جزئی‌نگر بودنِ ما ایرانیان

جزئی‌نگر بودنِ ما ایرانیان

دقت در توصیف‌ها و فضاسازی‌های شاعرانِ کلاسیک، نشان می‌دهد که شاعران ما بیشتر به عكس‌برداري‌هاي قطعه‌قطعه علاقه نشان مي‌دهند، ولی نوعاً از به هم پيوستن اين قطعات و به دست دادن تركيبی كامل و يک‌پارچه عاجزند. تابلوهايِ زيبايي كه شاعران ما مي‌آفريند، هر يک به تنهايي بسيار زيبايند، ولي عدم انسجام آنها و قرار نگرفتن‌شان در بافتِ مناسبِ خود سبب می‍‌شود که منظومه‌اي هماهنگ و كامل به دست نيايد. مطالعۀ آثارِ علمی و هنری و فلسفی و عرفانی و اخلاقیِ ما ایرانیان، در طول تاریخ، نیز نشان می‌دهد که ما غالباً چنان در جزئیات امور گرفتار می‌شویم که به طور کامل از طرح کلیِ کار غافل می‌شویم.

مروري بر آثار گذشتة ايران نشان مي‌دهد كه اين ادّعا تا حدودي درست است. در آثار ادبيِ گذشتۀ ما خيلي كم مي‌توان به يک “نظريه” كه داراي اصول و فروع باشد و در آن هر بخشي به طور دقيق تعريف شده و در جاي خود قرار گرفته باشد، دست يافت. در مثنوي معنوی يك تئوري جامعِ همه‌جانبه درباره عرفان ارایه نشده است، مگر اينكه شارحان به چنين طرحي دست يابند. در بوستان سعدي، حديقة سنايي ، اسكندرنامه نظامي و ساير آثار ادبي، ما با حكايت‌ها و قطعه‌هاي زيباي فراواني روبه‌رو مي‌شويم، ولي شگفت است كه هيچ‌يك از اين نويسندگان نتوانسته است به نوشتنِ يك رمان، يا داستانِ بلند از قبيل بينوايان، جنگ و صلح، ژان كريستف، برادران کارامازوف و ساير رمان‌هاي غربي دست يابند.

اگر این نکته را بپذیریم، آنگاه این پرسش پیش می‌آید که چرا چنین است؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان حدس‌های گوناگونی را مطرح کرد. در اینجا تنها بر روی یک نکته انگشت می‌گذاریم و آن «جزئی‌نگریِ ایرانیان» است. شايد يكي از رازهاي اينكه در ادبيات کلاسیک ما رمان و داستان بلند و نمايش وجود ندارد، همين باشد كه نويسندگان و هنرمندان ما بيشتر متوجه عكس‌برداريِ دقيق و هنرمندانه از قطعه‌هاي زيبا و ماندگار بوده‌اند و نسبت به فيلم‌برداريِ يك‌پارچه و كامل بي‌توجهي نشان داده اند. دشواري يك رمان در آن است كه در عين حال كه بخش‌هاي مختلف آن بايد هر كدام به تنهايي زيبا باشند، لازم است هر كدام از اين بخش‌ها در طرح داستان، با قبل و بعد خود پيوند معقول، منطقي و محكم داشته و كاملاً در خدمت آن طرح كلي باشند. طبيعي است كه اين كار به ذهني بسيار ورزيده كه به جزئيات توجه كامل دارد، ولي از دیدن كليات غافل نيست و قادر است يك نظامِ اندام‌وار بيافريند، نيازمند است.

به نظر بعضي از محققان، از قبيل اقبال لاهوري (سیر فلسفه در ایران، ص ۱۵) اين ضعف ريشه در ساختار دماغي و روحي مردم ايران دارد. به نظر او مردم ايران توان نظريه‌پردازي و ايجاد يك نظام ارگانيك را ندارند: «ذهن ايراني چون پروانه‌اي سرمست از گلي به گلي پر مي‌كشد و ظاهراً هيچ‌گاه صورت كلي باغ را نمي‌يابد». البته اثبات اين امر، كه ذهن ايراني به طور فطري و طبيعي داراي اين ويژگي است، چندان ساده نيست. به نظر نویسنده این مشکل بیش از آنکه ریشه در ساختار روانیِ ما ایرانی‌ها داشته باشد، از نوعِ تربیت‌مان سرچشمه می‌گیرد. ذهن ما از کودکی برای نظریه‌پردازی و طراحیِ ساختارهای منسجم تربیت نمی‌شود و البته این مشکل را با آموزش و تمرین می‌توان حل کرد. بهترین دلیل برای اثبات این ادعا آن است که از مشروطه به بعد و به ویژه بر اثر آشناییِ نویسندگانِ ایرانی با فضای هنری و فرهنگی غرب، می‌بینیم که تحولی جدی در نوع توصیف‌ها و فضاسازی‌ها ایجاد می‌شود و در اشعار کسانی مانند نیما محور عمودیِ شعر مورد توجه قرار می‌گیرد و همۀ اجزای شعر، در خدمت طرحِ کلی آن قرار می‌گیرند. پدید آمدن تعدادی داستان بلند و رمانِ موفق نیز نشانۀ آن است که اگر ایرانیان آموزش ببینند، می‌توانند تا حدی از این جزئی‌نگری رهایی یابند و در عرصه نظریه پردازی، در حوزه های گوناگون، کارهای بزرگی انجام دهند.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *