شرح غزل ۳۷ غزلیات شمس

یار مرا، غار مرا
(۱) یار مرا، غار مرا، عشقِ جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه! نگهدار مرا
(۲) نوح تویی، روح تویی، فاتح و مَفْتُوح تویی
سینۀ مَشْروح تویی، بر درِ اَسرار مرا
(۳) نور تویی، سور تویی، دولتِ مَنْصور تویی
مرغِ کُهِ طور تویی، خسته به منقار مرا
(۴) قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زَهْر تویی، بیش میازار مرا!
(۵) حُجرۀ خورشید تویی، خانۀ ناهید تویی
روضۀ اومید تویی، راه ده، ای یار، مرا!
(۶) روز تویی، روزه تویی، حاصلِ دریوزه تویی
آب تویی، کوزه تویی، آب دِه این بار مرا!
(۷) دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بِمَگذار مرا!
(۸) این تن اگر کم تَنَدی، راهِ دلم کم زَنَدی
راه شدی، تا نَبُدی این همه گفتار مرا

واژه‌ها
بیت ۱: را: از آنِ. مالِ // جگرخوار: بی‌رحم. سنگ‌دل
بیت ۲: فاتح: بازکننده. گشاینده // مفتوح: بازشده. گشوده شده // مشروح: گشاده و وسیع
بیت ۳: سور: شادی // دولتِ منصور: بختِ پیروز، یا بخت و اقبالی که نصیبِ حلاج شد // کُه: کوه // خَستن: زخمی و مجروح کردن
بیت ۵: حُجره: اتاق. خانه // ناهید: زُهره // روضه: باغ و گلستان
بیت ۶: دریوزه: گدایی
بیت ۷: بمگذار: مگذار
بیت ۸: تن: نفسِ امّاره // کم: نگاه کنید به توضیحات // تَنَدی: می‌تنید // تنیدن: (کنایه) دردِ سر و مشکل درست کردن. مایۀ گرفتاری و دردِ سر شدن // راهِ کسی را زدن: (کنایه) او را گمراه کردن و از راه به در بردن // زَنَدی: می‌زد // شدن: پدید آمدن، یا آشکار شدن // نَبُدی: نمی‌بود

توضیحات
* از موسیقی به سوی معنا: یکی از مهم‌ترین مسائل در دیوان شمس آن است که مولانا در مواردِ فراوانی، از موسیقی به طرف معنا می‌رود؛ یعنی این زیبایی‌های موسیقایی و روابطِ آواییِ واژه‌هاست که ذهنِ مولانا را به سوی موضوع و معنا راه می‌بَرَد و او را از موضوعی به موضوعی و از معنایی به معنایی منتقل می‌کند؛ برای نمونه در بیت دوم این غزل بین واژه‌های «نوح، روح، مفتوح و مشروح» و در بیت سوم بین واژه‌های «نور، سور، منصور و طور» و در بیت ششم بین واژه‌های «روز، روزه، دریوزه و کوزه» هیچ ارتباطِ معنادارای وجود ندارد و تنها هماهنگیِ آواییِ این واژه‌هاست که آنها را به ذهنِ مولانا متبادر می‌کند. در غالبِ غزلیات مولانا این موضوع را به روشنیِ تمام می‌توان دید. مولانا غالباً علاوه بر موسیقیِ عروضی و موسیقیِ حاصل از ردیف و قافیه، در درونِ مصراع‌ها نیز واژه‌هایی را که از نظرِ آوایی هماهنگ و گوش‌نواز هستند، کنار هم قرار می‌دهد و از موسیقیِ عادیِ شعر فارسی بسیار فراتر می‌رود؛ بنابراین نباید از نقشِ تعیین‌کنندۀ موسیقی در شکل دادن به آفرینش هنری و عرفانیِ مولانا غفلت کرد.

* وحدت وجود و وحدت شهود: یکی از مشکلاتِ بزرگ در مواجهه با این غزل، «تعیینِ مخاطب» است. برخی از تعبیرها در این غزل هست که آنها را فقط دربارۀ خدا می‌توان به کار برد و بعضی دیگر از تعبیرهای موجود در این غزل، در سنتِ دینی و عرفانی ما، برای خدا به کار نرفته‌اند؛ برای مثال نمی‌توان از تعبیرهایی مانند «خواجه، نوح و مرغِ کوهِ طور» برای خدا استفاده کرد. اگر مخاطب این غزل را «شمس تبریزی»، یا یک دوستِ محبوب بدانیم، تقریباً می‌توان گفت که در این غزل با یک «وحدتِ شهودِ عاشقانه» روبه‌روییم؛ بدین معنی که عاشق به هر چیز و هرکس نگاه می‌کند، معشوق خود را می‌بیند. ولی اگر مخاطب این غزل را خدا بدانیم، گذشته از مشکلی که به آن اشاره شد، با مشکلی دیگر هم روبه‌رو می‌شویم و آن بحث وحدتِ وجود (= خدای نامتشخص) است. مولانا در این غزل خدا را «یار، غار، نوح، روح، فاتح، مفتوح، سینۀ مشروح، نور، سور، دولت منصور، مرغِ کوه طور، قطره، بحر، لطف، قهر، قند، زهر، حجرۀ خورشید، خانۀ ناهید، روضۀ امید، روز، روزه، حاصلِ دریوزه، آب، کوزه، دام، دانه، باده، جام، پخته و خام» دانسته است و این دقیقاً همان وحدت وجود است، یعنی همه چیز را خدا دانستن. اگر بپذیریم که مخاطب این غزل خداست، آن هم خدای نامتشخص، مشکلی که در بالا به آن اشاره شد، برطرف می‌شود؛ چراکه خدا همه چیز است و «خواجه و مرغ و نوح» خواندنِ خدا هم مشکلی پیش نمی‌آورد. اما نکته اینجاست که از بررسی مجموعۀ سخنان مولانا، می‌توان با اطمینان گفت که مولانا به «خدای متشخص» اعتقاد دارد. یک دلیل مهم برای اثبات این ادعا آن است که با خدای نامتشخص نمی‌توان از درِ نیایش و مناجات وارد شد؛ چراکه همه چیز خداست و خودِ من هم خدا هستم و طبیعتاً کسی که خودش را خدا می‌داند، دلیلی برای مناجات کردن و درخواست کردن ندارد؛ زیراکه در این صورت دعا کردن، یعنی «از خود درخواست کردن و با خود گفتگو کردن»، ولی مولانا در همین غزل مورد بحث، با لحنی خالصانه و شورمندانه از خدا درخواست می‌کند که «او را نگه دارد، او را نیازارد، او را راه بدهد، به او آب بدهد و او را خام نگذارد» و این دلیلی محکم است برای اینکه مولانا به وحدت وجود اعتقادی ندارد. این مسأله بسیار بغرنج است و ابهام‌های فراوانی دربارۀ آن وجود دارد. به نظر می‌رسد که مولانا در غزل‌هایی از این دست، بیشتر به «وحدتِ شهود» نظر دارد، تا به «وحدت وجود».
بیت اول: در مصراع نخستِ این بیت، حرف «را» به معنیِ «از آنِ و مالِ» است و فعل «است» نیز به قرینۀ معنوی حذف شده است؛ بنابراین تعبیر «یار مرا» اینگونه بازنویسی می‌شود: «یار از آنِ من است». در این بیت نوعی صنعت «التفات از غایب به مخاطب» وجود دارد؛ یعنی مولانا در مصراع نخست از «او» سخن می‌گوید و در مصراع دوم به «تو» عطفِ توجه می‌کند.

ــ یارِ غار: اصطلاح «یارِ غار» که امروزه هم در زبانِ فارسی رایج است، به معنای «دوستِ صمیمی» است. این اصطلاح از داستان هجرت پیامبر بزرگوار اسلام از مکّه به مدینه و همراهی ابوبکرِ صدّیق با ایشان، در این سفر گرفته شده است (قرآن کریم، سورۀ توبه، آیه۴۰). مولوی از این اصطلاح به طور گسترده در اشعار خود استفاده کرده است. او گذشته از تعبیرِ «یارِ غار»، از عبارتِ «یار تویی و غار تویی» نیز چند بار بهره گرفته است (مثلاً نگ. کلّیّات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل شمارۀ ۲۵۹۷). ‏

بیت دوم: تعبیرِ «سینۀ مشروح» از قرآن کریم، سورۀ انشراح، آیۀ ۱، یا از سورۀ طه، آیۀ ۲۵ گرفته شده است.
ــ بر در اَسرار: قرائتِ مشهورِ این تعبیر «بر درِ اسرار» است و معنی جمله این است: «تو بر دروازۀ رازها، سینۀ مشروحِ منی»، ولی دکتر شفیعی کدکنی، در غزلیات شمس تبریز آن را به شکلِ «پُر دُرِ اسرار» خوانده‌اند و معنی جمله چنین می‌شود: «تو برای من، یک سینۀ سرشار از رازهای الاهی هستی».

بیت سوم: مرغِ کُهِ طور: دکتر شفیعی کدکنی مرغِ کوهِ طور را «حضرتِ موسی» دانسته‌اند، ولی به نظر می‌رسد که سخن آن استاد دانشمند درست نیست. گمان می‌کنم که منظور مولانا چیزی دیگر باشد، ولی متأسفانه پژوهش‌های من راه به جایی نبردند و این نکته برای من همچنان مبهم ماند.

بیت پنجم: ناهید: زُهره، یا ناهید سیّاره‌ای درخشان و زیباست که در آسمان سوم قرار دارد و پس از ماه، روشن‌ترین سیاره‌ای است که شب‌ها دیده می‌شود. در ستاره‌شناسیِ قدیم، زُهره را ربّ‌النّوعِ رقص، موسیقی، شادی و شراب می‌دانستند و آن را مطربِ فلک می‌خواندند و بر این باور بودند که اگر زهره در طالع کسی باشد، او میلِ فراوانی به عشق، شادی و هنر خواهد داشت (التَّفهیم، از ابوریحان بیرونی، صص ۳۶۷–۳۹۲).

ــ حجرۀ خورشید و خانۀ ناهید: این دو اصطلاح ظاهراً در نجومِ قدیم، معانیِ خاصی دارند. معنای دقیق آنها بر من روشن نشد.

بیت هشتم: ساختار فعل شرطی: در قدیم، به ویژه در گونۀ خراسانیِ زبان فارسی، به آخرِ فعل شرط و جواب آن حرف «ی» می‌افزودند. مولانا در بیت مورد بحث، از این ساختار استفاده کرده است. این بیت را می‌توانیم چنین بازنویسی کنیم: اگر این تن کم می‌تنید و کم راهِ دلم را می‌زد، راه [پیدا] می‌شد و من را این همه گفتار نمی‌بود.

ــ تن: مولانا در آثار خود، بارها کلمۀ «تن» را به معنی «نفس» به کار برده است و منظور او از این کلمه، صرفاً این «بدنِ فیزیکی» نیست، بلکه مقصود او آن بخش از وجودِ انسان است که او را به سوی کارهای ناشایسته و ناپسند فرامی‌خواند و در زبان دین به آن «نفس اماره» می‌گویند.

ــ کم: یکی از معانی این واژه در زبان فارسی «هیچ و اصلاً» است و «نفیِ کامل» را می‌رساند. برای مثال در این مصراع حافظ «کم‌آزاری» به معنی «بی‌آزاری» است: «که رستگاری جاوید در کم آزاری است». کاملاً روشن است که حافظ نمی‌خواهد بگوید: «برای رستگاریِ ابدی دیگران را کمی آزار بدهید»، بلکه منظور او آن است که «برای رستگاریِ جاوید اصلاً در پیِ آزارِ دیگران نباشید». در این بیتِ مولانا نیز همین‌گونه است و «کم» معنی «هیچ» می‌دهد و جمله را منفی می‌کند؛ بنابراین بخش نخستِ بیت به این معنی است: «اگر این تن نمی‌تنید …».

ــ تنیدن: این فعل که در اصل به معنی «بافتن» است، به طور گسترده‌ای در آثار مولانا به کار رفته است و حقیقتاً گاهی از اوقات تشخیص معنای آن بسیار دشوار است و جای یک تحقیقِ خوب در این زمینه خالی است. دکتر توفیق سبحانی آن را «تابیدن، پیچیدن، گرفتار کردن، به پر و پای کسی پیچیدن» معنی کرده‌اند. استاد شفیعی کدکنی به معنای این کلمه اشاره‌ای نکرده‌اند ولی بخش اول بیت را چنین معنی کرده‌اند: «اگر تمایلات جسمی و گرایش‌های تن نباشد …». ظاهراً ایشان «تنیدن» را به معنی «توجه کردن و تمایل داشتن» گرفته‌اند. من با احتیاط تمام «تنیدن» را، در این بیت، به معنی «مایۀ دردِ سر و گرفتاری شدن» گرفته‌ام.

ــ سخن و خاموشی: مولانا در این بیت «پُرگویی و پُرحرفی» را عملی نفسانی دانسته است. به نظر او اگر کسی از دست نفس رهایی یابد، خاموش می‌شود و از پُرگویی رهایی می‌یابد.

ــ معنای بیت هشتم: اگر این تن (نفسِ) من این‌گونه برای من دردِ سر و گرفتاری درست نمی‌کرد و مرا از راه به در نمی‌بُرد، راهِ درست پدیدار می‌شد و من این‌همه حرف نمی‌زدم و خاموش می‌شدم.

 

یار مرا، غار مرا با صدای دکتر عبدالکریم سروش

 

تصنیف«یار مرا»
آواز: ارسلان،صبا،هانا کامکار و مریم ابراهیم پور
موسیقی: ارسلان کامکار

 

یار مرا، غار مرا
با صدای شهرام ناظری
آهنگساز و سرپرست گروه: استاد جلال ذوالفنون
نام آلبوم: آتش در نیستان
سال انتشار: ۱۳۶۷

 

تصنیف: «باده تویی»
آواز: محمد معتمدی،راحله برزگری،پوریا اخواص،صبا حسینی
موسیقی: استاد حسین علیزاده
کلام: مولانا
سال انتشار: ۱۵ اسفند۱۳۹۲
نوازندگان گروه هم آوایان:
شورانگیز: حسین علیزاده
تنبک،سازهای کوبه‌ای: پژمان حدادی
سه تار: علی بوستان
کمانچه: سینا جهان‌آبادی
نی: سیامک جهانگیری
قانون: پریچهر خواجه
عود: نگار بوبان
تار: رادمان توکلی
بم تار: سیاوش برهانی
قیچک: محمد انشائی
دف،سازهای کوبه‌ای:بهنام سامانی

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *



سعید زینعلی
خیلی عالی تشکر از آقای ایرج شهبازی عزیز و همه همه کسانی که در راه اندازیاین سایت کمک کرد اند واقعا ممنون


بهمن
بسیار عالی بود سپاس


بهمن
بسیار عالی بود سپاس از شما


شیدا هوشنگیان
بسیار عالی .. ساده و قابل فهم برای من که مبتدی هستم، درک ش کامل و واضح است


شاهرخ دهکردی
بسیار عالی وپر انرژی


اسحاق اقبال
گر تو تویی و من منم،من نه منم نه من منم ... برای این هم اگه موسیقی درست بشه،عالی خواهد شد نتیجه.


ایران بانو
تنها با خوندن این غزل ، روح آدم پرواز میکنه. زیباترین و عمیقترین مفهاهیم را در خود دارد، زبان پارسی با نوابغ پارسی گویش.


حمید اسماعیلی کرده مهینی
شاید منظور حضرت مولانا در راستای وحدانیت و منشاء وجودی خداوند از حجره خورشید و خانه ناهید همان خالق خورشید و ناهید باشد


حمید اسماعیلی کرده مهینی
مرغ که طور میتواند استعاره از پروازاننده باشد ، مرغی که کوه را بلند کرد خداست


حمید اسماعیلی کرده مهینی
وقتی مولانا در اشعارش مناجات میکند دلالت بر اعتقاد او به خدای متشحص و مجزا نیست ، او هضم در خداست ، نیایش او موضعی و اشارت خدای درونی اوست به ترس از لحظاتی که احتمال جدایی میرود ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نی تو زاری میکنی ما چو ناییم و نوا در ما زتوست ما چو کوهیم و صدا از ما زتوست ما که باشیم ای تو ما را جان جان تا که ما باشیم با تو در میان حتی مولانا در ثنا گویی هم منی برای خود قائل نیست و به پندار مولانا آن را هم خداست که از زبان او میگوید خود ثنا گفتن ز من ترک ثناست کاین دلیل هستی و هستی خطاست


عباس
روزت بستودم و نمی‌دانستم شب با تو غنودم و نمی‌دانستم ظن برده بُدَم به من که من من بودم من جمله تو بودم و نمی‌دانستم #دیوان_شمس #رباعی_مولانا #وحدت_وجود @masnavimolavii در روز و از پسِ آفتابِ ظهورت تو را وصف و ستایش می کردم و محو در صفات و اسمای زیبایت بودم حال آنکه به یکی بودن آنها در ذاتِ یکتایت نادان بودم و می پنداشتم که دو هستیم؛ و در شبانگاهِ ازل در ذاتِ تو آرمیده بودم و گمانم بر این بود که دو هستیم و حال آنکه در همه حال غیر از ذات تو چیزی نبود و همه او بودیم.