خلاقیت و خانواده
برخوردِ خانواده با کودک خود تأثیری قطعی بر رشد، یا نابودیِ خلاقیت و اصالت او دارد. بسیاری از پدرها و مادرها، به ویژه در جامعۀ ما، به خاطر عشقی که به فرزندِ خود دارند، یا به سببِ آنکه نگرانِ او هستند، تمام تلاشِ خود را به کار میگیرند که کودک به شکلی طفیلیوار به والدین وابسته باشد و بدون اجازۀ آنها هیچ کاری را انجام ندهد. درست است که این وضعیت خیالِ والدین را راحت میکند و به آنها آرامشی صوری میدهد، ولی بیگمان وابستگیِ شدید فرزند به خانواده خلاقیت و اصالت او را خدشهدار میکند و از او موجودی ناتوان، بیتدبیر و زمینگیر میسازد. برای درکِ بهتر این نکته، به گزارشِ یک پژوهش بسیار جالب که بر روی «خلاقترین معمارانِ آمریکا» انجام شده است، توجه بفرمایید:
مکینون، هنگامِ بررسیِ زندگیِ خانوادگیِ خلاقترین معماران آمریکایی، به این نتیجه رسید که والدین آنها بیش از حد برای کودک خود احترام قایل بوده و از توانایی وی در انجام کارها، به طور صحیح، اطمینان داشتهاند؛ لذا آنها به کودک خود آزادیِ بیحدّ و حصری میداده اند، تا دنیای اطراف خود را کشف کند. آنها همچنین به کودک خود اجازۀ تصمیمگیری میدادند. نکتۀ دیگر این بود که رابطۀ تعدادی از معماران خلاق با پدر و مادر خود، نه بدانگونه بود که وابستگیِ بیش از حد را به دنبال داشته باشد و نه به نوعی بود که منجر به گسستگیِ جدّی شود. این دوری از خانواده، برای کودک، اثرات رهاییبخشی را به همراه داشت؛ چراکه او را از آن استثمارِ روانی که بسیاری از کودکانِ وابسته به خانواده گرفتار آناند، دور نگه میداشت (آنِ آناستازی، تفاوتهای فردی، صص ۳۰۲-۳۰۱).
روابط عاطفی نیرومند، میان اعضای خانواده، در همان حال که زندگی را بسی دلنشین میکند، چنانچه به شیوهای معقول تعدیل نشود، مانعی جدی بر سر راه خلاقیت و اصالت کودک به وجود میآورد. مادرِ قهرمانِ کتاب «بودای کوچک» در این باره میگوید:
«من همیشه بر این عقیده بوده و هستم که بهترین قانونی که میتوانم برای تربیت فرزندانم رعایت کنم، این است که آزادی لازم برای کشف دنیا را به آنان بدهم، تا آنها، به تنهایی، از زندگی و محیط اطرافشان بینشی به دست آورند و نظر و بینشی را که از سوی ما به آنان ارایه شده است، نپذیرند … اکثر زنها بچه به دنیا میآورند، تا نیاز بچهداری و صاحب اولاد شدن را در خود ارضا کنند. [ آنها ] نیاز دارند تا وابستگی به کسی را در خود پرورش دهند و با این کار رابطهای از روی نیاز، با کودکان خود برقرار میکنند، به طوری که چنانچه از هم جدا بشوند، نه مادر و نه فرزند تحمل دوری و جدایی را نخواهند داشت. این شرایط هرگز باب میل من نبوده است. من همیشه میل داشتهام احساس آزادی را به فرزندانم بیاموزم. به عقیدۀ من عشق واقعی همین است. هر یک از فرزندانم، بدون هیچ مشکل، بدون وابستگی به من و یا پدرش، زندگی میکند. این به آن دلیل نیست که آنها را کمتر از بقیۀ مادرها و پدرها دوست داریم و رها کردن آنها به دلیل کممهری و عدم وابستگی نیست. اتفاقاً خلاف این امر صحت دارد و ثابت میکند که ما بچههایمان را، حتی بیشتر از سایر پدر و مادرها دوست میداریم»! (ویکی مکنزی، بودای کوچک، صص ۲۹۰ـ ۲۸۹).
بسیار اندکاند پدران و مادرانی که حاضرند به فرزند خود اجازۀ استقلال و وارستگی بدهند و از نظرات و کارهای آنها، هرچند که با نظرات و کارهای خودشان تضاد و تعارض داشته باشد، استقبال کنند. باید فرصت تجربه و آزمایش و خطا را در اختیار کودک گذاشت و زمینه را برای کنجکاویها و تجربههای مدیریتی آنان فراهم آورد. تورانس در این باره میگوید:
«کودک خردسال تمایل شدیدی به تدبیر و تجسس در اشیا دارد و به نظر میرسد این گرایش پایه و اساس کنجکاوی و خلاقیت بیشتر باشد … به نظر میرسد آنچه که برای رشدِ تفکرِ خلاقِ کودکان و بالا بردن مؤثر سطح فراگیری آنان اهمیت دارد، این است که آنها را تشویق کنیم و به آنها اجازه دهیم قدرت تدبیر خود را به کار گیرند و تا حدی که برای سلامتیشان خطری نداشته باشد، در موضوعات و نظرات گوناگون کند و کاو کنند» (تفاوتهای فردی، ص ۲۸۶).
نتیجهای که میخواهم از این بحث بگیرم، آن است که اگر فرزند خود را دوست داریم، او را مستقل و خودکفا باربیاوریم و در عین حال که از او حمایت میکنیم و بیدریغ به او مهر میورزیم، اجازه دهیم خودش مشکلاتش را حل کند و روی پای خودش بایستد. از اینکه فرزندمان در معرض اندیشهها و موقعیتهایی قرار بگیرد که آموختههای پیشینِ او را به چالش میکشد، نهراسیم و از اینکه بدون ما میتواند از زندگی لذت ببرد، ناراحت نشویم. این سخنِ خانم سیمون وی حقیقتاً یک گنج گرانبهاست:
فعلِ «آفریدن» کامل نمیشود
مگر اینکه با فعلِ «به خود وانهادن» همراه باشد.