قاتل گفتگو

گفتگو یکی از ضرورت‌های زندگی انسانی است؛ چراکه از طریق گفتگوی سرشار از اعتماد و احترام است که جان انسان آرامش می‌یابد و احساس امنیت پیدا می‌کند. در فضای یک گفتگوی همدلانه است که روح آدمی از پیلۀ تنهایی خود گام بیرون می‌نهد و دروازه‌های خود را به روی دیگری می‌گشاید و او را به گرمی در آغوش می‌کشد. گفتگوی حقیقی بخش اعظم مشکلات زندگی انسان را حل می‌کند و مسائل حل‌ناشدنی را نیز از ابهام خارج می‌سازد.

گفتگو هم از حیث آرامش و امنیتی که برای دو طرف رابطه به ارمغان می‌آورد، هم از جهت نقشی که در حل مسائل و مشکلات دارد، درخور توجه فراوان است و باید آن را در سطوح مختلف زندگی خود احیا کنیم و از آن برای بهبود روابط خویش بهره بگیریم.

اگرچه گفتگو در زندگی همۀ انسان‌ها، در همه جای جهان، ضرورت کامل دارد، این ضرورت در جامعۀ ایرانی بیشتر به چشم می‌آید. ایرانیان هم در حوزۀ شخصی و فردی خود به گفتگو نیازمندند، هم در عرصۀ خانواده و هم در صحنۀ جامعه و سپهر سیاست. مقایسۀ زندگی ایرانیان با کشورهای پیشرفته، به خوبی نشان می‌دهد که جای گفتگو در زندگی ایرانیان بسیار خالی است.

مردم ایران اگرچه زیاد شوخی می‌کنند و فراوان نق می‌زنند، با کمال دریغ دربارۀ مسائل مهم زندگی کمتر سخن می‌گویند و ترجیح می‌دهند مسائل جدی زندگی را مسکوت بگذارند و دربارۀ آنها سخن نگویند. گویا سخن نگفتن دربارۀ مسائل و مشکلات، آنها را دچار این توهم می‌کند که اساساً مشکلی ندارند. درست است که سکوت مسائل را به حاشیه می‌کشاند و آرامشی سطحی و ناپایدار به افراد هدیه می‌کند، اما مسائل حل‌ناشده و خواسته‌های سرکوب‌شده، دیر یا زود خود را به شکل طغیان و عصیان و شورش و انقلاب، نشان می‌دهند و سلامت جسم و جان افراد را به خطر می‌افکنند؛ ازاین‌رو بهتر است به جای سکوت که نوعی فرار یا تسلیم است، به گفتگوی سازندۀ مبتنی بر تفاهم و همدلی روی آوریم و از سخن گفتن دربارۀ مسائل و مشکلات خود طفره نرویم.

جامعۀ ما حقیقتاً از فقدان گفتگو رنج می.برد و به نظر می‌رسد یکی از اولویت‌های فرهنگی جامعۀ ما، احیای فرهنگ گفتگوست و در اولین گام، وظیفۀ ما آن است که علل این امر را به خوبی بیابیم و آنها را به دقت بررسی کنیم.

به نظر می‌رسد در میان عوامل اجتماعیی که باعث رواج تک‌گویی در جامعۀ ما شده‌اند، از همه مهم‌تر خودکامگی سیاسی است. جامعۀ ما همواره از خودکامگی سیاسی رنج برده است. در طول هزاران سال، در کشور ما، فرمان‌روایان همه‌کاره بوده‌اند. آنها به تنهایی تصمیم گرفته‌اند و تصمیمات خود را به دیگران دیکته کرده‌اند و هر کس در برابر تصمیمات آنها ایستاده است، به آسانی از گردونۀ زندگی حذف شده است. جامعۀ ما همواره شاهان را به عنوان تافته‌هایی جدابافته در نظر گرفته است که در پرتو فرۀ ایزدی، از هر گونه خطایی مصون و محفوظ‌اند و می‌توانند به تنهایی دربارۀ همۀ مسائل تصمیم بگیرند و تصمیماتشان لازم الاجراست.

این تصویر نادرست را هم عموم مردم پذیرفته‌اند و هم شاهان، خود، به تدریج گرفتار این توهم شده‌اند که حق آنهاست که دربارۀ همۀ مسائل به تنهایی اظهار نظر کنند و وظیفۀ دیگران است که از تصمیمات آنها اطاعت کنند.

روشن است که نتیجۀ چنین نگاهی برجسته شدن تنها یک صدا و خاموش و فراموش شدن دیگر صداهاست. در چنین فضایی است که یک نفر فرمان می‌راند و دیگران بدون آن که مجال کمترین اظهار نظری داشته باشند، ناگزیرند فرمان ببرند. در این جامعه آحاد مردم هیچ شمرده می‌شوند و هرگز طرف مشورت و نظرخواهی قرار نمی‌گیرند. هم از این روست که بنیاد جامعۀ استبدادی بر تک‌گویی استوار است و اصلاً در چنین جامعه‌ای تصور گفتگو کردن شاه با شهروندان تصوری است بلاتصدیق؛ چراکه نخستین شرط گفتگو آن است که هر دو طرف رابطه، انسان بودن همدیگر را به رسمیت بشناسند و برای آزادی و استقلال و عقل هم احترام قائل باشند، اما شخص خودکامه هیچ شأن انسانیی برای دیگران قائل نیست تا آنها را شایستۀ گفتگو و تعامل بداند. به همین سبب است که با اطمینان می‌توان خودکامگی را قاتل گفتگو دانست.

برای رفع این مشکل بزرگ باید دست از خودکامگی برداریم و دموکراسی را جایگزین آن کنیم. تنها در جامعه‌ای که اهالی آن دارای شأن انسانی هستند و عقل و استقلال و آزادی آنها دارای ارزش و اعتبار است، می‌توان به رواج فرهنگ گفتگو امید بست. بین خودکامگی و فقدان گفتگو رابطه‌ای دوسویه وجود دارد؛ از سویی خودکامگی باعث تک‌گویی می‌شود و از سوی دیگر، فقدان گفتگو هم به نوبۀ خود بر ژرفا و گسترۀ استبداد می‌افزاید. به همین منوال دموکراسی باعث ترویج گفتگو می‌شود و گفتگو هم دموکراسی را نهادینه می‌کند. در زندگی فردی هم مادام که دست از منش استبدادی برنداریم، نمی‌توانیم با دیگران گفتگو کنیم؛ چراکه در اینجا هم خودکامگی قاتل گفتگوست.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *