اندر نکوهشِ ستایش
عموم انسانها شیفتۀ آناند که دیگران از آنها «تعریف و تمجید» کنند. اگرچه تبادلِ تمجید و تحسین از لوازمِ گریزناپذیرِ زندگیِ انسانی است و تا حدی باعث شیرینی و دلپذیریِ زندگی هم میشود، اما باید بدانیم تعریف و تمجیدِ زیاد زمینه را برای مغرور و متکبر شدنِ آدمی فراهم میآورد. کمتر کسی میتواند در برابر سیلِ ستایشگریهای دیگران مقاومت کند و سرمست و خودبزرگبین نشود. بسیاری از انسانهای خودکامه، درواقع موجوداتی خوار و خفیفاند که بر اثر مداحیها و تملقهای اطرافیان خود، به تدریج مغرور و متکبر میشوند و در دامِ خودبینی و خودرایی میافتند.
به نظر مولانا فرعون نیز دقیقاً از همین ناحیه آسیب دید؛ او که انسانی معمولی بود، با تمام ضعفها و حقارتهای بشری، بر اثر چاپلوسیها و ستایشهای دیگران، به جایی رسید که خود را «پروردگارِ بزرگِ مردمان» خواند و به انسانها فرمان داد او را بپرستند! (قرآن کریم، نازعات/ ۲۴). مولانا با اشاره به «مَضَرَّتِ تعظیمِ خلق و انگشتنما شدن» میگوید: «از وُفورِ مدحها فرعون شد» (مثنوی، د ۱/ ب ۱۸۶۱).
مولانا در داستان «شغالی که در خُم رنگ افتاده بود و گمان میکرد طاووس است» باز به این نکته اشاره میکند که علتِ غرور و تکبر فرعون سه چیز بود: مال، جاه و سجودِ مردم. آنگاه مولانا به این نکتۀ مهم اشاره میکند که مال و جاه مانند «مار» هستند، اما سجودِ خَلق همچون «اژدها»ست. معنای این سخن آن است که قدرتِ ستایشها و مداحیهای مردم، در سقوطِ معنویِ شخص، به مراتب بیشتر از نیروی مال و جاه است؛ بنابراین شگفت نیست که دعوىِ اُلُوهیتِ فرعون به سبب مدحها و سجدههای اطرافیانش بود:
گشت مَسْتَک آن گداى ژندهدَلْق
از سجود و از تحیّرهاى خَلْق
مال مار آمد که در وی زهرهاست
و آن قبول و سجده خَلْق اژدهاست
(مثنوی، د ۳/ بیتهای ۷۸۳ و ۷۸۴)
مدح و ستایش در واقع به منزلۀ تزریق زهر مار به جان آدمی است. مدح مانند خوراکی بس شیرین و گواراست که به زهری خطرناک آلوده است و شخص چنان از شیرینی آن لذت میبرد که متوجه زهر درون آن نمیشود:
تو بدآن فخر آورى کز ترس و بند
چاپلوست گشت مردم روزِ چند
هرکه را مردم سجودى مىکنند
زَهْر اندر جانِ او مىآگَنَند
(مثنوی، د ۴/ بیتهای ۲۷۴۳ و ۲۷۴۴ و د ۱/ بیتهای ۱۸۶۷ – ۱۸۵۵)
لازم به گفتن نیست زهری که بر اثر سجود خلق در درون ما پراکنده میشود و موجبات سقوط ما را فراهم میآورد، همانا «تکبر و خودپسندی» است (مثنوی، د ۴/ ۲۷۵۴ – ۲۷۴۳). البته ماجرا به همین جا ختم نمیشود و خودبینی و غرور تنها یکی از صدها بلایی است که تعریف و تمجید بر سر افراد میآورد. یکی دیگر از زیانهای مدح و ستایش آن است که شخصی که بر اثر ستایشهای دیگران خودکامه شده است، به تدریج سلامت روانی خود را از دست میدهد و از زندگی اصیل دور میافتد. او برای آنکه دیگران تعریف و تمجیدِ دلخواهِ او را تقدیمش کنند، ناگزیر میشود سلیقه و ذوق و نظرِ شخصی خود را نادیده بگیرد و از آرزوها و مطلوبهای خود بگذرد. به این ترتیب کسی که به خاطر کسبِ ستایشهای دیگران، از همۀ آرزوها و آرمانها و اهداف خود دست میکشد، با کسی که به سبب زندانی بودن، به آرزوها و اهداف خود نمیرسد، فرقی ندارد. کسی که زندگی خود را به جلب نظر دیگران بسته است، همانقدر از آزادی محروم است که شخصِ زندانی. در اینجا شخص به ظاهر نظر مثبت دیگران را به خود جلب میکند و اندک لذت و حمایت و اعتمادی هم به دست میآورد، اما نمیداند که این موهبتها را به قیمت صرف نظر کردن از خواستهها و اهداف خود به دست آورده است. بنابراین ممدوحان، خواه بدانند و خواه نه، در اسارتِ مدّاحانِ خود به سر میبرند. به همین سبب است که مولانا شاه را «بندۀ بندۀ خود» و معشوق را «اسیر عاشق» میداند:
جمله شاهان بندۀ بندۀ خودند
جمله خلقان مردۀ مردۀ خودند
جمله شاهان پست پستِ خویش را
جمله خلقان مست مستِ خویش را
(مثنوی، د ۱/ بیتهای ۱۷۳۶ و ۱۷۳۷)
کسانی که دل به تعریف و تمجیدهای اطرافیانِ چاپلوس و متملق خود خوش میکنند، ارتباطشان را اولاً با واقعیتهای وجودی خود و ثانیاً با واقعیتهای زندگی اجتماعی از دست میدهند و موجبات سقوطِ اخلاقیِ خویش را فراهم میآورند؛ ازینرو با اطمینان میتوان گفت بزرگترین دشمنان هر کسی ستایشگرانِ او هستند، اما دریغا که مدح چنان شیرین و دلنشین است که کمتر کسی متوجه زهرِ کُشندۀ آن میشود. شاید به همین سبب باشد که پیامبر اسلام میفرمایند: «خاک بر چهرۀ مدّاحانِ خود بپاشید» (ترجمۀ احیاء علوم الدین، ج ۳/ ص ۳۲۹) و مولانا هم سفارش میکند: «هر که بستاید تو را، دشنام ده» (مثنوی، د ۲/ بیت ۲۳۳۰).