مردمان بر دین حاکمان خودند

انسان‌ها در هم بازمی‌تابند، در یک‌دیگر تأثیر می‌گذارند و از هم‌دیگر تأثیر می‌پذیرند. انسان‌ها بدون حرف زدن، حتی در زمانی که کاملاً خاموش در کنار یک‌دیگرند و حتی در هنگامی که هیچ توجهی به هم ندارند، به شکلی نامحسوس در هم بازمی‌تابند؛ چراکه مجاورت مشابهت می‌آورد و همنشینی باعث همانندی می‌شود:

مى‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها
از رهِ پنهان صلاح و کینه‏ها
(مثنوی، د ۲/ ۱۴۲۱)

این داد و ستدِ احساسات و اندیشه‌ها، حتی یک لحظه هم قطع نمی‌شود و قرار گرفتن در کنار دیگران، خواه ناخواه، زمینه‌ را برای انتقالِ عواطف و افکار، از کسی به کسی دیگر فراهم می‌آورد. این اصل را در همۀ مناسبات انسانی می‌توان ردگیری کرد. یکی از مهم‌ترین جلوه‌گاه‌های این اصل عرصۀ سیاست و مدیریت است. مسأله این است که اخلاق و اندیشه‌های حاکمان و مدیران در زیردستان بازمی‌تابد. محال است در وجود حاکمان و مدیران صفتی نیکو یا زشت وجود داشته باشد و آن صفت به شهروندان و زیردستان منتقل نشود. هر چه در ذهن و روان حاکمان باشد، در درون زیردستان بازمی‌تابد و بر آنها تأثیر می‌گذارد.

از قدیم گفته‌اند: النّاسُ علی دینِ الملوک؛ یعنی مردمان بر دین شاهان خود می‌روند. این نکته به ویژه در جوامع استبدادی و تمامیت‌طلب، کاملاً درست است. در جوامع دموکراتیک، فردیت افراد بیشتر تحقق می‌یابد و به سبب پاسخ‌گو بودنِ حاکمان و نقدپذیر بودنِ آنها و نیز به سبب نگاه انسانیی که به حاکمان وجود دارد، ممکن است اندیشه‌ها و احساسات شهروندان تا حدی از اندیشه‌ها و احساسات حاکمان مستقل باشد، اما در جوامع استبدادی به سبب نگاه قدسیی که به حاکمان وجود دارد و آنها سایه‌های خدا در زمین تلقی می‌شوند و نیز به علت بی‌توجهی افراد به تفردِ خویش، البته تأثیرپذیری آنها از حاکمان بسیار بیشتر است و بلکه می‌توان گفت که در چنین جوامعی، شهروندان آینه‌های حاکمان خود هستند؛ یعنی اندیشه‌ها و احساساتِ حاکمان به طور کامل و در مواردی با تأکید و افراط بیشتر بر شهروندان بازمی‌تابد و آنها را وامی‌دارد که مانند حاکمان خود بیندیشند و عمل کند.

خودکامگی و جاه‌طلبی و خشم‌آلودگی و هوس‌بازی و مسئولیت‌گریزیِ حاکمان به شهروندان سرایت می‌کند و به شیوۀ زندگی آنها شکل می‌بخشد؛ برای نمونه خودکامگی حاکمان در سطح کلان، در تمام سطوح جامعه دیده می‌شود. در یک جامعۀ خودکامه، نه تنها روابط حاکمان و شهروندان مبتنی بر خودکامگی است، بلکه روابط مدیران با کارمندان، روابط معلمان با دانش‌آموزان، روابط مردان با زنان، روابط والدین با فرزندان و حتی روابط میان دوستان نیز از استبداد و سخت‌گیری آکنده می‌شود. به تعبیر دیگر فسادِ ساختارِ ساختارها؛ یعنی ساختار سیاسیِ جامعه، به تمام ساختارهای خُردِ جامعه نفوذ می‌کند و آنها را نیز فاسد می‌سازد. درمورد سایر ویژگی‌های انسانی نیز چنین است و فضیلت‌ها و رذیلت‌های شهروندان غالباً بازتابِ فضیلت‌ها و رذیلت‌های حاکمان است. محال است حاکمان منفعت‌طلب و وظیفه‌ناشناس و مسئولیت‌گریز باشند، اما شهروندان وظیفه‌شناس و مسئولیت‌پذیر باشند و به منافع ملی توجه کنند. گویا روحِ حاکمان در کالبد عموم مردم منتشر می‌شود و از طریق آنها تجلی می‌یابد.

پُر بُوَد اَجسامِ هر لشکر ز شاه
زآن زنندى تیغ بر اعداى جاه …
شه یکى جان است و لشکر پُر از او
روح چون آب است و این اَجسام جو
آبِ روحِ شاه اگر شیرین بُوَد
جمله جوها پُر ز آبِ خوش شود
که رعیت دینِ شه دارند و بس
این چنین فرمود سلطانِ عَبَس‏
(مثنوی، د ۵/ ۷۳ – ۶۸)

ابن طقطقی در کتاب ارزشمند خود، به نام تاریخ فخری، مقدمۀ سودمندی درمورد مسائل مربوط به حکومت و کشورداری دارد. او در این مقدمه بحث جالبی دارد دربارۀ این موضوع که مردم بر دین پادشاهان خویش می‌روند و خوهای آنها را می‌پذیرند (تاریخ فخری، صص ۳۲ – ۳۱). ابن طقطقی در جایی دیگر از کتاب خود، سه نفر از سلاطین اموی را با یک‌دیگر مقایسه می‌کند و به خوبی نشان می‌دهد که چگونه خوی شاهان در رعیت تأثیر می‌گذارد و مسیر و هدف زندگی آنها را روشن می‌کند: «ولید [بن عبدالملک] … علاقه‌ای زیاد به عمارات و ابنیه و ساختن آبگیرها و احداث مزارع داشت. در روزگار وی مردم چون به یک‌دیگر می‌رسیدند، پیوسته از ابینه و عمارات سخن می‌گفتند، چنان‌که در زمان خلافت برادرش سلیمان که به خوراک و زناشویی علاقۀ زیاد داشت، هر گاه مردم به یکدیگر می‌رسیدند، دربارۀ طعام و نکاح گفتگو می‌کردند. هم‌چنین عمر بن عبدالعزیز که همواره به عبادت و تلاوت قرآن اشتغال داشت، در زمان وی چون مردم به یکدیگر می‌رسیدند، از یکدیگر می‌پرسیدند: امشب ورد تو چیست؟ از قرآن چه قدر حفظ داری؟ در ماه چه قدر نماز می‌گزاری»؟ (همان، ص ۱۷۱).

یکی از تمثیل‌های رایج درمورد رابطۀ شهروندان و حاکمان این است که شاه را به حوض آب و شهروندان را به لوله‌هایی که از آن منشعب شده‌اند، مانند می‌کنند. این تمثیل به شکل‌های گوناگون در متون متفاوت آمده است. طبق تحقیقات استاد بدیع الزمان فروزانفر (شرح مثنوی شریف، ج ۳، ص ۱۱۷)ظاهراً اصل این تمثیل از سخن معروف افلاطون گرفته شده است:

«ألمَلِکُ هو کالنَّهرِ الاعظمِ تَستَمِدُّ منه الانهارُ الصِّغارُ؛ فَإن کانَ عَذباً عَذُبت و إن کان مالحاً مَلُحَت»؛ یعنی «پادشاه مانند رودخانه و نهر عظیمى است که جوی‌هاى خُرد از آن مدد مى‏گیرند؛ پس اگر رودخانه شیرین باشد، آب نهرها نیز شیرین است و اگر شور باشد، شور است».

عین این مطلب را با مختصر اختلافى، به امام على نیز نسبت داده‌اند: «المَلِکُ کالنَّهرِ العظیم تَستَمِدُّ منهُ الجداولُ؛ فإن کان عذباً عَذُبَت و إن کان مِلحاً مَلُحَت»؛ یعنی «پادشاه هم چون رودخانه‌ای پهناور است که رودهایى کوچک از آن مایه می‌گیرند؛ پس اگر آب آن رودخانه گوارا باشد، آب درون رودهاى کوچک هم گوارا خواهد بود و اگر شور باشد آب درون آنها نیز شور خواهد بود» (شرح ابن ابى الحدید، ج ۲۰، ص ۲۷۹).

عطار، در شرح حال شقیق بلخى، مى‏گوید: «هارون گفت: زیادت کن. [شقیق بلخى] گفت: تو چشمه و عُمّال، جوی‌ها. اگر چشمه روشن بود، به تیرگى جوی‌ها زیان ندارد، اگر چشمه تاریک بود به روشنى جوى هیچ امید نباشد» (تذکره الاولیاء، چاپ دکتر استعلامی، ص ۱۱۸).

مولانا هم برای تبیین رابطۀ شاهان و شهروندان از این تمثیل استفاده کرده است. او در داستان اعرابی و پادشاه، از جا کردنِ خوی شاه در رعیت سخن به میان آورده و شاه را به حوض و رعیت را به لوله‌هایی که از این حوض منشعب شده‌اند، مانند کرده است. روشن است که هر چه در حوض باشد، در لوله‌ها جریان می‌یابد؛ اگر آب حوض پاک و زلال باشد، آب داخل لوله‌ها هم پاک و زلال می‌شود و برعکس:

خوی شاهان در رَعیّت جا کند
چرخِ اَخْضَر خاک را خَضْرا کند
شه چو حوضی دان و هر سو لوله‌ها
وز همه آبِ روان در دوله‌ها
چون‌که آب جمله از حوضی است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرَد پدید
زآن‌که پیوسته است هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض!‏
(مثنوی، د ۱/ ۲۸۲۴ – ۲۸۲۰)

یک نمونۀ درخشان از تأثیر حاکمان در شهروندان را در داستان ضحاک ماردوش می‌بینیم. ضحاک مردی دروغگو، فریبکار، نابه‌کار و بدکردار بود. در دوران حکومت او، تمام ویژگی‌های منفی‌اش در سطوح مختلف جامعه گسترش پیدا کرد:

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کامِ دیوانگان
هنر خوار شد، جادویى ارجمند
نهان راستى، آشکارا گزند
شده بر بدى دست دیوان دراز
به نیکى نرفتى سخن جز به راز
(شاهنامه، چاپ مسکو، ص ۲۷)

از این‌جا می‌توان دریافت که برای اصلاح جامعه، به ویژه در یک جامعۀ سنتیِ مبتنی بر خودکامگی، صلاح و فساد مردم به صلاح و فساد حاکمان بازبسته است. در زمانۀ ما مخصوصاً در میان روشن‌فکرانی که نگاهی واقع‌بینانه به ساختار سیاسی جامعه دارند، نظریۀ اصلاح از پایین به بالا رایج است و حق همین است که رشد فرهنگی و علمی و اخلاقی مردم باعث اصلاح نظام سیاسی می‌شود، بااین‌حال هنوز هم در این سخن که خویِ حاکمان در رعیت تأثیر می‌کند، رگه‌ای از حقیقت وجود دارد. حاکمان و مدیران به جای صادر کردن بخش‌نامه و دستورالعمل، باید به اصلاحِ کژی‌ها و ناراستی‌های وجود خود همت بگمارند. این کار آنها باعث اصلاح زیردستان می‌شود و جامعه را به سوی صلاح و فلاح پیش می‌برد.

منابع
– عطار نیشابوری، فریدالدین(۱۳۷۲). تذکره الاولیاء. بررسی، تصحیح متن، توضیحات و فهارس: محمّد استعلامی. تهران: زوّار.
– فروزانفر، بدیع الزّمان(۱۳۷۳). شرح مثنوی شریف. تهران: زوّار.
– محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی) (۱۳۶۷). تاریخ فخری در آداب ملکداری و حکومت‌های اسلامی. ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ سوم.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۹۰). شاهنامه. بر پایه‌ی چاپ مسکو. تهران: هرمس.
– مولوی، جلال الدین محمد (۱۳۷۵). مثنوی معنوی. تصحیح رینولد الین نیکلسون. تهران: توس (افست).

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *