گفتگو

یکی از بزرگترین موانع گفتگو این است که باور داشته باشیم حقیقت از پیش وجود دارد و در اختیار یکی از دو طرف گفتگوست. اگر گمان کنیم حقیقت از پیش معلوم است و در اختیار ما قرار دارد، به هیچ وجه نمی‌توانیم تن به گفتگو دهیم. در این وضعیت، وظیفۀ ما و بلکه حق مطلق ما این است که حقیقتی را که در اختیار ماست، به طرف مقابل ابلاغ یا دیکته کنیم و وظیفۀ او شنیدن و پذیرفتن و به کار بستن است.

طبعاً با چنین نگاهی، جایی برای گفتگو باقی نمی‌ماند. برای تحقق گفتگو باید عمیقاً بر این باور باشیم که در غالب موارد هیچ حقیقت پیشینی وجود ندارد و حقیقت در فرایند گفتگو به تدریج بر دو طرف آشکار می‌شود. طبق این تلقی هر دو طرف رابطه از حقیقت خبر ندارند، یا آگاهی اندکی دارند و می‌کوشند از طریق روی هم ریختن افکار و اطلاعاتِ خود، به کشف حقیقت نائل شوند.

در چنین رابطه‌ای، دو طرف خود را فروتنانه طالب حقیقت می‌دانند و از برجِ عاجِ مالکیت حقیقت پایین می‌آیند. آنها سخن می‌گویند، اطلاعات خود را به اشتراک می‌گذارند، می‌شنوند، بررسی می‌کنند و در پی آموختن و کشف کردن و شناختن‌اند. به این ترتیب وظیفۀ آنها نه ابلاغ حقیقت، بلکه کشف حقیقت است. در چنین گفتگویی، حقیقت نه امری پیشین، بلکه امری پسین است و از طریق گفتگو کشف می‌شود.

با این توضیح به استبداد سیاسی نگاه کنیم. فرمان‌روایان، در نظام‌های استبدادی، دچار این توهم عظیم هستند که حقیقت به نحو پیشین در اختیار آنهاست. آنها به شکل فرمان، این حقیقت را به دیگران ابلاغ می‌کنند و وظیفۀ دیگران چیزی جز اطاعت کردن نیست. در چنین جوامعی، فرمان‌روا هیچ گاه در جایگاه شنونده قرار نمی‌گیرد و در پی فهمیدن نظر طرف مقابل برنمی‌آید. به همین خاطر در چنین ساختاری، فرمان دادن و توبیخ کردن، بر جای گفتگو کردن می‌نشیند.

در بسیاری از جوامع دینی نیز ما با چنین وضعیتی روبه‌رو هستیم. در اینجا هم حقیقت به شکل پیشین وجود دارد و علمای دینی به طور کامل از آن خبر دارند. آنها این حقیقت را به شکل امر و نهی، به دیگران ابلاغ می‌کنند و دیگران هم فقط باید بشنوند و فرمان‌بُردار باشند. یک شاه یا یک عالم دینی هیچ گاه فکر نمی‌کنند که ممکن است دیگران هم بهره‌ای از دانایی و آگاهی داشته باشند و گفتگو با آنها باعث کشف حقیقت شود؛ به همین سبب ساختار سخنان آنها نوعاً یک‌طرفه است.

در دیگر سطوح زندگی نیز ماجرا از همین قرار است. مردی که خودش را مالک حقیقت می‌داند و گمان می‌کند حقیقت در دست اوست، محال است بتواند گفتگوی سالمی با همسرش داشته باشد. والدینی هم که خود را آگاه و فرزند خود را ناآگاه می‌دانند، هرگز نمی‌توانند با فرزند خود تعامل درستی داشته باشد. درمورد مدیران نیز عین این قضیه صادق است. باور به حقیقت پیشین لزوماً باعث رواج تک‌گویی می‌شود و ریشه‌ی گفتگو را می‌خشکاند.

باری، تا ما به این درک عمیق نرسیم که در عموم موارد هیچ حقیقت پیشینی وجود ندارد و قرار است حقیقت در فرایند گفتگو کشف شود، نمی‌توانیم به نهادینه شدن فرهنگ گفتگو در زندگی شخصی و نیز در جامعۀ خودمان امیدی ببندیم

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *