آخرین نبرد
ما غالباً از «امروز» استفاده نمیکنیم، به خاطر اینکه گمان میکنیم، فرصتهای زیادی در اختیار ماست و میتوانیم در «آینده» کارهایمان را انجام بدهیم. این پندار که «همیشه فرصت هست» و هرگاه بخواهیم میتوانیم کارهای لازم را انجام بدهیم، باعث میشود که قدرِ «لحظۀ حال» را ندانیم و همیشه به «آیندۀ موهوم» چشم بدوزیم و اکنون را از دست بدهیم. از نتایجِ اعتقاد به بیپایان بودنِ فرصتِ زندگی یکی هم این است که ما هیچگاه با همۀ وجود در اکنون حاضر نیستیم و وجودمان بین امروز و فردا تقسیم میشود. به این ترتیب همۀ کارهای نیکویی را که امروز میتوانیم انجام بدهیم، به فردا موکول میکنیم و شگفت آن است که این «فردا» هیچگاه فرانمیرسد.
برای رهایی از این وضعیت، کارهای گوناگونی میتوانیم انجام بدهیم. یکی از بهترین تمرینهایی که میتوانیم آن را به طور جدی، در ذهنِ خود، انجام بدهیم، این است که واقعاً باور کنیم که امروز تنها فرصت و آخرین مهلتی است که در اختیار ماست و با این دریافتِ جدید، هر کاری را چنان انجام بدهیم که گویا آخرین باری است که آن را میتوانیم انجام بدهیم. این درک باعث میشود همۀ نیروهای درونی و بیرونیِ خود را بر روی آن کار متمرکز کنیم و به این ترتیب مزۀ واقعیِ زندگی را بچشیم. برای مثال اگر باور کنیم که این آخرین باری است که مادرِ عزیزمان را میبینیم، طبیعتاً کیفیتِ دیدار ما با او به کلی دگرگون میشود. در روایات دینی آمده است که «هر بار چنان نماز بخوان که گویا این آخرین باری است که نماز به جا میآوری». روشن است که انجام نماز، با این باور، میتواند چه صحنههای ماندگاری را پدید بیاورد.
این موضوع مهم مورد توجه بسیاری از عارفان و فرزانگان بوده است. دون خوان، عارف بزرگِ جنوب مکزیک، یکی از کسانی است که این راز بزرگ را به خوبی دریافته بوده است. در زیر به نمونههایی از سخنان او در این باره اشاره میکنم:
«باید کاری کنی که هر عملی که انجام میدهی، به حساب بیاید؛ زیرا تو مدت کوتاهی روی زمین هستی و برای کشف همۀ شگفتیهای آن وقت خیلی کمی داری» (کارلوس کاستاندا، سفر به دیگر سو، ص ۱۰۸).
«این کاری که الان داری میکنی، درست در این لحظه، شاید آخرین کار تو در روی زمین باشد، ممکن است که این آخرین نبرد تو باشد، هیچ قدرتی وجود ندارد که قادر باشد تضمین کند تو یک دقیقۀ دیگر هم زنده خواهی بود» (همان، ص ۱۰۹).
آدمهای خوشبخت «آدمهایی هستند که نسبت به حقیقت آنچه انجام میدهند، بسیار دقیق هستند. خوشبختی آنها در این است که با علم کامل به اینکه فرصت ندارند، عمل میکنند؛ در نتیجه، اعمال آنها از اقتدار بهخصوصی برخوردار است … هر عملی قدرتی دارد، مخصوصاً وقتی کسی که آن را انجام میدهد، میداند که این آخرین نبردش در روی زمین خواهد بود. در اقدام به عمل، با علم به اینکه این عمل میتواند آخرین نبرد ما در زندگی باشد، خوشبختیی شگفت و درخشانی وجود دارد. به تو توصیه میکنم که زندگیات را مورد بررسی قرار دهی و اعمالت را با توجه به این مطلب انجام دهی» (همان، ص ۱۱۱).
«از مرگ استفاده کن، ذهنت را روی آنچه تو را به مرگ میپیوندد، متمرکز کن، بدون کمترین افسوس، بدون کوچکترین غم، بدون کوچکترین نگرانی، ذهنت را روی این مطلب متمرکز کن که وقت نداری و بگذار اعمالت در نتیجۀ آن انجام شوند. فقط در این شرایط است که اعمالت از اقتدار کامل برخوردار خواهند بود، در غیر این صورت تا زمانی که زنده خواهی بود، بزدلانه زندگی خواهی کرد» (همان، ص ۱۱۱).
«مرگ در انتظار ماست و آنچه در این لحظه انجام میدهیم، شاید آخرین نبرد ما در روی زمین باشد. اگر میگویم «نبرد»، برای این است که واقعاً هر عملی یک مبارزه است. اغلب افراد بدون مبارزه و بدون اندیشه، اعمال مختلفی انجام میدهند، برعکس، یک شکارچی نخست دربارۀ هر عملی قضاوت میکند و چون علم کامل به مرگ دارد، از روی بصیرت کامل اعمالش را انجام میدهد، درست مثل اینکه هر عمل او آخرین مبارزۀ اوست. فقط احمقها رُجحانِ شکارچی را بر همنوعانش نمیبینند، کاملاً طبیعی است که آخرین عملِ یک شکارچی در روی زمین شایستهترین اعمالش باشد، به این ترتیب او مسرور میشود و لذت میبرد و این امر وحشت او را زایل می کند» (همان، ص ۱۱۲).