پس آنها را “بخت” یا “شانس” مینامیم، دقیقاً در تقابل با دانش و تلاشِ بشری قرار می‌گیرند؛ مثل تصادف کردن یک رانندۀ ماهر و محتاط، و سالم ماندن یک رانندۀ ناشی و بی‌احتیاط، یا بد شدن فرزندِ یک خانوادۀ شریف و دانا، و خوب شدن فرزند یک خانوادۀ نادان و بی‌فرهنگ.

شاید برخی از اتفاقهای نادر را بتوان به گونه‌ای معقول توجیه کرد، ولی مسلماً برای برخی از اینها، مثل برنده شدن در یک قرعه‌کشی، ظاهرا دلیلِ معقولی وجود ندارد. به نظر می‌رسد شواهد مربوط به شانس آن‌‌قدر زیادند که نمی‌توان آنها را انکار کرد و درواقع انکار ِ شانس با شهودهای هرروزۀ ما تضاد دارد. اگر کسی نقش شانس در خوش‌بختی یا بدبختی انسان‌ها را باور داشته باشد، آن وقت این پرسش برایش مطرح می‌شود که آیا دست از دانایی و احتیاط و کوشش برداشتن و عنان زندگی خود را به شانس و بخت سپردن کاری خردمندانه است یا نه؟ اگر انسان‌هایی هستند که در کمال بلاهت و حماقت به ثروت و رفاه رسیده‌اند و کسانی دیگر در عینِ دانایی و آگاهی، در فقر و فلاکت به سر می‌برند، چرا باید ما به دنبال آگاهی و دانایی برویم و برای دست‌یابی به سعادتِ خود کوشش کنیم؟

به نظر می‌رسد این مسأله‌ بسیار جدی و مهم است و باید به آن پرداخت و پاسخی برای آن فراهم آورد. مولانا در این باره تأملاتِ بسیار دل‌انگیز و آموزنده‌ای دارد. در ادامه، پاسخ او به این پرسش را از لابه‌لای سخنانش، در مثنوی شریف، به دست می‌آوریم و به شما دوستان ارجمند تقدیم می‌داریم.

مولانا در قدم نخست می‌پذیرد که چیزی به نام «بخت» وجود دارد که نمی‌توان آن را انکار کرد، ولی به نظر او بخت نوعی “استثنا”است و انسان عاقل به هیچ‌روی زندگی خود را بر روی استثناها استوار نمی‌سازد. مولانا امید بستن به بخت را «طمع خام» می‌خواند و آن را مایۀ «علّت» یعنی بیماری به شمار می‌آورد؛ به دیگر سخن، اگرچه بخت واقعیت دارد، ولی انسان عاقل به هیچ وجه به شانس و بخت دل خوش نمی‌کند و می‌کوشد با تلاشِ شخصی خود به سعادت دست یابد. آری، ممکن است کسی، بی هیچ دلیلی، به طور تصادفی گنجی شایگان را به رایگان به دست بیاورد و در یک لحظه از فرش به عرش برسد، اما این طمع خام است که ما این استثنا را به قاعده تبدیل کنیم و زندگی خود را بر اساس آن مبتنی سازیم؛ یعنی تا پایان عمر خود، دست از تلاش برداریم و زندگی خود را در انتظار پیدا کردن گنج بگذرانیم. به نظر مولانا به شکلی تصادفی، از راهِ گنج، به ثروت رسیدن حقیقتی انکارناپذیر است، ولی انسان عاقل این راهِ استثنایی و نادر را به کناری می‌گذارد و از راه معمول و متعارفِ ثروتمند شدن؛ یعنی کسب و کار، استفاده می‌کند. درست است که کسب و کار هم همیشه به ثروت منتهی نمی‌شود، ولی اگر به شهودهای هرروزۀ خود نگاه کنیم، به عیان می‌بینیم که تعداد کسانی که از راه کوشش و کسب به ثروت رسیده‌اند، بسیار بیشتر از کسانی است که از راه شانس به ثروت دست یافته‌اند؛ بنابراین «کسب و کوشش» قاعده است و «شانس» استثناست و عاقلِ راستین در پی قاعده‌ها می‌رود:

طمع خام است آن، مخور خام، اى پسر!
خام خوردن علّت آرد در بشر
کآن فلانى یافت گنجى ناگهان
من همان خواهم، نه کار و نه دکان‏
کارِ بخت است آن و آن هم نادر است
کسب باید کرد تا تن قادر است‏
کسب کردن گنج را مانع کى است؟
پا مکش از کار! آن خود در پى است‏
(مثنوی، د ۲/ ۷۳۵ – ۷۳۲)

به نظر مولانا قاعده این است که «جوینده یابنده است»؛ یعنی هرکسی صادقانه و خالصانه طالب چیزی باشد و با آگاهی تمام، شرط تحقیق را دربارۀ آن به جای آورد و در جستجوی خود سهل‌انگاری، مسئولیت‌گریزی و تنبلی پیشه نکند، به احتمال خیلی زیاد به مقصود دست می‌یابد. قاعده این است که اگر دری را بکوبیم، سرانجام آن در به روی ما باز می‌شود، اگر صادقانه منتظر کسی باشیم، بالاخره روی او را می‌بینیم و اگر به طور مداوم از چاهی خاک بکنیم، عاقبت به آبِ گوارا دست می‌یابیم. اینها قاعده‌های زندگیِ این‌جهانی‌اند و اگرچه برای همۀ آنها موارد نقضی هم می‌توان یافت؛ یعنی ممکن است دری را بکوبیم و هیچ وقت باز نشود، خواهان دیدار کسی باشیم و او را هیچ‌وقت نبینیم، چاهی حفر کنیم و هرگز به آب نرسیم، ولی اینها استنثنا هستند و در غالب موارد با استفاده از قاعدۀ «جوینده یابنده است» می‌توان به مقصودِ خود دست یافت (مثنوی، د ۳/ ۴۷۸۵ – ۴۷۸۱).

این موضوع به مسائل مادی اختصاص ندارد و در مسائل معنوی نیز می‌توان مواردی از این نوادر را دید؛ برای نمونه ابلیس و بلعم باعورا خیلی زیاد عبادت کردند، ولی عاقبت به خیر نشدند. ممکن است کسی با استناد به این قبیل موارد به این نتیجه برسد که پس اساساً نباید در راه حق کوشش کرد. حال که نمونه‌هایی از سودمند نبودنِ عبادت و مجاهدت پیش روی ماست، بهتر است که در انتظار شانس بنشینیم و هیچ کاری نکنیم. مولانا در پاسخ به چنین کسانی می‌گوید: درست است که عبادت‌ها و کوشش‌های ابلیس و بلعم به جایی نرسید، ولی در مقابل این دو نمونه و نظایر آنها، به خیل عظیمِ انبیا و اولیایی نگاه کنید که با کوشش و مجاهدت به مقامات بلند دست یافتند. چرا آن همه نمونه را که از جهتِ کمّی و کیفی، بر نمونه‌های نقضِ خود برتری دارند، رها کنیم و به نقطۀ مقابل آنها چنگ بزنیم؟ این کار نادرست است؛ بنابراین در امور معنوی هم قاعده است است که «جوینده یابنده است» و «هرکس کوشش کند، به نتیجه دست می‌یابد» (همان، د ۳/ ۴۷۸۹ – ۴۷۸۸).

مولانا به همین منوال به دنیا آمدن بچه بدون پدر و مادر (مثل حضرت آدم)، دریافت کردنِ علم به طور مستقیم از خدا (مانند پیامبر اسلام)، دریافت کردن رزق به طور مستقیم از خدا (مثل حضرت مریم) را اموری استثنایی و نادر می‌داند و از ما می‌خواهد که در پی آنها نرویم؛ چراکه قاعدۀ فرزنددار شدن ازدواج است، قاعدۀ علم‌آموزی تحصیل و تعلّم است و قاعدۀ رزق‌یابی کار و کوشش است. انسان خردمند باید از قواعد و اصول حاکم بر جهان پیروی کند و به دنبال استثناها نرود؛ چراکه «گِردِ نادر گشتن از نادانی است» (همان، د ۵/ ۲۳۹۴).

به نظر مولانا از نشانه‌های نگون‌بختی یک انسان این است که به «بخت» اعتماد می‌کند و زندگی خود را بر پایۀ «نوادر» استوار می‌سازد. اصل در این جهان بر «قاعده‌ها» است؛ قاعده‌هایی مانند «هر عملی عکس العملی دارد»، «هر کاری راه و روشی دارد»، «جوینده یابنده است» و «با کوششِ آگاهانه و خالصانه می‌توان به مقصد رسید». اینها قواعد زندگی در این جهان‌اند و اگر در جایی خلاف اینها را ملاحظه کردیم، با یک «استثنا» و «امرِ نادر» روبه‌روییم. انسان عاقل در عین پذیرش استثناها، زندگی خود را بر اساس قاعده‌ها استوار می‌کند، ولی انسان نادان با تکیه بر نوادر و استثناها، دست از قواعد برمی‌دارد و درواقع گویا استثناها را به قاعده تبدیل می‌کند. به نظر می‌رسد یکی از تفاوت‌های مهمِ عاقلان و جاهلان در همین تشخیص استثناها و قواعد است (مثنوی، د ۳/ ۴۷۹۱ – ۴۷۸۸).

ممکن است یک رانندۀ بسیار توانا و ماهر تصادف کند و بمیرد و یک رانندۀ ناشی سالم به مقصد برسد، اما معنای این دو حادثه به هیچ وجه آن نیست که دانش رانندگی و احتیاط کردن در حین رانندگی هیچ تأثیری در سالم ماندن ندارد. درواقع سالم ماندن و به مقصد رسیدنِ یک رانندۀ ماهر قاعده است و تصادف کردنِ او استثنا، در مقابل، تصادف کردن و مردنِ یک رانندۀ ناشی و بی‌احتیاط قاعده است و سالم ماندن و به مقصد رسیدنِ او استنثاست. ممکن است که ملخ محصولاتِ کشاورزیِ یک کشاورزِ جدی و دانا را از بین ببرد و یک کشاورزِ نادان و بی‌نظم محصول خوبی به دست بیاورد، ولی در اینجا هم باید تفاوت استنثا و قاعده را بدانیم و و خود را از تحلیل و نتیجه‌گیری غلط حفظ کنیم. در اینجا قاعده این است که تلاش‌های یک کشاورز آگاه و وظیفه‌شناس به نتیجۀ خوب می‌رسد و از دست رفتن محصول او نادر و استثنایی است و خراب شدنِ محصول کشاورز ناشی و نادان قاعده است و خوب شدن آن استثنایی. به نظر مولانا، شخص دانا می‌تواند در هر موردی قاعده را از استثنا بازبشناسد و استثناها را به قاعده تبدیل نکند (همان، د ۳/ ۴۸۰۲ – ۴۸۰۰).

اکنون نوبت آن است که دربارۀ این موضوع سخن بگوییم که چرا انسان‌ها پیروزی یا شکست خود را به شانس نسبت می‌دهند، سخن بگوییم. تردیدی نیست که برخی از افراد، صادقانه و بر اساس مشاهداتِ خود، به بخت باور پیدا می‌کنند و به تمام لوازم و توابع این باور هم پای‌بندند. از این گروه که بگذریم، بیشتر افرادی که با استناد به نوادر و استثناها، دست از تلاش و کوشش برمی‌دارند، دلیلی عقلانی و خردپذیر برای کار خود ندارند و باید در انگیزه‌های آنها دقت کرد. احتمالاً چنین کسانی برای آنکه از زیر بار مسئولیت‌ها و تعهدهای خود شانه خالی کنند و نیز برای آنکه مسئولیت‌گریزی‌ها، تنبلی‌ها و سهل‌انگاری‌های خود را توجیه کنند، دست در دامن شانس و بخت می‌زنند؛ زیراکه در سایۀ توسل به این قبیل مسائل، می‌توان با وجدانی آسوده با تنبلی و تن‌آسانی زندگی کرد. به تعبیر دیگر، بسیاری از افراد با فرافکنی کردنِ مسئولیت‌های خود بر بخت، از خود سلب مسئولیت می‌کنند:

رنج را باشد سبب بد کردنى
بد ز فعل خود شناس، از بخت نى
آن نظر در بخت چشم اَحْوَل کند
کَلْب را کَهْدانى و کاهَل کند
(مثنوی، دفتر ۶/ ۴۲۹ – ۴۲۸)

بنابراین چنین تأویلات و توجیهاتی بیش از آنکه جنبۀ فلسفی و عقلانی داشته باشند، منشأ نفسانی و روانی دارند. دلیلی که برای اثبات این ادعا می‌توان آورد، این است که بسیار پیش آمده است که کسی در هنگام غذا خوردن، لقمه در گلویش گیر کرده، یا تکه‌ای از غذا در گلویش پریده و باعث مرگ او شده باشد. بی‌گمان کسانی که با استناد به نوادر دست از تلاش و کوشش برمی‌دارند، با دیدن خفه شدن افراد در هنگام غذا خوردن، دست از غذا خوردن برنمی‌دارند؛ چرا که می‌دانند هر روز تعداد بسیار زیادی از انسان‌ها از غذا خوردن لذت می‌برند و تن‌شان نشو و نما می‌یابد. درواقع اصل بر این است که غذا خوردن سبب لذت و رشد شود و خفه شدن افراد بر اثر غذا خوردن، امری استثنایی و نادر است و هیچ عاقلی زندگی خود را بر اساس آن بنا نمی‌کند:

بس کسا که نان خورَد دلشاد او
مرگِ او گردد، بگیرد در گلو
پس تو، اى اِدبار رو! هم نان مخَور!
تا نیفتى همچو او در شور و شر
صد هزاران خلق نان ها مى‏خورند
زور مى‏یابند و جان مى‏پرورند
تو بدان نادر کجا افتاده‏اى
گر نه محرومىّ و ابله‌زاده‏اى؟‏
(همان، د ۳/ ۴۷۹۵ – ۴۷۹۲)

اگر تفسیر ما از حوادث و پدیده‌های پیرامون، به گونه‌ای باشد که ما را «بخت و شانس» معتقد کند و باعث شود زندگی خود را بر پایۀ نوادر و استثناها بنا کنیم، به گونه‌ای که ناامید و دلسرد شویم و دست از کار و کوشش برداریم، بی‌گمان آن تفسیر حق نیست و منشأ نفسانی دارد؛ بنابراین کسی که نقشِ کوشش‌ها و مجاهدت‌های همۀ مؤمنان و اولیای خدا، در دست‌یابی به سعادت را نادیده می‌گیرد و به نگون‌بختیِ ابلیس و بلعم باعورا استناد می‌کند، با تأویلی ناحق و نادرست به خود آسیب زده است:

جمله دانند این، اگر تو نگْروى
هر چه مى‏کاریش، روزى بدْروى
سنگ بر آهن زدى، آتش نَجَست
این نباشد، ور بباشد، نادر است
آن که روزى نیستش بخت و نجات
ننْگرد عقلش مگر در نادرات
کآن فلان کس کشت کرد و بَر نداشت
وآن صدف بُرْد و صدف گوهر نداشت
بَلْعَمِ باعور و اِبلیسِ لَعین
سود نامدْشان عبادت ها و دین
صد هزاران انبیا و رهروان
ناید اندر خاطرِ آن بَدگمان
این دو را گیرد که تاریکى دهد
در دلش اِدبار جز این کى نهد؟
(مثنوی، د ۳/ ۴۷۹۱ – ۴۷۸۸)

آخرین نکته‌ای که باید به آن اشاره کنیم، این است که چرا خداوند جهان را به گونه‌ای نساخته است که همۀ انسان‌ها فقط از راهِ کوشش و کسب به هدف خود برسند؟ اساساً چرا بخت و تصادف و استثنا در جهان وجود دارد؟ چرا جهان هستی به گونه‌ای طراحی نشده است که همواره فقط یک راهِ واحدِ مشخص برای دستیابی به هدف وجود داشته باشد؟ چرا گاهی اوقات اشخاص دانا و توانا و جدی به هدف نمی‌رسند و اشخاص نادان و ناشایسته به هدف دست می‌یابند؟

مولانا در پاسخ به این پرسش مهم می‌گوید: امور جهان در غالب اوقات بر اساس قاعده‌ها استوار است و اگر انسان به قانون‌های هستی که از جمله مهم‌ترین آنها قانون عمل و عکس العمل است، پای‌بند باشد، به احتمال زیاد به نتیجۀ مورد نظر خود می‌رسد، اما او نباید تلاش و کوشش خود را تنها عامل در دست‌یابی به نتیجه بداند. او در عین کوشش و جدیت، می‌داند که استثناها و نوادری هم در جهان وجود دارند؛ بنابراین به کوشش خود مغرور نمی‌شود، از شکست‌ها ناامید نمی‌شود و از دیدن نتایج غیرمنتظره عنان اختیار از کف نمی‌دهد. اقتضای عقلانیت تکیه کردن بر قواعد و قوانین هستی است، ولی استثناها و نوادر را به طور کامل نادیده گرفتن نیز خلاف واقع‌بینی است؛ نتیجۀ این مباحث چیزی نیست جز پیش رفتن به سوی هدف خود، با «کوششِ خالصانۀ امیدوارانۀ واقع‌بینانۀ فروتنانه».

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *