ما انسانها غالباً گمان میکنیم خودمان را دوست داریم، اما نوعاً کارهایی با خودمان میکنیم که هیچ کس این کارها را در حق بدترین دشمنان خودش هم انجام نمیدهد! ما با خود چنان رفتار میکنیم که گویا کمر به نابودی خودمان بستهایم. بیشتر ماها انگار عاشقِ نگونبختیِ خویشیم و عموم کارهایمان مستقیماً به زیان ما تمام میشوند! به قول مولانا: «به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست» (کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۴۸۰).
کافی است نگاهی صادقانه، به درون و بیرون خود بیندازیم، تا صدق این ادعا را باور کنیم. بیشتر ماها چنان با بدن خود رفتار میکنیم که پس از گذشتن از پنجاه سالگی، با انواع بیماریها و ناتوانیها روبهرو میشویم و بدن ما فقط به ضرب دارو و درمان سر پا میایستد و ما را همراهی میکند. از نظر روحی هم چنان زندگی میکنیم که عموماً افسردگی و پژمردگی و ناآرامی بر احوال ما چیرگی دارد و حتی خودمان هم از تحمل خودمان عاجزیم. ذهن خود را مانند یک زبالهدانی در نظر میگیریم و آن را از اطلاعات بیفایده، خاطرات آزارنده و نکات منفی پُر میکنیم. از حیث روابط انسانی نیز در وضعیتی هستیم که هر کس در کنار ما قرار میگیرد، احساس تیرگی و سردی و اندوه میکند.
اینها همه نشان میدهند که ما یا واقعاً خود را دوست نداریم، یا در فهم خود دچار خطا شدهایم و بیگانهای را با خود اشتباه گرفتهایم و همۀ زندگی خود را صرف تیمار او میکنیم. ما اگر واقعاً خودمان را دوست داشتیم، به گونهای زندگی میکردیم که حاصل آن تنی سالم و سرزنده، درونی آرام و بانشاط و روابطی آکنده از عشق و اعتماد باشد.
اجازه دهید به سراغ یک مصداق روشن برویم. تردیدی نیست که بدن، علی رغم همۀ تحقیرها و توهینهای ناروایی که بسیاری از فرهنگهای معنوی در حق آن روا داشتهاند، یکی از مقدسترین و مهمترین بخشهای وجودی ماست و زندگی ما در این دنیا تماماً به آن بازبسته است. همۀ ما گمان میکنیم واقعاً بدنمان را دوست داریم، اما بیایید لحظهای به رفتارهای خود با بدنمان درنگ کنیم و ببینیم آیا واقعاً چنین است یا نه؟ آیا ممکن است کسی بدن خود را دوست داشته باشد و در یک نشست، یک کیلو و نیم تخمۀ آفتابگردان بخورد؟ آیا ممکن است کسی بدن خود را دوست داشته باشد و نتواند برای حفظ سلامتی و نشاط آن، روزی نیم ساعت ورزش کند؟ آیا میتوان پذیرفت کسی که به شکلی افراطی انواع غذاهای زیانآور، ولی خوشمزه، را میخورد، بدن خود را دوست دارد؟ آیا غفلت ورزیدن از بهداشت و تفریح و تغذیۀ سالم و ورزش جز به معنای دوست نداشتن بدن است؟ اگر دقت کنیم میبینیم که ما غالباً مصلحت تن خود را در پای مزه و لذت قربانی میکنیم و تنها زمانی به فکر بدن میافتیم که با خطری جدی مواجه میشود.
به نظر میرسد ما واقعاً بدن خود را دوست نداریم و یک راز اینکه بیشتر رژیمهای غذایی ما به نتیجه نمیرسند، همین است که از سر استیصال به رژیم غذایی پناه میبریم نه به خاطر عشق به بدن. برای رهایی از پرخوری و خوردن غذاهای زیانآور، و نیز برای برانگیختن خود به ورزش و تغذیۀ سالم و بهداشت بدن، بهترین کار آن است که واقعاً شروع کنیم به دوست داشتن بدن نازنینمان. محال است ما عاشق بدن خود باشیم و چنین ناجوانمردانه در حق آن جفا کنیم. امکان ندارد ما بدن خود را دوست داشته باشیم و این همه از آن غافل باشیم.
این نکتۀ مهم، به زیبایی، از زبان استاد هالیکالا هیو لن مطرح شده است. او به کسی که از چاقی شدید در رنج بوده و رژیمهای غذایی گوناگون گرهی از کارش باز نکردهاند، چنین میگوید:
«لازم است با بدنت صحبت کنی و به او بگویی: «از تو ممنونم که با من هستی. تو را بسیار دوست دارم و از داشتنت خوشحالم. اگر با تو بدرفتاری میکنم، یا از تو استفادۀ نادرست میکنم و توجهی که نیاز داری را به تو ارزانی نمیدارم، از تو عذرخواهی میکنم. به خاطر اشتباهات و بیتوجهیهایم مرا ببخش» … باید طی روز هم بارها با بدنت صحبت کنی و در میان این صحبتها به او عشق بورزی و شکرگزار باشی. این ملاقاتهای روزانه به تو احساس خوشایندی خواهد داد. به تو پیشنهاد میکنم صحبتهایی را که در ادامه به تو میگویم، برای او بگویی: «از تو به خاطر اینکه نفس میکشی و با من همراهی میکنی، سپاسگزارم. از تو به خاطر این که قلبت میتپد، سپاسگزارم. بابت تمام پیامهایی که به من انتقال میدهی، از تو سپاسگزارم و میخواهم بدانی که تو را دوست دارم». تصور کن که بدنت دوست توست و همانگونه که با دوستت صحبت میکنی، با او حرف بزن. فکر نکن که او برده و خدمتکارِ توست. با او دوست باش و دوستش بدار» (**محدودیت صفر**، از جو ویتال، صص ۳۲ – ۳۱).
poone soltani با سلام و عرض ادب مطالب بسیار بسیار عالی هستند. من ویس های شما را در کانال عرفان و خودشناسی دنبال می کنم و بسیار آموزنده هستند. بی نهایت سپاس