فلات یادگیری
همۀ ما در زندگی خود، بارها کاری را با شور و شوق فراوان آغاز کردهایم و مدّتی بدون خستگی و دلزدگی، آن را انجام دادهایم، ولی ناگهان احساس کرهایم که هیچ تمایلی به آن کار نداریم و اصلاً دوست نداریم آن را انجام بدهیم و بعد به این نتیجه رسیدهایم که اساساً ما تواناییِ انجام دادن این کار را نداریم و به همین سبب دست از آن شستهایم و دیگر به سراغش نرفتهایم.
اگر خوب دقت کنیم، میبینیم که زندگی ما پر از برنامههای نیمهکاره و کارهای ناتمام است. این امر میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد، مانند ضعفِ اراده، نداشتن هدف، بیانگیزه بودن، مناسب نبودنِ محیط، نداشتنِ برنامه و راهکار، تنبلی، ترس و نظایر آنها. اما به نظر میرسد که یکی از مهمترین دلایل این مسأله چیزی است که به آن «فلات یادگیری» میگوییم. اگر درکِ درستی از این مسأله داشته باشیم، میتوانیم تا حد زیادی به خود کمک کنیم و بهتر در مسیر زندگیمان پیش برویم.
در توضیح این نکته باید عرض کنم که انسان از آن جهت که انسان است، موجودی دمدمیمزاج است و دارای حالات گوناگون روحی، و خوشبختی او هم در گرو همین تجربۀ حالات متفاوت است. نیک پیداست که چیرگی یک حالت ثابت و یکنواخت بر انسان، حتی اگر آن حالت، حالت شادی و نشاط فراوان باشد، زندگی درونی و بیرونی او را مختل میکند و همین حالت پاندولی و نوسانِ روانیِ انسان بهترین شیوه برای تکامل و تعالیِ اوست. اگر انسان همیشه در یک حالت بود و دچارِ احوالی مانند بیحالی، تنگدلی، ناامیدی، ملالِ خاطر و ترس نمیشد، طبعاً تکامل، تعالی، تنوع و هیجانی هم در زندگیاش وجود نمیداشت. انسان در هر درجهای از کمال عقلانی و معنوی هم که باشد، باز دستخوش احوال متضاد و گونهگون میشود. سعدی (گلستان، ص ۴۳) پس از نقل داستان یکی از صُلَحای لبنان که گاهی بر دریای مغرب راه میرفت و باری چیزی نمانده بود که در حوض آبِ مسجد غرق شود، به داستان حضرت یعقوب و حضرت یوسف اشاره میکند؛ حضرت یعقوب متوجه نشد که فرزندش را، در همان شهرِ خودش، به چاه انداختهاند، ولی سالها بعد بوی او را از مصر شنید و وقتی از او رازِ این معما را پرسیدند،
بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است
دَمی پیدا و دیگر دَم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی تا پشتِ پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سرِ دست از دو عالَم برفشاندی
چنانچه ما همیشه در حالت نشاط و شادی بودیم، آنقدر فعالیت و جنب و جوش میکردیم که تن و جان خود را از بین میبردیم و سرمایههای وجودی خویش را بهکلی خرج میکردیم و اگر همیشه در حالت اندوه و بیحالی بودیم، باز هم انگیزهای برای ادامۀ زندگی نداشتیم. گاهی نشاط و شادی داشتن و زمانی دچار کسالت و ملالت بودن، انسان را در حالتِ تعادلِ روحی قرار میدهد و به زندگیِ او هیجان و عمق و معنا میبخشد. با توجه به این نکته، میتوان دریافت که یادگیریِ انسان سیرِ صعودی دارد، ولی پس از مدتی یادگیری متوقف میشود و دیگر میلی برای یاد گرفتن باقی نمیماند و یادگیری دشوار یا غیر ممکن میشود. به این مرحله «فلات یادگیری» میگوییم. فرض کنید که شما تصمیم گرفتهاید زبانِ انگلیسی بیاموزید. تا چند روز همه چیز خوب پیش میرود و قدرت و سرعتِ یادگیریِ شما خیلی خوب است، ولی ناگهان احساس میکنید که اصلاً نمیتوانید چیزی یاد بگیرید و بلکه هیچ میلی برای ادامۀ مسیر ندارید. در این زمان شما وارد «فلات یادگیری» شدهاید و اگر درکِ درستی از مسأله نداشته باشید، ممکن است که برای همیشه دور آن کار را خط بکشید و عطایش را به لقایش ببخشید.
از این به بعد هرگاه احساس کردید که وارد فلات یادگیری شدهاید، بکوشید که به موارد زیز توجه کنید:
۱) این حالت را یک «حالت طبیعی» بدانید و آن را نشانۀ ناتوانی و نقصِ خود به شمار نیاورید. همانگونه که بدن پس از مدتی فعالیت شدید، نیاز به استراحت و تجدید قوا دارد، ذهن و روح هم خسته میشوند و نیاز به استراحت و نیروگیری دارند.
۲) در طول مدتی که در فلات یادگیری هستید، آن فعالیت را کم انجام بدهید، یا آن را به طور کامل کنار بگذارید و به کارهای مفرّح و لذتبخش بپردازید و منتظر بمانید تا شور و شوق شما نسبت به کاری که به آن بیمیل شدهاید، برگردد.
۳) وقتی که دورۀ فلات یادگیری تمام شد و مجدداً احساس کردید که مایلید آن فعالیت را از سر بگیرید، کار را از همان جایی که تعطیل کرده بودید، آغاز کنید و پیش بروید تا دوباره به فلات یادگیری برسید.
اگر مدتی از این روش استفاده کنید، دورۀ فلات یادگیری به تدریج کوتاهتر و کوتاهتر میشود و به حد اقل ممکن میرسد. برای نمونه ممکن است که شما الان هفتهای سه روز در فلات یادگیری باشید، ولی با درک درست این مسأله و با برخوردِ صیحیح با آن، به تدریج دورۀ فلات بکاهش پیدا میکند و ممکن است که به ماهی یک روز و حتی سالی یک روز برسد.
شیری خیلی خوب بود لذت بردم.