یقین فضیلتی است که همسایۀ دیواربهدیوار رذیلتی چون تعصب است. یقین به آسانی قابلیت تبدیل شدن به تعصب را دارد. تعصب درواقع یقینی است ایستا، منجمدکننده، متوقفسازنده و انعطافناپذیر. بر اثر تعصب، چه خونها که ریخته نشده، چه خانهها که ویران نشده و چه استعدادها که هدر نرفته است. تعصب درهای وجود انسان را به روی همۀ خیرها میبندد و شخص را به وضعیت خطرناکی میرساند که حاضر است بکُشد و کُشته شود، ولی فکر نکند و نفهمد. اولین قربانیِ تعصب همانا شخصِ متعصب است. شخص متعصب، بر اثر تعصب خود، به نوعی درخودماندگیِ روحی دچار میشود و فکر او به تدریج رسوب میکند، بو میگیرد و میگندد. به قول مولانا:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی، کار خونآشامی است
(مثنوی، دفتر ۳، بیت ۱۲۹۷)
تعصب اشخاص و اشیا را به مقام خدایی میرساند؛ به همین جهت است که تعصب و شرک از هم جداییناپذیرند. تعصب حقانیت آیین و دینِ شخصِ متعصب را هم از بین میبرد و ناخواسته و ناآگاهانه کار او را به انکار اصول بنیادینِ آن میکشاند. داستانی زیبا از کتاب بدایع الوقایع، این حقیقت را به بهترین شکل نشان میدهد. دربارۀ این داستان میتوان کتابی نوشت، اما من بدون هیچ توضیحی داستان را به شما، دوستان عزیزم، تقدیم میکنم و تأمل در آن را به خود شما وامیگذارم. بااینکه نثر کتاب که در آغاز سده دهم نوشته شده، آسان و روان است، آن را به نثر امروزی بازنویسی کردم. داستان را بخوانید و ببینید وقتی جهل و تعصب دست به دست هم میدهند، انسان را تا کجاها پیش میبرند.
مردی سیستانی، روز عاشورا، در مشهد، در جمع شیعیان حاضر شد. او بزرگِ شیعیان را دید که بر منبری نشسته بود و پیروانش پیرامون او حلقه زده بودند. وقتی همگی غذا خوردند و از لعنتهایی که داشتند، فارغ شدند، بزرگِ آنها گفت: «آن گستاخِ ظالم را که خاک بر دهانش باد، بیاورید». پیروان او تندیسی چوبین آوردند و در برابرِ مهترِ خود نگاه داشتند. او خطاب به آن پیرمردِ چوبی گفت: «تو شرم نداشتی حکومت را که حق علی مرتضی بود، غصب کردی و به زور بر او چیره شدی»؟ مردی که مجسمۀ پیرمرد را در دست داشت، سر او را فرود آورد؛ یعنی که من بد کردم و پشیمانم. آنگاه بزرگ شیعیان دستور داد او را به ضرب چوب، قطعهقطعه کردند.
پس از آن بزرگ شیعیان دستور داد تندیس خلیفۀ دوم را حاضر کردند و با خطابهای عتابآلود به او گفت: «ابوبکر پیر بود و تا حدی خلافت به او میآمد. باری بهانۀ تو برای قبول خلافت چه بود؟ شرم نداشتی که حقّ مرتضی علی را غصب کردی»؟ پس دستور داد او را نیز در هم شکستند. بعد از آن دستور داد تندیس خلیفۀ سوم را آوردند و با آن را هم خرد و خمیر کردند.
آنگاه مجسمهای بسیار زیبا و بزرگ آوردند که معلوم شد از آنِ علی مرتضی است! بزرگ شیعیان رو به او کرد و گفت: «خدا تو را شیر خود خوانده و به تو ذوالفقار عطا کرده است. تو چرا زبونِ آن جماعت شدی و اجازه دادی حقّ تو را غصب کنند»؟ پس با نهایت خشم دستور داد که او را نیز به ضرب چوب در هم شکستند.
بعد تندیسی دیگر آوردند در نهایت جمال و درخشش که به پیامبر اسلام تعلق داشت. مجسمه را در برابر بزرگِ شیعیان قرار دادند و او سرزنشکنان به پیامبر گفت: «خدای تعالی از میان همۀ انسانها تو را برگزیده و همۀ هستی را به طفیل وجود تو آفریده است و تو پسر عمو و دامادی داشتی که در حق او فرمودی: «گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است»، چرا هنگام مرگ، با صراحت و قاطعیت تمام، دستور ندادی که خلافت به کسی غیر از او نرسد»؟ پس دستور داد که او را نیز در هم شکستند.
سرانجام تندیسی آوردند ازآنِ خدا و بزرگ شیعیان به او رو کرد و گفت: «تو خدایی و بر جهان و جهانیان قدرت مطلق داری؛ چرا مقدّر نکردی که کسی جز علی مرتضی به خلافت دست نیابد»؟
مرد سیستانی دید عن قریب است که با این تندیس نیز مانند قبلیها رفتار کنند، از ترس و خشم، سنگی برداشت و بر پیشانی بزرگِ شیعیان کوبید و تندیس چوبی خدا را برداشته، زیر بغل گذاشت و به سرعت از آنجا گریخت.
شیعیان او را تعقیب کردند و او از سر ناچاری وارد خانهای شد و درِ آن را محکم بست. قضا را جمعی از سیستانیها در آن خانه بودند. آنها از او شرح ماجرا را پرسیدند و او داستان را از آغاز تا پایان برایشان تعریف کرد. همشهریهای او شگفتزده گفتند: «عجب کار خطرناکی کردی. خدا تو را از آن قوم ناهموار نجات داد».
مرد سیستانی گفت: «درست میگویید؛ چراکه من نیز خدا را نجات دادم» و مجسمۀ خدا را از زیر بغل خود بیرون آورد و به آنها نشان داد.
(**بدایع الوقایع**، از واصفی هروی، تصحیح بلدروف، جلد ۲، ص ۲۲۴).
زهره رياضت واقعا لذت می برم از کلاس پر مغز و پر بار شما استاد گرامی. سپاسگزارم
شیرین سلام، ببخشید چطوری میتونم عضو بشم. مطالبتون بسیار جالب و قابل تامل است
admin سلام وقت بخیر ما برای مطالب حق عضویتی نداریم استفاده از مطالب برای عموم و نشر اون با حفظ حق نویسنده آزاد هست
م.ط.د سلام بسیار عالی بود. از مطالب خوبتان استفاده می کنم تندرست و موفق باشید.
رضا عزتی چقدر عالی و زیبا