ایرج شهبازی
به نظر میرسد که بین شادی و صلح از یک سو، و میان غم و خشونت از سوی دیگر، پیوندی استوار وجود دارد. گفتنی است که منظور از «شادی» حالت شادمانی و نشاطی است که بر اثرِفضیلتمندی، برخورداری از مواهب هستی، خودشکوفایی، میانهروی و رضایت باطن، در درون شخص پدید میآید. شخصی که در درونِ خود، عمیقاً شادمان و خرّم باشد، طبعاً از آرامش، نشاط، شوق زیستن و دیگر هیجاناتِ مثبت نیز برخوردار است و قاعدتاً چنین کسی «زندگی» را به معنای واقعی کلمه، قدر مینهد و همانقدر که زندگی را حق مسلّم خود میداند، آن را از حقوقِ غیر قابل سلب دیگران هم به شمار میآورد.
غم نیز در اینجا به معنی غم سازنده و والا نیست. منظور از غمی که به خشونت و تجاوز و ویرانگری منجر میشود، غمی است که از عقدههای درونی و سرکوبهای روانی و محرومیت از لذات طبیعی زندگی ناشی میشود. چنین غمی انسان را گرفتهخاطر و ترشرو و گرانجان میکند و روابط شخص را با زندگی خود و زندگیهای دیگران مختل میسازد.
با این مقدمات میتوان نتیجه گرفت که انسانِ شادمان اهل خشم و خشونت و جنگ نیست و به هیچ روی نمیتواند زندگیی را که عاشقانه آن را پاس میدارد، از خود یا دیگران سلب کند؛ به دیگر سخن، انسان شاد به هیچ قیمتی حاضر نمیشود کسی را بکُشد، یا خود را بیهوده به کُشتن بدهد. میتوان گفت کسی که با لذت و اشتیاق، حاضر است بکشد و کشته شود، انسانِ سالمی نیست و اگر شخصیت او را با دقت تمام بررسی کنیم، در عمق وجود او با اندوههایی جانگزا، عقدههایی آسیبرسان و سرکوبهایی ویرانگر روبهرو میشویم. شخصِ غمگین، یعنی کسی که زندگیِ خود را دوست ندارد و زندگی دیگران نیز برای او محترم نیست، به آسانی میتواند دست به خشونت و آزاررسانی و قتل و غارت بزند؛ چراکه چیزی برای از دست دادن ندارد. برای چنین کسی چیزی به نام حقوق دیگران و دوست داشتن و دوست داشته شدن معنا ندارد؛ بنابراین به نام دین، یا به نام وطندوستی، یا به نام مرام سیاسی و یا به هر اسم دیگری، به خود اجازه میدهد به زندگی دیگران تعرض کند.
شادی واقعی نشانۀ دیدن زندگی در درون خود و با خود در صلح بودن است. در مقابل، کسی که در درون خود زندگی را نمیبیند، از خود فاصله میگیرد و گرفتار ازخودبیگانگی میشود. به نظر دکتر آرتور آنو «شاید همین ازخودبیگانگی است که موجب میشود رهبران بزرگ میتوانند به راحتی صحبت از کشتار دیگر انسانها بکنند. آنها که انسانیت خود را سه طلاقه کردهاند، قادر نخواهند بود به انسان بودن دیگران ارجی بنهند. مسلماً مرگ برای کسانی که زندگی را لمس و احساس نمیکنند، یک تراژدی واقعی نیست. آنان چون از درون مردهاند، مرگ دیگران را کمتر واقعی و بنابراین کمتر وحشتآور میپندارند» (روانشناسی رنج، ص ۲۲۹).
بنابراین میتوان گفت که شادمان بودن به خاطر زندگی و قدر زندگی را دانستن لزوماً باعث صلحطلبی و پرهیز از خشونت میشود. کسی که عاشقانه زندگی را دوست دارد، محال است که به خود اجازه دهد به زندگی دیگران تعرض کند، یا زندگی را از دیگران را به خطر بیفکند. اشو در سخنانی کوتاه دربارۀ رابطۀ شادی و صلح سخن گفته است. با سپاس فراوان از دوست خوشذوق و نکتهسنج و شریفم، سعید دهفولی، توجه شما را به سخنان ارزشمند اشو جلب میکنم. من با نظر اشو درباره رابطه جنسی موافقت کامل ندارم و برخی از سخنان او را نمیپذیرم، اما اصل سخن او در اینجا درست است؛ اگر نظامیان و سیاستمداران و عالمان دینی، در سراسر دنیا، از عشق برخوردار باشند و از زندگی لذت ببرند، امکان ندارد بتوانند به راحتی از کشتن دیگران سخن بگویند.
مرتصی جهانی نیک با سلام و احترام، در این مطلب بارها شرط " اگر داشته باشند" بکار رفته است . ولی گویا فراموش شده است که این داشته ها موهبتی نیست و برای داشتن آنها هم باید جنگید و تلاش کرد، به عبارتی هیچ کسی با مجموعه ای از داشته ها وجود ندارد ، اگر هم وجود دارد حتما برای کسب آنها جنگیده است یا تلاش کرده است، چیزی را هم که انسان بدون تلاش در اختیار دارد آنچنان ارزش ندارد، روی دیگر سکه یعنی داشته ها خطر زوال و افول آنها است مثل آب راکد، با استناد به سخنی از استاد محترم تا از دست ندهی بدست نمی آوری، باید از شادیهایی هم که داریم عبور کنیم و به آنها دلخوش نباشیم بنا بر این جنگیدن بنظرم ذات زندگی است فقط باید بین دو نوع جنگ تفاوت قایل شد جنگ برای نابودی ضد ارزشها و توسعه عدالت که کار انسنهای شاد است و جنگ برای گسترش ظلم و بی عدلتی که کار انسانهای غمگین و در رنج است. با تشکر جهانی