پرهیز از میانمایگی
یکی از خطراتی که زندگانیِ اصیلِ ما را تهدید میکند، خطر «میانمایگی» است. هیچ چیز مثل ابتذال و روزمرّگی روحِ آدمی را به لجن نمیکشد. میانمایگی و ابتذال سبب میشوند همۀ تازگی و طراوتِ خود را از دست بدهیم و روزهای ما از پسِ هم بگذرند، بیآنکه حادثه و هیجانی در زندگیمان رخ بدهد و ما غافل از همۀ شگفتیهای هستی، دل به امورِ حقیرِ روزمره خوش کنیم و به نام «زندگی»، «مرگی تدریجی» را از سر بگذارنیم. کسی که آرزوهایی پَست، خواستههایی حقیر، اهدافی نازل و شادیهایی مبتذل دارد، درواقع گرفتار میانمایگی و بلکه فرومایگی شده است و خود خبر ندارد. میانمایگی و فرومایگی همۀ فضائلِ اخلاقی را به رذیلت تبدیل میکند. به قول بایزید بسطامی:
«کفرِ بلندهمتان از اسلامِ فرومایگان برتر است».
(کشف المحجوب، از هجویری، تصحیح دکتر محمود عابدی، ص ۶۰۴)
یکی از مهمترین عللِ گرفتار شدن در چنبرۀ متوسط بودن» چیزی است که مولانا آن را «پندارِ کمال» مینامد؛ یعنی خود را کامل و واصل دیدن و به مرتبه و مقامِ خود قانع شدن:
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جانِ تو، ای ذو دَلال!
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این مُعجَبی بیرون شود
(مثنوی، د ۱/ ۳۲۱۵-۳۲۱۴)
پندار کمال باعثِ توقف و رکود میشود و ما را در مرحلهای که در آنیم، منجمد میکند و میمیرانَد. این پندارِ کمال هم به نوبۀ خود از عللی خاص پدید میآید که یکی از آنها همنشینی با انسانهای میانمایه و کوچک است. در کنار انسانهایی که آرزوهایی حقیر و اهدافی نازل دارند، شخص خیلی زود احساس میکند که به اوجِ کمال خود رسیده است و کارش با خودش به پایان رسیده است. از همین جا یکی از رازهایِ توصیۀ عارفان به «همنشینی با انسانهای بزرگ» فهمیده میشود. مجالست با انسانهای بلندهمتی که احساساتی متعالی، آرزوهایی والا، خواستههایی عظیم و اهدافی بس عالی دارند، ما را متوجهِ حقارت و پستیِ خودمان میکند و به عبارت دیگر ما را از «پندار کمال» رهایی میبخشد.
در زیر سخنانی بسیار کوتاه، در حد چهار دقیقه، برای شما، دوستان عزیزم، میفرستم و امیدوارم که این سخنان تلنگری باشد برای ما که دل به میانمایگی خوش نکنیم و همواره قلههای سر به فلک کشیده را هدف بگیریم، از روی دریاها بپریم و خود را از هرچه مبتذل و نازل است، دور کنیم.