از یک منظر ویژه، میتوان گفت که زندگی انسان چیزی جز مسأله و حل مسأله نیست. انسان در هر شرایطی با مسائلی روبهرو میشود و میکوشد آنها را حل کند. پس از حل یک مسأله، هنوز آب خوش از گلویش پایین نرفته است که مسائل جدید سر برمیآورند و او را به چالش میکشند و باز روز از نو و روزی از نو؛ بنابراین در تحلیل نهایی میتوان گفت زندگی انسان از مجموعهای از مسائل و حل مسائل تشکیل میشود.
بهترین شیوۀ حل مسائل این است که به شکلی واقعبینانه و علمی، آنها را ریشهیابی و حل کنیم. البته در غالب موارد چنین نیست و بسیاری از افراد برای حل کردن مسائل و مشکلات خود، از راههایی استفاده میکنند که نه تنها آنها را به نتیجۀ مطلوب نمیرسانند، بلکه بر عمق و گسترۀ مشکلاتشان میافزایند.
نکته در اینجاست که راهِ حل نادرست و غیر علمی، از اصل مسأله خطرناکتر و آسیبزاتر است. در بسیاری از موارد، راه حل، عینِ مشکل است و بلکه راهِ حل از اصلِ مسأله به مراتب خطرناکتر و آسیبزاتر میشود. راه حلِ نسنجیده و نادرست ممکن است در کوتاهمدت مشکل شخص را حل کند، ولی به مرور زمان، همان راه حل مشکلاتی بسیار جدیتر را در زندگی او ایجاد میکند و چه بسا خودِ آن راه حل باعث نابودیاش میشود.
کم نیستند کسانی که برای رهایی از یک مشکل، بدون هیچ تحقیق و تأمل درستی، سرآسیمه و شتابزده راه حلی کوتاه مدت پیدا میکنند و عجالتاً خود را از شرّ آن مشکل خلاصی میبخشند، اما همان راه حل در درازمدت به منبع اصلی مشکلاتِ آنها تبدیل میشود و آنها را از پا در میآورد. در اینجا راه حل مانند یک مسکّن یا مخدّر عمل میکند و آرامش و آسایشی کوتاهمدت به شخص میبخشد، اما اصل مشکل را حل نمیکند و بلکه مشکلات جدیدی را برای او به وجود میآورد.
این موضوع هم در زندگی شخصی ما قابل طرح است و هم در بررسی سیاستهای حاکمان و مدیران به کار میآید؛ برای نمونه شاه عباس کبیر در چند مورد راه حلهایی برای مسائل پیش روی خود پیدا کرد که همین راه حلها به تدریج زمینه را برای نابودی حکومت صفویه فراهم آوردند. در یکی از این موارد میبینیم که شاه عباس نسبت به شاهزادگان صفوی بیاعتماد است و از شورش و توطئۀ آنها میترسد. خود او به عنوان یک شاهزاده، به کمک قزلباشها، پدرش را کنار زده و بر جای او نشسته بود؛ بنابراین احتمال میداد که فرزندان خودش نیز همین معامله را با او انجام دهند. شاه عباس برای این که مانع شورشِ شاهزادگان صفوی شود، آنها را به حرمسرای شاهی سپرد و دستور داد به هیچ وجه از حرم خارج نشوند. به این ترتیب شاهزادگان صفوی به جای اینکه با حاکمان و پهلوانان و در متن جامعه بزرگ شوند، با زنان و خواجگان حرمسرا بزرگ میشدند و همین باعث شد به انسانهایی هوسباز، لذتپرست، بیاراده، نادان و ناتوان تبدیل شوند که به هیچ وجه شایستگی ادارۀ کشور را نداشتند.
میدانیم که شاه عباس با دانش و نبوغ و تدبیرِ شگفتآور خود، کشوری نیرومند ساخته و مبانی حکومت صفویان را بسیار استوار کرده بود، اما به خاطر همین سیاست نادرست، پس از مرگ او کشور به دست افراد نالایقی مانند شاه صفی (ساممیرزا)، شاه سلیمان و شاه حسین افتاد و موجبات زوال و سقوط سلسلۀ صفویه را پدید آورد. به این ترتیب میبینیم راه حلی که شاه عباس برای حل مشکل پیدا کرد، خودش به بزرگترین مشکل تبدیل شد. این راه حل در کوتاهمدت باعث حفظ جان شاه و تداوم حکومت او شد، اما در درازمدت آسیبهای جبرانناپذیری را به پایههای حکومت صفویان وارد کرد و آن را از درون متلاشی ساخت (نگ. ایران عصر صفوی، از راجر سیوُری، ترجمۀ کامبیز عزیزی، صص ۲۲۷ – ۲۲۶).
مطالعهی تاریخ از این چشمانداز بسیار جالب است و میتواند هزاران نمونه از چارهاندیشیهای نادرست و نامعقول را در اختیار ما قرار دهد. نظام سیاسی کشور ما میتواند از این تجربههای تاریخی به خوبی استفاده کند و مرتکب خطاهای گذشتگان نشود. تا کنون چنین نبوده است؛ چراکه سیاستمداران و مدیران کشور ما عموماً مسائل را در کوتاهمدت حل میکنند و به هیچ وجه به پیامدهای بلندمدتِ تصمیمات خود توجهی ندارند. بسیاری از چارهاندیشیهای آنها اگرچه موقتاً مشکل نظام را حل میکنند و آرامشی کوتاهمدت را برای آن فراهم میآورند، اما همین راه حلها به مرور زمان به آن آسیب میزنند. به نظرم تاریخ نشان خواهد داد که راه حلهای نادرست و نسنجیده، بسیار بیشتر از مسائلِ اصلی و بنیادین، به نظام سیاسی کشور ما آسیب خواهد زد.
در زندگی شخصی ما نیز چنین است. هر کس خواهان سعادت خویش است، باید نهایت دقت و وسواس را به کار بگیرد و بهترین و درستترین راهِ حل را برای مسألۀ خود پیدا کند. خودفریبی و واقعگریزی، در هنگام حل مسأله، بنیان سعادت شخص را ویران میکند.