به نظر میرسد گزارههای اصلی دینی گزارههایی نامعقولند؛ یعنی به وسیلۀ عقل قابل اثبات یا قابل ابطال نیستند. دو دلیل خیلی روشن برای اثبات این ادعا میتوان اقامه کرد. یکی این که عموم گزارههای دینی با اجماع و توافق همه انسانها روبهرو نمیشوند. هیچ یک از گزارههای اصلی دینی را نمیتوان یافت که برای عدهای پذیرفتنی و برای عدهی دیگر ناپذیرفتنی نباشند. اگر گزارههای دینی خردپذیر بودند، همۀ انسانها بر سر آنها توافق میکردند و البته عدم اجماع همۀ انسانها بر نپذیرفتنِ گزارههای دینی به خوبی نشان میدهد که این گزارهها قابل ابطال هم نیستند.
دلیل دیگر برای نامعقول بودن گزارههای دینی همانا نیاز این گزارهها به معجزه است. واقعیتهای معقول و محسوس نیازی به معجزه ندارند. برای اثبات گزارههایی مانند آب در صد درجه به جوش میآید و دو امر متناقض با هم جمع نمیشوند نیازی به راه رفتن بر روی آب، یا زنده کردن مرده نیست، اما گزارههای دینی چنین نیستند و پیامبران برای دفاع از راه خود یا برای الزام خصم، انواع معجزهها را آوردهاند. اگر گزارههایی مانند خدا موجودی متشخص است، من پیامبر خدا هستم و زندگی بعد از مرگ وجود دارد، معقول و برای همۀ انسانها پذیرفتنی بودند، به هیچ وجه لازم نبود برای اثبات آنها از آن همه معجزه استفاده شود. به قول مولانا:
گر نه نامعقول بودی این مزه
کی بُدی حاجت به چندین معجزه؟
هرچه معقول است، عقلش میخورد
بی بیانِ معجزه، بی جرّ و مَد
این طریقِ بِکرِ نامعقول بین!
در دل هر مُقبِلی مقبول بین!
(مثنوی، د ۱/ ۲۱۴۵ – ۲۱۴۳)
پذیرفتن این نکتۀ مهم که گزارههای اصلی دینی خردپذیر نیستند، نتایج بسیار مهمی را در زندگی ما بر جای میگذارد که در اینجا به سه مورد از آنها اشاره میکنیم. نخست این که دینداران دست از توجیه عقلانی باورهای خود برمیدارند و به این اعتراف صادقانه بسنده میکنند که «من زندگی دینی را دوست دارم و از آن لذت میبرم، بدون آن که دلیلی عقلانی برای این علاقۀ خود داشته باشم». این اعتراف البته ارزشمند و قابل احترام است. همان گونه که کسی بیدلیل و براثر صرافت طبع، به شعر، فلسفه، موسیقی، فیزیک، نجاری و هر چیز دیگری علاقه دارد و زندگی خود را وقف آن میکند، کسانی هم زندگی دینی را بهترین سبک زندگی میدانند و این البته قابل قبول و قابل احترام است، اما تلاش برای توجیه عقلانی مسألهای که اساساً خردگریز است، کار خردمندانهای نیست.
نتیجۀ دیگری که از این بحث حاصل میشود، این است که مخالفانِ دین هم دست از توجیه عقلانیِ کار خود برمیدارند. پیشتر گفتیم که گزارههای خردگریز، همان گونه که قابل اثبات نیستند، قابل ابطال هم نیستند؛ بنابراین کسی که به هر علّتی، زندگی دینی را دوست ندارد و با دین بر سر مهر نیست، البته باور او قابل احترام است، اما او اخلاقاً موظف است دست از توجیه عقلانی رفتار و باور خود بردارد و مبارزۀ خود با دینداری را امری معقول به حساب نیاورد.
و بالاخره اگر بپذیریم مهمترین گزارههای دینی خردگریزند، این همه بر سر آنها نمیجنگیم و به خاطر آنها درمورد دیگران قضاوت نمیکنیم. کسانی که به خاطر باورهایشان حاضرند بکشند و کشته شوند، یک پیشفرضشان این است که آن باورها معقولند و برای همه انسانها پذیرفتنی، در حالی که چنین نیست. فهم این نکته میتواند ریشۀ تعصب دینی و جزماندیشی را بسوزاند و زمینه را برای مدارا با غیر دینداران فراهم آورد.
✅ یادآوری؛ در این بحث، کلمهی نامعقول به معنای خردگریز است، نه خردستیز. گزارهی خردگریز با عقل و استدلال قابل اثبات یا قابل ابطال نیست، ولی گزارهی خردستیز یا غیرعقلانی، با عقل قابل ابطال است.