تجربۀ عرفانی یا اختلال روانی؟

تجربۀ عرفانی یا اختلال روانی؟

پاره‌ای همانندی‌ها میان عارفان و بیماران روانی وجود دارد و برخی از حالاتی که عارفان تجربه می‌کنند، در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، یا اختلال دوقطبی، یا شخصیت مرزی و نظایر آنها نیز دیده می‌شود. مبتلایان به چنین اختلالاتی ممکن است صداهایی بشنوند، یا چیزهایی ببینند، یا دریافت‌های شهودیی داشته باشند شبیه آنچه که در عارفان می‌بینیم. حتی گاهی حالات چهره، به ویژه حالت چشمان عارفان و چنین بیمارانی تا حدی مانند هم به نظر می‌رسد. همین مسأله باعث شده است که از دیرباز عده‌ای به این باور برسند که مکاشفات و مشاهداتِ عارفان از مقولۀ توهّمات و خیالاتِ بیمارانِ روانی است. از سوی دیگر ممکن است که کسی، به خاطرِ ویژگی‌های شخصیتیِ خود، پاره‌ای از ادراکاتِ غیر عادی و امورِ خارق العاده را تجربه کند و همین تجربه‌های غیر عادی باعث شوند که دیگران چنین شخصی را عارف به شمار بیاورند و خودِ او نیز خویش را عارفی واصل بپندارد و تسویلاتِ نفسانی و القائاتِ شیطانی را الهاماتِ رحمانی قلمداد کند و به آنها دل ببندد (برای بحثی جالب در این باره. نگاه کنید به مثنوی، دفتر ۵/ از بیت ۲۰۰۳ به بعد و دفتر سوم، از بیت ۲۰۰۴ تا بیت ۲۰۳۲).

گفتنی است که ارتباطِ خدا با جانِ انسان، پیوندی «بی‌چگونه» و نادیدنی و وصف‌ناپذیر است و به همین سبب ممکن است هرکسی خود را واجدِ چنین پیوندی به شمار آورد. مولانا در «فیه ما فیه» به زیبایی به این موضوع اشاره کرده است:

«عجبم می‌آید از مردمان که گویند که اولیا و عاشقان به عالَمِ بی‌چون که او را جای نیست و صورت نیست و بی‌چون و چگونه است، چگونه عشق‌بازی می‌کنند و مدد و قوّت می‌گیرند و متأثر می‌شوند؟ آخر شب و روز در آن‌اند. این شخصی که شخصی را دوست می‌دارد و از او مدد می‌گیرد، آخر این مدد و لطف و احسان و علم و ذکر و فکر و شادی و غم او می‌گیرد و این جمله در عالَمِ لامکان است و او دم‌به‌دم از این معانی مدد می‌گیرد و متأثّر می‌شود، عجبش نمی‌آید و عجبش می‌آید که بر عالَمِ لامکان چون عاشق شوند و از وی چون مدد گیرند؟ حکیمی منکر می‌بود این معنی را. روزی رنجور شد و از دست رفت و رنج او دراز کشید، حکیمی الهی به زیارت او رفت، گفت: «آخرچه می‌طلبی»؟ گفت: «صحّت». گفت: «صورتِ این صحّت را بگو که چگونه است، تا حاصل کنم». گفت: «صحّت صورتی ندارد (و بی‌چون است)». گفت: «اکنون صحّت چون بی‌چون است، چونش می‌طلبی؟ … آخر بگو که صحّت چیست»؟ گفت: «این می‌دانم که چون صحّت بیاید، قوّتم حاصل می‌شود و فربه می‌شوم و سرخ و سپید می‌گردم و تازه و شکفته می‌شوم». گفت: «من از تو نفس صحّت می‌پرسم. ذاتِ صحّت چه چیز است»؟ گفت: «نمی‌دانم، بی‌چون است» (فیه ما فیه، صص ۳۹–۳۸).

همین «بی‌چگونه» و بلاکیف بودنِ عشقِ خدا و پیوندِ او با جانِ عاشق، از سویی راه را برای انواعِ ادّعاهایِ پوچ و بی‌معنی باز می‌کند و از سوی دیگر سببِ انواعِ انکارها می‌شود؛ بنابراین لازم است که معیارهایی روشن برای بازشناختنِ اختلالاتِ روانی و تسویلاتِ نفسانی از تجربیاتِ اصیلِ عرفانی داشته باشیم تا بتوانیم حقیقت را از پندار تشخیص بدهیم. به نظر می‌رسد کسی که حقیقتاً صاحبِ تجربۀ عرفانی اصیل است، دارای این ویژگی‌هاست: ۱) احساسِ شادی و نشاطِ بی‌پایان دارد، بدون اینکه وقار و متانت و آهستگی خود را از دست بدهد، ۲) نشاط و سبکیِ فراوان در خدمت به خلق دارد و افزون بر عشق‌ورزی و خیرخواهی و دیگرگزینی، با نشاط و نیروی درونی خود به دیگران گرما و امید و آرامش می‌بخشد، ۳) میل فراوان برای عبادت و گفتگو با حضرت حق دارد و لحظات زندگی خود را از عشق او سرشار می‌کند، ۴) از صلحِ درونی و بیرونی برخوردار است؛ یعنی هم با خود در صلح است و هم با دیگران، ۵) زندگی برای او کاملاً معنادار است و از احساس بیهودگی و بی‌معنایی رهایی یافته است، ۶) احساسِ حیرانی می‌کند، ۷) فروتن و افتاده است، ۸) از جاذبه‌های دروغینِ دنیا رهایی یافته است و فریفتۀ ثروت و قدرت و شهرت و زیبایی‌های ظاهری نمی‌شود.

با این توضیحات، اگر کسی ادّعای عرفان داشته باشد و حتّی دارای برخی از تجربه‌های غیرعادی و نیروهای شگفت‌آور باشد و مثلاً از غیب خبر بدهد، یا بیماران را شفا بدهد و روی آب راه برود، امّا پژمرده، افسرده، دل‌مُرده، خودخواه، تنگ‌نظر، خودبزرگ‌بین، مغرور، ناسازگار و خشمناک باشد، نباید در بیمار یا مدّعی بودنِ او تردیدی به خود راه داد.

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *