آموزش و استعدادشناسی

آموزش و استعدادشناسی

اولین اصل در هر نظام آموزشیِ درست و کارآمد این است که آموزش باید مبتنی بر استعدادسنجی باشد و پس از آنکه با استفاده از روش‌های دقیقِ روان‌شناسانه، استعدادهای راستین شخص کشف شد، آنگاه باید بدون گنجاندن مسایل اضافی و غیر ضروری در برنامۀ آموزشی، به پرورش او همّت گماشت و همواره به خاطر داشت که با تکلّف نمی‌توان صفتی را در کسی درونی کرد. آموزشی که مبتنی بر استعدادهای راستین کودک نباشد، هیچ‌گاه نمی‌تواند او را به مرحلۀ ابداع و اختراع برساند و تأثیرات ماندگاری در او داشته باشد و حتماً در موقعیت‌های جدیِ زندگی ناکارآمدی خود را نشان می‌دهد. به نظر افلاطون

«برای رنگ کردن پشم، لازم است که پشمی سفید تهیه کرده، آن را کاملاً تمیز کنی. چنین پشمی رنگ را به طور ثابت و استواری در خود نگاه می‌دارد و هیچ شستشویی نمی‌تواند رنگ آن را از بین ببرد … اگر کسی ذاتاً شجاع نباشد، هیچ آموزشی نمی‌تواند او را حقیقتاً شجاع کند. اگر تربیت و آموزش با استعداد طبیعی همراه نباشد، با لذت‌های نفسانی، درد، رنج، شهوت، ترس، تنفر و مانند آنها از بین خواهد رفت» (مجموعۀ آثار افلاطون، ترجمۀ دکتر لطفی، ج ۴، ص ۱۰۱۳).

عطار نمونۀ خوبی از تربیت، بدون استعداد طبیعی، را به ما ارایه کرده است: پیرزنی فرزندش را به ابوسعید ابوالخیر داد تا از او عارفی بزرگ بسازد. آن جوان در کار خود مردانه بود و همۀ دستورهای استاد را به خوبی انجام می‌داد، اما هر روز ضعیف‌تر و نزارتر می‌شد؛ لذا به شیخ گفت: «من هنوز عارف نشده‌، لاغر و ناتوان شدم. من از تو خواستم که از من عارفی بسازی، از خویش رهیده و بانشاط مانند خودت، اما تو مرا در دام مرگ انداختی» و ابوسعید به زیبایی تمام اینگونه پاسخ داد: «اگر ابوسعید بخواهد صوفی بسازد، نتیجۀ کارش مثلِ تویی می‌شود، ولی اگر خدا بخواهد صوفی بسازد، نتیجۀ کارش ابوسعید خواهد شد. تصوف را با کسب و تکلف نمی‌توان به دست آورد» (مصیبت نامه، ص ۷۱). منظور ابوسعید این است که اگر کسی استعدادِ کاری را داشته باشد، سختی‌ها و ریاضت‌هایی که در راهِ شکوفا کردنِ آن تحمل می‌کند، نه تنها او را ضعیف و پژمرده نمی‌کند، بلکه آن به آن بر نشاط او می‌افزاید.
آموزشِ تکلّفی محکوم به شکست است و نه برای فرد سودمند است، نه برای جامعه. حکیم بزرگ و فرزانه، ابوعلی سینا، در این زمینه سخنی بسیار شنیدنی دارد:

«استادی که می‌خواهد صناعت بیاموزد، باید بداند که هر صنعتی را نمی‌توان به هر شاگرد تعلیم کرد، بلکه هرکدام از شاگردان ذوق و شایستگیِ آموختن و فراگرفتنِ صناعتِ مخصوصی را دارد. باید به هرکس مناسب ذوق و استعدادش، صناعت آموخت، وگرنه تعلیم و تربیت نتیجۀ مطلوب را نمی‌دهد. دلیل این سخن این است که اگر همه کس شایسته و مستعدِّ آموختنِ همۀ صنایع بودی، می‌بایست همه کس دارای ادب و صناعت باشند و همۀ مردم به برگزیدنِ شریف‌ترین آداب و عالی‌ترین صناعات اجتماع بکنند. دلیل دیگر آن است که آموختنِ بعضی از آداب برای قومی آسان و برای دیگری دشوار است؛ لذا می‌بینی بعضی از مردم پیِ بلاغت می‌روند و برخی پیِ نحو و بعضی شعر و دیگری پیِ خطابه. هر کسی رشتۀ مناسبِ ذوق خود را تعقیب می‌کند و همچنین وقتی که از رشته‌های مختلفِ زبان خارج شده، به رشته‌های دیگر فنون و صنایع نظر می‌کنی، می‌بینی یکی علم طب را اختیار می‌کند و دیگری هندسه را و همین‌طور طبقات مختلف مردم، هر طبقه‌ای رشتۀ مخصوصی را اختیار و تعقیب می‌نماید؛ بنابراین استاد پیش از شروع به تعلیم و تربیت، باید طبع و قریحۀ شاگردش را بسنجد و هوشش را بیازماید، سپس مناسب ذوق و استعدادش برای وی از هنرها و صنایع انتخاب نماید ( تدبیر منزل، صص ۴۸-۴۷، به نقل از محمّد عطّاران، آراء مربیان بزرگ مسلمان دربارۀ تربیت کودک، صص ۱۲ـ ۱۱۱).

نتیجۀ این سخنان آن است که اولاً اموزش باید مبتنی بر استعدادسنجی باشد و ثانیاً پس از آنکه استعداد خود یا کسی دیگر را شناختیم، باید از گنجاندنِ مطالب اضافی در برنامۀ آموزشیِ او خودداری کنیم، تا او بتواند با خیال راحت در رشتۀ تحصیلی، یا کار و فنِ مورد علاقۀ خود پیشرفت کند.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *