خدا همچون عشق

خدا همچون عشق

مولوی در اشعارِ خود، بارها به صراحت «عشق» را یکی از نام‌های خدا دانسته است. دربارۀ این مسألۀ مهم، به اختصار، به یک نکتۀ مهم، راجع به مسألۀ «توقیفیت یا عدم توقیفیتِ اسماء خداوند» اشاره می‌کنیم. از دیرباز این پرسش مطرح بوده است که آیا نام‌های خداوند منحصر به همان نام‌هایی است که در قرآن کریم و احادیثِ معتبر آمده است، یا اینکه اشخاصِ گوناگون، مُجازند از نزدِ خود، برای خدا اسم انتخاب کنند؟ طبقِ نظریۀ توقیفیتِ اسماء الله، هیچ‌کس حق ندارد، خدا را با نام‌هایی جز آنچه که در قرآن و حدیث آمده است، بخواند؛ به دیگر سخن، خدا را تنها باید با نام‌هایی خواند که در شرع آمده است و کسی اجازۀ نام‌گذاری برای خدا را ندارد؛ برای نمونه، در قرآن و احادیثِ معتبر، نام‌هایی مانند «عادل، عاقل، عاشق» و نظایر آنها برای خدا ذکر نشده است و طبعاً هیچ مسلمانی اجازه ندارد، خدا را با این قبیل نام‌ها بخواند (برای آشنایی با نظریۀ «توقیفیت اسماءِ الهی». نگاه کنید به کلمۀ علیا در توقیفیتِ اسماء. از آیت الله حسن‌زادۀ آملی).

کسانی که به این نظریه اعتقاد ندارند، بر آن‌اند که هرکس حق دارد بر اساس تجربه‌های شخصی خویش و نیز با توجه به معرفتِ خود نسبت به خدا، برای او نام انتخاب کند و او را با آن نام‌ها بخواند. مولانا ظاهراً نظریۀ دوم را می‌پسندد و عملاً در آثار خود، گذشته از نام‌هایی که در قرآن و حدیث برای خدا آمده‌اند، خود نیز نام‌هایی برای خدا برگزیده است؛ به عنوان مثال مولانا، در مثنوی، خدا را «امیرِ رنگ‌ها» (د ۲/ ۲۴۹۷)، «لااُبالی» (د ۵/ ۱۸۵۰-۱۸۴۵) و «عاشق» (د ۵/ ۲۴۹۷-۲۱۸۴) خوانده است؛ برای نمونه در ابیات زیبای زیر مولانا «عشق» را از اوصافِ خدا به شمار آورده است:

ترس مویى نیست اندر پیش عشق
جمله قربان‌اند اندر کیشِ عشق

عشقْ وَصْفِ ایزد است، امّا که خوف
وصفِ بنده مُبتلاى فَرْج و جوف‏

چون «یُحِبُّونَ» بخوانْدى در نُبى
با «یُحِبُّهُمْ» قرین در مطلبى

پس محبّت وصفِ حق دان، عشق نیز
خوف نَبْوَد وصفِ یزدان، اى عزیز!

وصفِ حق کو؟ وصفِ مُشتى خاک کو
وصفِ حادث کو و وصف پاک کو؟

شرحِ عشق ار من بگویم بر دوام
صد قیامت بگْذرد، وآن ناتمام‏

زآن‌که تاریخِ قیامت را حَد است
حد کجا آنجا که وصفِ ایزد است؟‏

عشق را پانصد پَر است و هر پَرى
از فرازِ عرش تا تحتَ الثَّرِى‏
(مثنوی، د ۵/ ۲۱۹۱-۲۱۸۴)

در بیت زیر هم به این نکته اشاره می‌کند که دیگران خدا را عشق می‌خوانند، ولی مولانا او را «سلطان عشق» می‌داند:

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطانِ عشق
ای تو بالاتر، ز وَهْمِ این و آن، بی من مرو!
(کلّیّات شمس، استاد فروزانفر: ۲۱۹۵)

در غزل زیبای «من غلام قمرم»، مولانا پس از آنکه دربارۀ «عشق» سخن می‌گوید، در بیت پایانی از دل می‌پرسد: «آیا این وصفِ خدا نیست»؟ و دل پاسخ می‌دهد: «این هست، ولی هیچ مگو».

با دیدگاهتان به اثربخشی متن کمک کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *