نکته ای در باب آموزش

فرض کنید مردی از همسایه‌اش نفرت دارد و به شدت در پی نابودی اوست. این مرد فرزندانش را با نفرت و کینۀ آن همسایه بزرگ می‌کند، آنها را نیرومند و جنگجو بار می‌آورد و انواع حیله‌ها را به آنها می‌آموزد و به این ترتیب موفق می‌شود به کمک فرزندانش، همسایه‌اش را نابود کند.

حال فرض کنید میانه‌ی این فرزندان با پدر به هم بخورد. طبیعی است که آنها تمام فریب‌کاری‌ها، خشونت‌ها و وحشی‌گری‌هایی را که برای نابود کردن همسایه آموخته بودند، علیه پدر به کار می‌گیرند و او را از بین می‌برند. یا فرض کنید که روزی این فرزندان با هم دشمن شوند. آنها تمام آنچه را که از پدر آموخته بودند، علیه هم به کار می‌گیرند و چه بسا پدر را به عزای خود می‌نشانند.

قصد اولیۀ پدر از آموختنِ نیرنگ، جنگاوری، دلاوری و کینه‌جویی، انتقام گرفتن از همسایه بود، اما هیچ کسی نمی‌تواند تضمین کند که این مهارت‌ها و ترفندها در جاهای دیگر و از جمله در درون خانواده به کار گرفته نشوند.

اکنون بیایید این نکتۀ بدیهی را در سطحی کلان‌تر بررسی کنیم. نظام‌های سیاسی دشمن‌محور از دشمنی، نفرت، کینه‌توزی و خشونت، به عنوان نیروی وحدت‌آفرین و انگیزه‌بخش، علیه دشمن استفاده می‌کنند و به این ترتیب مردم جامعۀ خود را در مقابل دشمن بسیج می‌کنند، اما به تدریج درون پیروان خود را از خشم و نفرت سرشار می‌سازند و باعث جنگ‌های داخلی می‌شوند. هیچ کسی نمی‌تواند تضمین کند که دشمن‌محوری همیشه متوجه دشمنان واقعی ملت باشد. کاملاً ممکن است که دشمن‌محوری در درون اعضای اصلی یک نظام سیاسی پدید بیاید و باعث نزاع‌های خونینی شود.

استاد مارتین سلیگمن در این باره چنین می‌گوید: «رهبرانی که بی‌وقفه سابقۀ طولانیِ بی‌عدالتی (واقعی یا خیالی) را به پیروان خود یادآوری می‌کنند، از آنان ملتی انتقام‌جو و خشن می‌سازند. اسلوبودان میلوشویچ، با یادآوری شش قرن بی‌عدالتیِ روا داشته شده در حق صرب‌ها، یک دهه جنگ و نسل‌کشی را در بالکان سبب شد. ارکبیشاپ ماکاریوس، در قبرس، پس از به قدرت رسیدن، پیوسته نفرت و انزجار بر علیه ترک‌ها را برانگیخته، تا جایی که مصالحه بین ترک‌ها و یونانی‌ها را تقریباً غیرممکن ساخت و سرانجام تهاجم مصیبت‌بار ارتش ترکیه را در پی داشت. عوام‌فریبان معاصر، در آمریکا، هم که کار خود را با به جان هم انداختن نژادهای مختلف پیش می‌برند، از هر فرصتی برای یادآوری برده‌داری (یا افراط‌کاری هایی که گفته می‌شود در دوران تبعیض معکوس اتفاق افتاده است) استفاده می‌کنند، همان ذهنیت انتقام‌جویانه را در میان پیروان خود ایجاد می‌کنند. این سیاست‌مداران این روش را، در کوتاه‌مدت، برای رسیدن به مقاصد خود مفید می‌یابند، اما در درازمدت، بشکۀ باروتی از خشونت و نفرت که آنها ایجاد می‌کنند، می‌توانند لطمه‌های جبران‌ناپذیری را متوجه تمام گروه‌های مورد نظر آنها نماید» (شادمانی درونی، ترجمۀ مصطفی تبریزی و همکاران، ص ۱۰۴).

تردیدی نیست که بهترین راه برخورد با دشمنان، مدارا و درگذشتن از خطاهای آنهاست و هزینه کردن نیروهای کشور در راستای رشد و پیشرفت جامعه، اما متأسفانه در غالب انقلاب‌ها، یادآوری ظلم‌ها و ستم‌های ظالمان چنان مورد توجه قرار می‌گیرد که هیچ جایی برای صلح و آشتی و محبت باقی نمی‌ماند. در این مسأله تردیدی نیست که تمرکز شدید بر ظلم‌ها و تجاوزهای دشمنان گذشته و اکنون، آرام‌آرام وجود مردم جامعه را از خشم و نفرت سرشار می‌کند و باعث تجاوزها و نسل‌کشی‌های فراوانی می‌شود، اما فاجعه به همین جا ختم نمی‌شود و ملتی که علیه دشمنان، سرشار از خشم و خروش‌ است، به احتمال زیاد در برخورد با خودی‌ها و دوستان نیز گرفتار خشم و خشونت و تعرض می‌شود.

عکس این قضیه هم صادق است. والدینی که عشق ورزیدن به همسایه را در جان فرزندان خود بکارند، به احتمال زیاد روابط فرزندان با یک‌دیگر را هم مهرآمیز و صمیمی می‌کنند. به همین منوال، اگر در عالم سیاست، به طرفداران خود بیاموزیم در مواجهه با دشمنان، اهل مدارا و مهرورزی و بزرگواری باشند، آنها در میان خودشان هم با مهر و مدارا رفتار خواهند کرد. بر اساس این اصل بدیهی، بهتر است صلح و دوستی و مهرورزی را به طرف‌داران خود بیاموزیم و باور داشته باشیم که دشمن‌محوری خواه‌ناخواه باعث دشمن‌کامی می‌شود.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *