عشق و وابستگی
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، «سرای آمیختگی» است و در آن کمتر با پدیدههای خالص سروکار داریم؛ هم از این روست که هیچ «فضیلتی» نیست که همسایۀ دیوار به دیوارِ «رذیلتی» نباشد و همین آمیختگیِ فضیلت و رذیلت است که اخلاقی زیستن را دشوار میسازد و غالبِ افراد به سودای فضیلتها در دامِ رذیلتها گرفتار میشوند. یکی از فضیلتهای بزرگی که ممکن است با رذیلتهای بزرگی اشتباه گرفته شود، «عشق» است. «وابستگی» از جمله اموری است که شباهت فراوانی به «عشق» دارد و ممکن است که با آن اشتباه گرفته شود و چه بسا اشخاص فراوانی بر وابستگی خود نام عشق میگذارند و عمری را در پندار عشق به سر میبرند.
یکی از دلایلِ سخنانِ ظاهراً متناقض مولانا دربارۀ عشق همین است که عشق با غیر عشق آمیخته میشود؛ برای نمونه در قطعۀ زیر مولانا عشق را میستاید و آن را «دوای نخوت و ناموس» و «طبیب همۀ بیماریها» و مایۀ رهایی و شادی میداند:
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش! ای عشقِ خوش سودای ما!
ای طبیبِ جمله علّت های ما!
ای دوای نَخْوَت و ناموس ما!
ای تو افلاطون و جالینوسِ ما!
جسمِ خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
(مثنوی، د ۱/ ۲۵ – ۲۲)
اما همین مولانا که ستایندۀ بزرگ عشق است، در قطعۀ زیر آن را «صندوق» و «مایۀ اندوه» به شمار میآورد:
عاشقى کاو در غمِ معشوق رفت
گرچه بیرون است، در صندوق رفت
عُمْر در صندوق بُرْد از اَنْدُهان
جز که صندوقى نبیند از جهان
(همان، د ۶/ ۴۴۹۷ – ۴۴۹۶)
از اینجا معلوم میشود که عشق هم ممکن است با پدیدههای مشابهی اشتباه گرفته شود و بدون تردید مهمترین پدیدهای که با عشق قابل اشتباه و التباس است، «وابستگی» است؛ بنابراین لازم است که تفاوتهای این دو را به خوبی بشناسیم، تا به گمانِ عشق در دام وابستگی گرفتار نشویم. چند مورد از تفاوتهای عشق و وابستگی از این قبیل است:
۱) در وابستگی شخص به دنبال تملک و تصاحبِ معشوق خود است و با او به مثابه یک «دارایی» برخورد میکند، ولی در عشق چیزی به نام تصاحبِ طرف مقابل وجود ندارد.
۲) در وابستگی شخص همچنان به «خودش» توجه دارد و معشوق را برای خود میخواهد، اما در عشق جهتگیری شخص به سوی معشوق است و سعادتِ او را بر خوشیِ خود ترجیح میدهد. شخص وابسته اگر بداند که خیر و سعادت معشوق او در جدایی، یا در جایی دیگر و با کسی دیگر است، نمیتواند او را رها کند تا در پی سعادت خود برود و حتی اگر لازم باشد معشوق را نابود میکند، ولی او را آزاد نمیگذارد. ازاینجا معلوم میشود که شخص وابسته واقعاً خودمحور است و توجه او به معشوق معطوف نشده است، در حالی که عاشق واقعی، با نفی خودخواهی، به معشوق توجه میکند و «او را برای او میخواهد»؛ ازاینرو اگر تشخیص دهد که سعادت معشوق او در این است که با کسی دیگر باشد، شادی خود را فدای رضایت معشوق میکند.
۳) در وابستگی شخص به استقلال و شأنِ انسانی خود و طرف مقابل احترام نمیگذارد و به شکلی بیمارگونه خود را به او و او را به خود گره میزند. در حالی که در عشق هر دو طرف به شأن انسانی هم احترام میگذارند و فردیت خود را آنچنان از دست نمیدهند که به موجودی بیفکر و بیمبنا تبدیل شوند. در یک رابطۀ عاشقانۀ حقیقی ممکن است که دو طرف رابطه با هم اختلاف نظر و تفاوت داشته باشند و اختلافات خود را هم حفظ کنند و یا با گفتگو برخی از آنها را حل کنند، ولی در رابطۀ مبتنی بر وابستگی، دو طرف به شکلی ناخوشایند یکدیگر را تأیید میکنند و بر اختلافات سرپوش میگذارند؛ برای نمونه به رابطۀ شمس و مولانا توجه فرمایید. با اینکه شمس و مولانا به شکلی جنونآمیز یکدیگر را دوست داشتند، ولی در مقالات میبینیم که شمس فراوان از مولانا انتقاد میکند و مولانا هم در مثنوی بارها نظراتی داده است که درست در نقطۀ مقابل نظرات شمس قرار دارند.
۴) در وابستگی هر یک از دو طرف رابطه، به تنهایی، حالی خوش ندارند و شادی و آرامش و خوشبختی را به طور کامل در رابطه جستجو میکنند؛ به تعبیر دیگر در درون شخص وابسته انواعی از عقدهها و سرکوبهای روانی وجود دارد و شخص نیازهای اولیۀ خود را ارضا نکرده است؛ ازاینرو گمان میکند که رابطه همۀ خلأهای وجودی و کمبودهای درونیِ او را پُر میکند، اما روشن است که چون پیش از رابطه، درجهای از شادی و نشاط و تعادل و شکوفایی را تجربه نکرده است، پس از مدتی رابطه هم کارایی خود را، برای او، از دست میدهد، ولی در عشق، شخص به تنهایی خوشحال است و از هیچ نوع کمبود و سرکوب و عقدهای رنج نمیبرد؛ بنابراین رابطۀ عاشقانه برای او کارکردِ ویژۀ خود را دارد. نشانۀ این مسأله آن است که فراق و جدایی نمیتواند عاشق را از پای درآورد و او بعد از مدتی میتواند روی پای خود بایستد و به خوبی زندگی کند، اما فراق شخصِ وابسته را علیل و زمینگیر میکند و چه بسا او را نابود میسازد.
۵) در وابستگی دو طرف برای حفظ کردنِ رابطه دائماً نقاب میزنند و خود را سانسور میکنند تا به هر ترتیب رابطه را نگاه دارند، ولی در رابطۀ عاشقانه آزادی و محرمیت و شفافیت وجود دارد. در وابستگی دو طرف رابطه برای تداوم رابطه ناگزیر باید درِ وجودِ خود را به روی طرف مقابل ببندند و لایههایی از وجود خویش را پنهان کنند، ولی در رابطۀ عاشقانه وجودِ دو طرف رابطه به سوی هم گشوده است و آنها یکدیگر را آنگونه که هستند، میپذیرند؛ ازاینرو در وابستگی ترس و نگرانی وجود دارد و در عشق آزادی و شادی.
۶) در وابستگی علاقۀ شخص به طرف مقابل به ویژگیهای شخصیتی او ارتباطی ندارد و شخص حاضر است طرف مقابل را که به انواع رذائل آلوده است، دوست داشته باشد، به شرطِ اینکه از آنِ او باشد و از او حمایت کند. به دیگر سخن، در وابستگی، وفاداری دو طرف هیچ ارتباطی به ویژگیهای شخصیتی آن دو ندارد؛ برای نمونه کسی که معشوقِ جنایتکار و قاتل و دزد و بداخلاقِ خود را همچنان دوست دارد و نمیتواند او را از دست بدهد، حقیقتاً عاشق او نیست، بلکه به او وابسته است، اما در یک رابطۀ عاشقانۀ سالم، وفاداری تابعی است از متغیرِ شخصیت طرف مقابل، و عشق بسته به فراز و فرودهای اخلاقیِ طرف مقابل کم و زیاد میشود.
برای بحثی نیکو دربارۀ «تفاوت عشق و دلبستگی». نگاه کنید به کتاب «بانگ آب»، از بانوی فرهیخته، خانم سودابۀ کریمی، چاپ دوم، صص ۱۳۳ – ۱۲۶٫
سخنرانی ای در این باب نیز در آبان ماه ۹۹ ایراد شده است که از طریق اینجا میتوانید به گوش جان بسپارید