رَه در مَه
(تأملی در چراییِ مبهم بودنِ راهِ درست)
یکی از حقایقی که هر انسانی در طول زندگانی خود آن را تجربه می کند، این است که بسیاری از تلاشها و برنامهریزیهای او به نتیجۀ مطلوب نمیرسند و غالباً نتیجۀ دلخواه از راهی کاملاً غیرمنتظره به دست میآید. پرسش اساسی این است که چرا جهان هستی به گونهای طراحی نشده است که همواره فقط یک راهِ واحدِ مشخص برای دستیابی به هدف وجود داشته باشد؟ اگر چنین میشد، هرکسی میتوانست همۀ کوششِ خود را به کار گیرد و آن یک راهِ ویژه را بیابد، با اطمینان خاطر آن را بپیماید و به هدف خود برسد. به نظر میرسد که در این صورت زندگی بسیار سادهتر و دلنشینتر میشد و بخشِ عظیمی از سردرگمی و سرگردانیِ انسان از بین میرفت. به نظر مولانا خداوند، خود، نخواسته است که جهان چنین طرحی داشته باشد و او اراده فرموده است که همواره بیش از یک راه برای دستیابی به هدف وجود داشته باشد و در غالبِ موارد، کوششهای انسان از راهی که خودِ او در پیش گرفته است، به نتیجۀ دلخواه نرسد و بلکه نتیجه کاملاً از راهی نامنتظَر فراچنگ آید. این امر فلسفۀ عمیقی دارد و دست کم پنج دلیل برای آن میتوان میتوان یافت:
دلیل نخست آن است که وجودِ راههای مختلف و به دست آمدنِ نتیجه از راههای غیر قابل پیشبینی باعث میشود که انسان از گردنکشی و غرور رهایی یابد و به «ایمنآبادِ نیاز» درآید. واقعیت این است که اگر همۀ برنامههای انسان، آنگونه که خودِ او پیشبینی و طراحی میکرد، به نتیجه میرسید، انسان سر به طغیان و استکبار برمیداشت و به خود و دیگران آسیب میزد. شکست خوردنهای انسان در دستیابی به برنامههایش سبب میشود که او از «عجز و ضعف و جهلِ» خود آگاهی یابد و به نیاز و افتادگی و اضطرار روی آورد و کوششِ خود را تنها عامل در دستیابی به هدف و نتیجه به شمار نیاورد.
دلیل دوم این است که به نظر مولانا نجاتِ نهایی انسان در گروِ «حیرانی»ِ اوست؛ حیرتی که مانندِ گردبادی مهیب، همۀ داناییها و وسوسهها و پندارهای او را از صحن و سرای جانش بروبد و بزداید و او را در برابر حضرت حق، حیران و مات کند و وجودِ راههای متعدد و نامعلوم بودنِ راهِ درست باعث میشود که چنین حیرتی در انسان پدید آید و او را به پیش براند و برکشد.
سومین دلیل این است که اگر همواره یک گزینۀ درستِ واحد پیش روی انسان وجود داشت، فرصتی برای آزمون دانایی و توانایی و اختیارِ انسان پدید نمیآید. روشن است که در برابر یک گزینۀ درست، تفاوتی میان شخصِ فرزانۀ پارسا و شخصِ نادانِ ناپرهیزگار وجود ندارد. وجودِ طلای تقلبی و جنسِ بدلی است که فرصتی برای بازشناختنِ بازرگانِ دانای زرشناس از بازرگاننمای نادان فراهم میآورد. به همین قیاس تنها در صورتی که چندین راهِ مختلف و بلکه متعارض بر سر راهِ انسان به سوی هدف وجود داشته باشد، میدانی برای تمیزِ افراد از هم پیش میآید.
چهارمین دلیل این است که مبهم بودنِ هدف و نامعلوم بودنِ نتیجه سبب میشود که نیروی خطرپذیریِ انسان شکوفا شود و توانایی او برای روبهرو شدن با ناشناخته آشکار گردد. راهِ مشخص و هدفِ معلوم نیازی به بلندهمتی و خطرپذیری ندارد و هر انسانِ شیشهدلِ بیمناکی هم میتواند به سوی آن پیش بتازد، اما آنگاه که چندین مسیرِ گوناگون بر سرِ راه باشد، عرصهای برای بازشناختنِ انسانها پیش میآید.
و بالاخره دلیل پنجم این است که اگر تنها یک راه برای رسیدن به هدف وجود داشت، انسان، در صورتِ شکست خوردن در آن راه، در ورطۀ ناامیدیِ کامل سقوط میکرد، اما وجود راههای گوناگون سببِ نجاتِ انسان از ناامیدی میشود؛ چراکه شکست خوردن در یک راه و خطا کردن در یک مسیر، به معنای به بُنبست رسیدن نیست و همواره راههایی که به خاطر ما خطور نکرده است، وجود دارد و شخص میتواند با امیدواری کامل به کوششهای خود ادامه بدهد و در انتظارِ راه/ راههای جدید باشد و امید داشته باشد که خداوند از راهی دیگر او را به هدف خود برساند (مثنوی، د ۶ / از بیت ۴۱۷۵ تا ۴۳۴۴).
مجموعۀ این ملاحظات نشان میدهند که وجود مسیرهای گوناگون بر سرِ راه یک هدفِ ویژه، فلسفهای عمیق دارد و به نظامِ احسن نزدیکتر است. تنها وظیفۀ ما در این میان آن است که خالصانه و آگاهانه، با جدیتِ تمام، بدون خستگی و ملالِ خاطر، بکوشیم و بخروشیم و پیش برویم و مطمئن باشیم که حتماً به هدفِ خود میرسیم، یا از راهی که خود در پیش گرفتهایم، یا از راهی که گمان نمیبریم. این از قانونهای تغییرناپذیرِ هستی است.